14 اسلاید صحیح/غلط توسط: Chuuya انتشار: 4 سال پیش 881 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
اینم پارت بیست و هفتم. امیدوارم خوشتون بیاد و آنچه گذشت هم براتون گذاشتم. نطر فراموش نشه.❤
آنچه گذشت....
خلاصه پارت قبل: مرینت از جنگل اومد پاریس و روح جنگل بودنو به مدت دو سال به خدمتکارش سپرد. وقتی رفت پاریس با بن و کرول همدست های فو برخورد کرد. اونها خواستن زیر ریل قطار بکشنش اما کت نوار نجاتش داد. معجزه گر بن: بز ( قدرت: یه چیزی تو مایه های مگا کتکلیزم) معجزه گر کرول: کوسه( قدرت:کنترل آب) الانم کت نوار و لیدی باگ توی یه انبار بودن که سقف ریخت پایین.
کت شیرجه زد سمتم. چشام بسته شد. چشامو که باز کردم، بوی ادرین میومد و یه مایع غلیظ و داغ هم داشت میریخت رو من. با صدای ضعیفی که داشتم صداش کردم. همه جا گرد و خاک بود . نمیشد چیزی دید. بازم صداش کردم اگه اینجوری میموندیم میمردیم.لعنتی. نمیتونم نفس بکشم. با تمام وجودم صداش کردم. تکون خوردنشو احساس کردم. بلند شد. مرینت: کت؟ خوبی؟ کت: اره فقط مثه اینکه سرم به یه چیزی برخورد کرده. مرینت: هوفف. خیالم راحت شد. با اون دریاچه خونی که راه انداختی ترسوندیم. کت: باید بریم بیرون. مرینت: اره چون من کم کم دارم میمیرم. یکدفعه یه سردی ای رو احساس کردم.
کت: آب؟ مرینت: اینجا....نزدیک کاناله؟ ( کانال آب اگه فصل سومو دیده باشید میدونید کدومو میگم) کت: آره اما غیر ممکنه که آب بیاد تا اینجا. اول باید تو رو خارج کنم. چون دیگه قدرتی نداری. مرینت: آره تیکیم از حال رفت. کت: کتکلیزم. و اونارو داغون کرد و ما رفتبیم بیرون. هیچیمون نشده بود البته بجز سر کت و اینکه من داشتم یخ میزدم. هوا گرگ و میش بود. کت منو گرفت بغلش و منو رسوند خونه. یه لباس گرم پیدا کردم و گفتم: بریم. گفت: کجا ؟ مرینت: پاریسو نجات بدیم. کت: تو فعلا مراقب کوامیت باش. مثه اینکه بدجور حالش بده. مرینت: باشه. رفتم تو اتاقم. کت: پرنسس؟ مرینت: بله؟ کت: دوست دارم. مرینت: منم همینطور. و باز مثه همیشه یه چشمک زد و رفت. خیلیوقت بود نیومده بودم خونه خودم. استاد فو حتما همینجا بود. شایدم نه.
