Merinet♡46

از زبان مرینت:+خوشحالم میبینمت😈....لایلا:لعنتی😬چطور جرعت کردی منو دور بزنی...+هی خودت اول میخواستی اینکار رو بکنی😐....دندوناشو روی هم فشار داد..._خب خانم راسی چرا برای همیشه به این جنگ پایان نمیدیم؟😗و یه چشمک زد...لایلا:باشه بیا همین کار رو بکنیم😏...‌یهو از دو در کنار دوتا غول بزرگ اومدن و از پشت سرمونم چند تا شرور دیگه اومدن و همه در ها بسته شد😐 ...ادر:میشه اینار چیزی نگی داداش😐....قیافه ادرین:🙄...لایلا:بیاین شروع کنیم😈....و دستشو تکون داد...همشون همزمان شروع اومدن جلو...ما:استوپ تایم...همشون وایسادن‌....+ممنون بوی تایم...ما:قابلی نداشت...لایلا:تلاش خوبی بود...یهوعصاش پر از نور شد وزد به یکی از اون غول ها و اونم شروع کرد به حرکت...مت:او او....مر:بسپارش به ما😈و با اریک چشمک زدن....یهو اریک به صورت طوفان لایلا چرخید و مریلا یه محفظه نفوذ ناپذیر دورش ساخت...بعد دوتاشون اومدن و زدن قدش...+وکارتون عالی بود بچه ها...لایلا:هیی..لعنتیا...._نمیشد عایق صدا هم بهش اضافه میکردی؟😐😂....مر:شرمنده بادم رفت😂...مت:خب بیاین حساب اینو برسیم تا خانم سنجاقک نیومدن بیرون...به لایلا نگاه کردیم که داشت به دیواره محفظه ضربه میزد

+حق با توعه....همگی در عرض چند ثانیه اون شرور رو شکست دادیم...و شرارت چندتای دیگه رو هم که ثابت مونده بودن رو خنثی کردم که یهو صدای شکستن چیزی اومد...رومون رو برگردوندیم..لایلا محفظه رو شیکونده بود...مارتین اروم در گوشم گفت:وقتمون دارل تموم میشه....+باشه..کیتی باید بریم..._باشه بانوی من..کاتاکالیزم..و زد زیر پامون...افتادیم زیر زمین و شروع کردیم به دویدن...نزدیک در بودیم که لایلا جولومون ظاهر شد...لایلا:کجا؟تازه داشت خوشمیگذشتا...صدای انگشتر کت هم بلند شد....لبخند شیطانی روی صورت لایلا پر رنگ تر شد....+لاکی چارم....یه لیزر؟😐.....رونا:چرا مثل قدیما لیزر بازی نکنیم؟😏....+باشه بیا همینکار رو بکنیم....لیزر رو انداختم توی چشم لایلا و رونا با سرعت بالا رفت جلو به یه لگد پرتش کرد به اونور و خورد به دیوار...دیوار ترک برداشت....+عجله کنید...با عجله حرکت کردیم سمت خونه تا شارژ بشیم

همگی به حالت عادی برگشتیم و به کوامی هامون غذا دادیم..بعد از شارژ مجدد رفتیم سمت سالن تمرین تا یه نقشه ای بکشیم...خب از اونجایی که هیچی قابل پیشبینی نبود قرار شد گروه پشتیبان مردم رو یه جا جمع کنن و کاراپیس دورشون یه محافظ بکشه و اون سنتی ماستر که اسمش در مانگر بود هم اونجا باشه تا اگه اتفاقی برای یه نفر افتاد درمانش کنه...ماهم میریم کنار برج ایفل تا با لایلا رو به رو بشیم

به محظ اینکه ژیناروژ و بقیه راه افتادم ماهم رفتیم سمت برج ایفل...لایلا طبقه اول وایساده بود و شرور ها هم پایین برج بودند...رو ساختمون جلو برج قایم شدیم...+شماها برید حساب اون غول ها رو برسید لایلا رو هم بسپارید به من و کت....ما:مطمئنید از پسش بر میاین..._البته😎...+اریک توهم باهامون بیا بهت احتیاج داریم...اریک:باشه....

سه تایی پریدیم روی برج ایفل...+بیا تمومش کنیم لایلا...لایلا روشو برگردوند سمت ما و با یه پوزخند گفت:چرا که نه لیدی باگ...من و کت روبه روی لایلا بودیم....+شروع کن دراگون🙂...اریک یک محافظ اب دورمون کشید...لایلا به دورمون نگاه کرد...اول دندون قوروچه کرد اما بعدش لبخند زد...عصبیش کرده بود اما نمیخواست نشون بده...لایلا:دو بر یک؟عادلانه نیست😈...._کارهای توهم عادلانه نیست😒....لایلا:درسته پیشی....و یه اومد به کت لگد بزنه که کت جاخالی داد و با کله رفت تو محافظ ابی....روشوبرگردوند و با نفرت نگاهمون کرد

کت شونهاشو بالا انداخت....لایلا چوب دستیش رو که سرش یه نماد به شکل چاقو بود رو به سمتمون گرفت...سرش برنده و خطرناک بود...شروع کردیم به جنگیدن..........چند ساعتی میشد که هنینطور میجنگیدیم یا شاید من اینطور فکر میکردم...دستم رو کشیدم روی خراش های بازوم...خونش خشک شده بود...به کت نگاه کردم...خراش های روی صورتش عمیق نبوند..هرسه مون از نفش افتاده بودیم اما این جنگ دیگه اخرش بود....+وقتشه تمومش کنیم..لاکی چارم....یه نامه؟...نامه رو باز کردم روش نوشته بود:عدالت!

خب اینم از این پارت ♡~♡ ببخشید دیر شد :) و اینکه توی اخرین نظر سنجی حتما شرکت کنید😘 کامنتم یادتون نره💞💜