
...........

از خواب پاشدم دیدم ای وایساعت۱۱صبحه ساعت ۷باید میرفتم دمتراس🙁هوففف😑پاشدم رفتم جلو در تراس و باز کردم و دیدمکه یوبین با دوربین داره نگام میکنه😃خوشحال شدم لبخند زدم(بچه ها من یه چیزی بگم اونموقع که یوبین به جون وو اشارهکرد و گفت ساعت۷صبح بیان جلو در تراس وبا ترس به پشتش نگاه میکرد زامبیا داشتن از جلودر خونش رد میشدن چراغ خونه یوبین هم روشن بود سریع رفت و برقارو خاموش کرد که زامبیا سمت خونش نیان وخوابید😊😮)از زبان جون وو:دیدم یوبین جلو در تراس وایساده و با دوبین داره نگام میکنه👆خوشحال شدم قیافه یوبین پوکر بود و با چشماشخیلی ریز نگام میکرد تازه فهمیدم که از چی اعصبانیه باید ساعت ۷میرفتم جلو تراس تا بیینمش ولی خواب موندم😌یه تعظیم کوچیکی کردم یهو دلم ضعف کرد تو تراس یه صندلی بود که سریع نشستم روش و شکمم و گرفتم صدای قار و قور ش میومد خیلی گرسنه بود از یه ور اب نداشتم از به ور اذوقه تمامید😐😑ای خوداا یه نگا به یوبین کردم دیدم دستش و گذاشته رو شکمش و اساره میکنه گرسنته ؟ گفتم اره دیدم یوبین از تراس رفت خونه از زبان یوبین:رفتم خونه یه طناب برداشتم سرش توپ بستم تا سنگین بشه رفتم تو تراس و طناب و بستم به نرده ی تراسم اون سر طناب هم با شدت پرت کردم سمت تراس خونه جون وو اما متاسفانه توپه به تراس نرسید و افتاد زمین 😓یهو با صدای توپ همه زامبیا سمتش هجوم بردن یا جد ....😨انقدر خیابونا ساکت بود که اگه یه سرفه میکردی صداش میپیچید دیدم جون وو رفت خونه و با .....

جون وو رفت خونه با یدونه کواد کوپتر 👆برگشت سر طنابی که داشت و به کواد کوپترش بست و کنترلش و به دست گرفت کواد کوپتر به سمت من اومد طناب و از کواد کوپتر باز کردم و به نرده تراست بستم جون وو هم همین کارو کرده بود رفتم خونه و یه کیف برداشتم توش یه بسته کیک و یه قوطی اب معدنی با دوتا دونه شکلات گذاشتم و زیپ کیف و بستم و دسته ی کیف و بستم به طناب و کیف و حل دادم کیف رفت جلو تراس جون وو برش داشت و بازش کرد از زبان جون وو:یکی از شکلات هارو برداشتم و تن تند خورد دیدم تو کیف یه نامه هستش برش داشتم دیدیم نوشته ( اروم ببخور😊یوبین.)
تک خنده ای کردم 😃و به سمت تراس یوبین نگاه انداختم رفته بود تو خونه اما اما .... چی یه لحظه وایسااا نه امکان نداره... وقتی یوبین طنابش و با توپ به سمت من پرت کرده بود به سمت تراس من نرسیده و افتاده زمین و هنوز سر طناب به تراسیوبین وصله و یه زامبی که لباس شهرداری تنشه و معلوم بودشهرداری بوده داره از طریق طناب به بالا میره تا برسه به تراس یوبین😰😰😨😨😨😨
کیفیکه یوبین داده بود و از رو پام انداختم رو کاناپه و شکلات وهمونجوریتو دهنم بود و نمیتونستم بخورمش از استرس داشتم میمردم 😨😨😨😨کواد کوپتر و برداشتم و کنترل و دستم گرفتم کواد کوپتر رفت سمت اون مرده که داشت میرفت بالا با کواد کوپتر همش میزدم بهش تا هواسش پرت بشه یهو اعصبانی شد و😠😠با دستش کواد کوپر و گرفتم و شکوندش یا خود خوداااا😱😰😨رسید به تراس و داشت پاش و میزاشت بره بالاااا😨که.......
که....😀😀😀😀کهههههههه خخخخ خوب جا کات کردم؟؟😌
لایک و کامنت فراموش نشه .. واسه پارت بعد لایک۱۰کامنت۱۰😘 میصییی کیوتم😘😘
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
10
9
8
7
6
5
4
3
2
1