داشتم میرفتم سمت در که اون قاب عکسو دیدم. وقتی کت مرده بود و من رفتم کت آینده رو بزارم تو خونم هم همین طوری بود. اما.....اونا چطور مرده بودن؟ پاهام شل شد. افتادم زمین. بلند گریه میکردم. پدر و مادرمو برای همیشه از دست دادم. خیلی خیلی گریه کردم. لعنتی. بلند شدم و رفتم پایین . تو راه پله بودم که استاد فو رو دیدم. قدش کوتاه بود خورد بهم. یقشو گرفتم داد زدم: باهاشون چیکار کردی( هر فحشی میخواین بزارین) ؟ استاد فو: خنده شیطانی کرد. مرینت: نخند احمق. سرمو شیره مالیدی. پدر مادرمو کشتی. کثافت. استاد فو: اونا خودشون مردن. مرینت: یعنی چی؟ استاد فو: من شرورشون کردم. وقتی شرارتشون خنثی شد رو بلندی بودن و خیلی اتفاقی پرت شدن پایین و بوم. مثه هندونه ترکیدن?????? میخواستم بگیرم...بدم. گفتم: الان تو هم، بوم، مثه هندونه میترکی. گفت: هی، هی ، داری چیکار میکنی؟ یقشو کشیدم و بردمش لب بالکن. هی باهاش صحبت کردم. و آخرش خواستم بندازمش پایین که یه چیزی دیدم. توی کانال.....آب.....آب .....یجورایی سیل شد و کت اونحا بود. فو رو ول کردم و گفتم: ایندفعه رو خدا بهت رحم کرد. اما همین الان از خونه من گمشو بیرون. فو که ترسیده بود رفت. نمیدونم از چی؟ انقدر ترسناکم؟
تیکی رو صدا کردم ولی بیدار نشد. خودم دویدم و رفتم سمت کانال. همه جا رو گشتم. از زبان ادرین بعد ازینکه مرینتو گذاشت خونشون. رفتم سمت کانال. اتفاقا اونا هم همونجا بودن. دویدم سمتشون. و حمله کردم. نمیتونستم از کتکلیزم استفاده کنم و یادم رفته بود از مرینت بپرسم قدرتشون چیه. بز؟ انیدوارم شاخ نزنه. رفتم درگیر شدم. قدرتشون زیاد بود اما فک نکنم بتونن از جادو استفاده کنن. اومدم چند تا ورد بخونم که دیپم کار نکرد. بیخیال جادو. از قدرت بدنیم استفاده کردم و رفتم سمت دختره. کویین شارک : زنجیره رو آماده کنیم. آب مثه طناب شد و دور مچ پام پیچید با هیچی هم بریده نمیشد. نمیتونستم کاری کنم. منو کشید سمت خودش. یه شاخایی رو سر بن ظاهر شد و زدشون به شکمم. حالم خوب بود. اما نه زیاد. خون نیومد اما درد گرفت. دوباره حمله کردم. کویین شارکو انداختم اونور و بن رو انداختم تو کانال. دستامو زدم به هم و گفتم: قدرتتون اینه؟ دستو..... حرف کویین شارک صحبتمو قطع کرد. گفت: دهنتو ببند، گربه ی نحس. نمیدونم چرا انقد علاقه دارن به من بگن: گربه نحس. خلاصه پرید روم و منم افتادم تو آب. و استافم افتاد رو پل.
هوا یکم روشن شده بود. و من تو آب بودم. خورشیدم نمیدیدم. فقط ضربه های بی امونه کویین شارک رو حس میکردم. نمیتونستم که همش نفسمو نگه دارم. اون بن رو نجات داده بود. آرزو میکردم کاشکی الان مرینتم اینجا بود. سعی میکردم از خودم دفاع کنم اما مث اینکه کویین شارک زیادی برای بن غیرتیه. آب داشت مثه یه طوفان میشد انگار عصبانیت کرول باعثش شده بود. با اون ضربه ها و دستاش که دور گردنم بود و داشت خفم میکرد، چشام کم کم بسته شد اما بازم نور خورشیدو ندیدم. مرینت: پریدم تو آب . کتو دیدم. لباسش مثه قدیما شده بود و هنوزم زنگوله داشت. کشیدمش و بردمش بالا. آفتاب داشت طلوع میکرد. برج ایفل خیلی قشنگ بود. ادرینو صدا کردم و بهش ماساژ قلبی دادم. کار نکرد. مجبور شدم بهش نفس مصنوعی بدم( عکس همین پارت) با مشت میزدم رو سینش . نمیخواستم اونم مث پدر و مادرم از دست بدم. داد زدم: بلند شو، گربه احمق، جوراب بو گندو، گربه ن... یدفعه صدای سرفش اومد. گفت: میشه....بهم نگی....گربه نحس؟ بغلش کردمو گفتم: معلومه. اونم بغلم کرد. با هم رفتیم خونه من خشکش کردم و براش ماکارون پختم. بعد قبل ازینکه از پدر و مادرم سوال کنه رفتم و قاب عکسشون با روبان مشکی رو آوردم. گفت: متاسفم. گفتم: تو برای چی؟ تقصیر اون فویه احمقه.
