
امیدوارم خوب باشه لطفا لایک کنین 💓 ♥️
از زبان مرینت :آدرین دم در ایستاده بود و با تعجب گفت :مرینت چرا نمیای داخل؟؟ 🧐 من با بغض گفتم :آآ.. درین م. ن و تو برای هم ساخته نشدیم 💔 😷 آدرین گفت :چی داری میگی ما عاشق هم هستیم هیچ چیز نمیتونه بین ما رو بهم بزنه 😨با اشک و گریه گفتم :ولی من دوست ندارم و دویدم و رفتم به سمت پله های ورود به ایستگاه اتوبوس و گریه کردم 😭😭
از زبان راوی :گابریل نقشه کشیده بود که مرینت را شرور کنه 😈چون احساسات ناراحتی مرینت قوی بود 🤐ناتالی پشت پنجره ایستاده بود تا بر همه چی کنترل داشته باشد 🤥😐آدرین :با التماس از محافظم خواستم بزاره برم پیش مرینت بالاخره گذاشتش و من دویدم به سمت مرینت از آن بالا آکوما را دیدم که داشت میرفت سمت مرینت فریاد زدم مرینت!! مرینت به سمتم برگشت. راوی :همان لحظه که میخواست آدرین تبدیل شود بوی سوختگی از آشپزخانه آمد و ناتالی و محافظ آدرین به سمت آشپزخانه رفتن آدرین تبدیل شد و پنجه ی برنده اش را فعال کرد و آکوما را نابود کرد
چشامای مرینت قلمبه شده بود 😂 آدرین گفت :بانوی من 😘💖داشتی آکوما زده میشدی ✨ مرینت گفت :بانوی مننن؟ ولی آن چجوری میدونی؟؟ مرینت با عشق پرید بقل آدرین 💚 آدرین با امید گفت :هیچکس نمیتونه ما رو از هم جدا کنه هیچکس من همیشه عاشقت میمونم 😍😋
آدرین :به حالت عادیم برگشتم و دست مرینت را گرفتم بردمش خونمون پدرم ایستاده بود دم راه پله 🙄با سماجت گفتم :پدر مرینت هروقت بخواد میتونه بیاد خونمون تو یا هیچکس حق نداره بیرونش کنه من حاضرم فعلا ازدواج نکنیم ولی نامزد هستیم و از هم جدا نمیشیم ختم کلام 😏
راوی :گابریل تعجب کرده بود او گفت آدرین یک لحظه با من بیا تو اتاقم آدرین با تردید رفت پدرش در اتاق را بست و مرینت تنها شد حس خجالت داشت تنش یخ کرده بود یک لحظه سرش گیج رفت افتاد زمین ناتالی سریع بلندش کرد و برد دم بخاری زمستان بود
گابریل به آدرین گفت :آدرین من قبول میکنم که شما با هم باشید ولی فعلا اجازه ازدواج را ندارید تو میری تو قصر پیش اونا و هروقت که گفتم خودت تنها یا با مرینت میای اینجا 😶آدرین با شادی گفت :باشه پدر چشم 💙 و از اتاق رفت بیرون وسایلش را جمع کرد و به مرینت گفت که میام قصر پیشتون فعلا البته مرینت خوشحال شد و به آدرین کمک کرد که وسایلش را جمع کنه اونا با هم رفتن و رسیدن قصر همه از حضور آدرین استقبال کردن مرینت و آدرین رفتن تو اتاق مرینت مرینت پرید بغل آدرین و گفت :
اینم از پارت شش منتظر پارت 7 باشید 😍 😍 خدانگهدار 👋🏻 👋🏻
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
خیلی قشنگ بود یکم شبیه کت بلنس بود داستانش