ادرین: الان کجاست؟ مرینت: گذاشتم بره. گفتم گمشو بیرون از خونه من اونم با ترس و لرز رفت. موقعی که میخواستم بکشمش اون طوفان رو توی کانال دیدم. و دویدم تا بیام پیشت. خیلی ترسیدم. از زبان ادرین: اشک تو چشماش حلقه زده بود. بغلش کردم و گفتم: من که اینجام. گفت: اگه میمردی چی؟ گربه احمق. از بغلم رفت بیرون. بغضش ترکید. بهم مشت میزد و میگفت: بسه دیگه چقد باید از دست بدمت انقد خطر نکن گربه احمق میدونی هربار که تا نزدیکای مرگ میری من چجوری میشم حالا که پدر و مادرمم مردن تو اینطوری میکنی.....خجالت بکش . ازت متنفرم. چرا اینکارو میکنی؟ ها؟ چرا؟ و دوید تو اتاقش. با خودم فکر کردم باید تنها باشه اما رفتم تو اتاقش دیدم میخواد خودشو پرت کنه پایین اما دو دله. رفتم گرفتمش بغلم و داد زدم: کی احمقه؟ هان؟ داشتی چیکار میکردی؟ اومد تو بغلم و فقط گریه کرد. هیچی نگفت. بعد یه مدت احساس کردم سنگین شده . بغلش کردم و گذاشتمش رو تختش. خیلی قشنگ میخوابه. آروم اشکاشو پاک کردم ،خواستم از اتاق برم بیرون که گفتم دوباره نزنه به سرش کاری کنه. بخاطر همین رفتم نشستم رو صندلی و انقد نگاش کردم که خوابم برد.
مرینت: بیدار شدم. نباید اونکارو میکردم. سرمو تکون دادم و فراموشش کردم. ادرینو دیدم.خوابیده بود. بلند شدم و صورتمو شستم. لباسامو پوشیدم و یکم رژ لب زدم و رفتم سمت یه کافه. بعد گوشیمو در آوردم و زنگ زدم به ادرین. اولین بار جواب نداد و دومین بار هم همینطور. سومین بار جواب داد( تا سه نشه بازی نشه). با صدای خوابالود گفت: بله؟ گفتم: منم. مرینت. ساعت هفت بیا دم این آدرسی که برات میفرستم. گفت: کافه؟ ی...یع....یعنی....یعنی قرار؟ گفتم: اگه زحمتی نیست. گفت: باشه باشه الان میام. آدرسو براش اس ام اس کردم.
اومد. با یه اسکیت برد شبرنگ که سبز بود و روش عکس پنجه گربه و یه کلاه مشکی برعکس و شلوار و هودی مشکی.منم که تیشرت مشکی و دامن قرمز و جوراب مشکی و کفش مشکی پوشیده بودم?( عکس دوم همین پارت) گفتم: واو. تو واقعا کت نواری...هویتت لو نره یه وقت? گفت: تو چی کفشدوزک بانو. تو از منم بدتری? گفتم: وللش. بریم سر اصل مطلب. گفت: قرار? گفتم: اوهوم. خب.....* منو میگیره دستش* من یه آب پرتقال میخوام با یه کیک پرتقالی. گفت: منم یه موهیتو. پیشخدمت سفارشارو گرفت و رفت. بعدش گفتم: خب پیشی؟ قرار چه جوریه؟ گفت: نمیدونم? گفتم: چیییی؟? گفت: تا حالا...بجز بستنی آندره جای دیگه نرفتم. گفتم: اوه.آه.آره راست میگی. گفت: حالا چیکار میکنیم؟ گفتم: میریم میپرسیم. گفت: فکر خوبیه.* از صندلی بلند شد * مرینت: چ.چی؟ احمق من شوخی کردم. اما کار از کار گذشته بود. ادرین رفت سر یه میز که یه سرش یه آقا بود یه سرش یه خانم. پرسید: ببخشید، من با زیبا ترین دختر جهان قرار دارم اما....نمیدونم قرار عاشقانه چه شکلیه. گفتن: خب؟ گفت: از شما کمک میخوام. اونا هم گفتن باشه و با خوشحالی براش توضیح دادن. دهنم وا مونده بود?? ادرین اومد طرفم و به پیشخدمت گفت سفارشارو میبریم. منو برداشت و رفتیم کنار خیابون. گفتم: برا چی اینجا وایستادیم؟ گفت: منتظر کالسکه ایم. گفتم: کالسکه؟ گفت: بخشی از قرار عاشقانه است?
گفتم: دروغ گفتم . نمیخوام. میشه بعدا قرار بزاریم؟ گفت: باشه. پیشخدمت یدفعه اومد و گفت: سفارشتون و یه جعبه کاغذی گرفت سمتمون? یه چیزی توجهمو به خودش جلب کرد. اون....جعبه روش یه گل بود.یه رز قرمز? در جعبه رو باز کردم. و یدفعه یه عالمه گلبرگ رز زد بیرون. و از زیرش یه کیک نمایان شد( ادبیات?) بعد اهنگ تولد مبارک پخش شد و من فهمیدم کت میدونسته. یعنی تمام اون مدت بیدار بوده. بخاطر همین انقد لفتش داد تا بیاد.( یادم رفت بنویسم) برگشتم سمت ادرین. هنوزم اونور بود. کیک رو دادم دست پیشخدمت و پریدم بغلش. ممنون....کیتی.? گفت: کوچکترین کاری بود که میتونستم تو روز تولدت ....البته دو روز قبل از تولدت انجامش بدم. حالا سوار کالسکه میشیم و میریم خونه. گفتم: واقعا؟? گفت:واقعا. بعد زیر چشمی منو نگاه کرد. اسکیت شو انداخت زمینو منو بوسید. بعدش که تموم شد من سرخ سرخ شدم. همه دست زدن و ادرین گفت: شوخی کردم. امشب هیچکس قرار نیست بره خونه?? منم خندیدم و داد زدم: ممنونم.
خیلی حال داد. چیزای قشنگی رو تجربه کردم. حالم خیلی خوب بود. انگار منو ادرین تو دنیا بودیم. فقط ما دوتا. خیلی حس خوبی داشت. رفتم بغل ادرین. ساعت ده شب بود. بعد از سینما و..... واقعا خسته بودم. ناخوداگاه خوابم برد. با اینکه قبلا هم خوابیده بودم.
از زبان ادرین: مرینت خوشحال بود. همین کافی بود. بغلش کردم و تا خونه پیاده رفتم. یه طنابم با خودم آورده بودم. با اون اسکیتو بستم به پشتم و رفتیم. وقتی رسیدم خونه خسته بودم. مرینتو گذاشتم رو تختش و رفتم بخوابم که فهمیدم شام نخوردیم. بلند شدم رفتم غذا درست کردم که اگه مرینت بیدار شد گشنه نمونه. بعدش رفتم و از خستگی افتادم. حتی یادم رفت لباسامو در آرم.
آنچه خواهید خواند: ( مرینت و ادرین هی باهم قرار میزارن و باهم خیلی خوبن. فو و بن و کرول پیداشون نشده و این یکم مشکوکه. باید تحقیق کنیم.) امیدوارم خوشتون اومده باشه نظر فراموش نشه و بابای.❤
14 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
7 لایک
لطفا گزینه ی دوم اگه میتونی ازدواج و بچه دار شدنشون رو هم بزار تو داستان
۱-نه
۲-کلی زخمی شن و فیلم باحال شه و مرینتم تا نزدیکای مرگ پیش بره و گیرش بندازن و کت نوار به زور اونو نجات میده و میرن کوامی هاشونو ارتقا میدن و اونهارو مث آب خوردن شکست میدن😎
قسمت بعدیو گذاشتم.❤
سلام. پارت بعد کامله اما زندگی کرول کامل نمیشه بخاطر همین یکم پارتاشو زیاد کردم.
خیلی قشنگ بود ولی
ولی....؟
سلام میگم کرول رو از من گرفتی؟
نه. از تو انیمه ای که دیدم ورداشتم باور کن. البته اسم واقعیش کرول نیست تو پارت بعد متوجه میشین.❤
خیلی عالی عاشقانه بود واقعا عالی بود بازم عاشقانه اش کن راستی چرا تستچی ردش نکرد اما من ساختم رد کرد عنوان را رو تست عشق گذاشتم
بچه ها متاسفم. من تا دو هفته آینده امتحان میان ترم دارم. اما سعی میکنم بزارم. ببخشید.❤
بچه ها رای اکثریت با گزینه دوم هست. پس با اون روش داستانو پیش میبریم.❤
دوباره بن و کرول و فو بیان و لیدی باگ و کت نوار هم شکستشون ندن این باحال تره ??