11 اسلاید صحیح/غلط توسط: BTS_Love انتشار: 3 سال پیش 1,734 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
سلام بچه ها😊👋خیلی بریم سراغ این پارت😊:
من(جیمین):داداش چی شده چیه؟. کوکی:ج... جی.. جیمین😭😭😭😭😭. محکم بغلش کردم و گفتم:چیشده؟😟. کوک خودشو از بغلم بیرون کشید و گفت:😭تهیونگ پیام داده😭. من(جیمین):چی؟تهی... تهیونگ اسمش آشناست ها تهیونگ اره میشناسم حتی دیدمش یه بار. کوک:بله😶تو داداش امیلی رو از کجا میشناسی😶؟. من(جیمین):چی میگی تهیونگ داداش عشقته؟. کوک:ای مرض اینجوری نگو عشقت همه میفهمن 😐. من(جیمین):اول آخرش باید بفهمن... حالا بگو ببینم تهیونگ چی گفته؟. کوک:میگه به خواسته امیلی دو سه ماهیه دنبالمه و بالاخره تونسته پیدام کنه الانم به امیلی خبر داده فردا میاد. کوک اینو گفت دوباره اشک تو چشماش جمع شد زد زیر گریه😭😭 من(جیمین):خوبه که با داداش امیلی رابطه خوبی داری😊من دیدمش نپرس کجا و چجوری اما مربوط به قبله در کل پسر مهربونیه مطمئنم امیلی هم همینجوریه☺. کوک:ع... عاره😭. من(جیمین):بسه دیگه پسر خوشحال باش😊... بعد دو سه سال میخوای ببینیش دیوونه😉 حالا کی میاد؟.
کوک آروم اشکاشو پاک کرد و گفت:نمیدونی چقدر خوشحالم که😅. من(جیمین):میدونم شاید به اندازه تو نباشه اما منم دوری از *ا/ت* رو تجربه کردم... فردا یه حسی داری انگار رو ابرایی خیلی واست خوشحالم😄حالا ببینم فردا برای پرنسس تون دانشگاه رو میپیچونی؟. کوک:نه بابا شب میاد نزدیک ساعت 8 و 9😅. من(جیمین):به هر حال اگه تو تایم دانشگاه هم میومد باید رو کمکم برای فراری دادنت حساب میکردی😂. کوک:😄حالا میفهمم اون روزی داشتیم بر میگشتیم کره چرا از خوشحالی زدی گلدون جهزیه مامان رو شکستی😂. من(جیمین):هیشششش ساکت جلو *ا/ت* اینا رو نگی ها😂. کوک:باشه بابا😆. چند ساعت بعد:نگاه ساعتم کردم دیگه باید میرفتم دنبال *ا/ت* لباسمو پوشیدم و از خونه زدم بیرون و رفتم دنبال *ا/ت* و باهم برگشتیم خونه🚗... ادامه داستان از زبان *ا/ت*(من): وارد خونه شدیم دیدم کوک کبکش خروس میخونه جیمین بهم گفت امیلی قرار برگرده فکر کنم برای همونه😂برادر شوهرم پاک قاطی کرده😆... هی هی هی چی دارم بلغور میکنم برادر شوهر چه کوفتیه.. هه هه😺فکر کنم توهم زدم😑💔. سلامی به کل اعضای خانواده دادم همه طبق معمول سلام کردن جز کوک...
کوک:سلامی پر از طراوت گل های لاله و رز... . یعنی قشنگ جر خوردم😂من و جیمین یه نگاه بهم کردیم زدیم زیر خنده😹😹کوک هم سرشو خاروند گفت:ببخشید انگار آب شنگولی خوردم ولی یادم نمیاد خورده باشم... بیخیال کلا😄. من:مهم نیست من دیگه میرم بخوابم خسته م😊. مامان:غذا نمیخوری؟. من:ممنونم اما یه چیزی خوردم☺. مامان:نوش جونت برو بخواب خسته ای حتما😇. من:شبتون بخیر👐. بعد خواستم برم سمت اتاق و بخوابم که جیمین دستمو گرفت گفت:سر خود شدی ها من چی پس؟. من:جان؟😐. جیمین بغض عروسکی کرد گفت:من نیام پیشت؟. یهو قلبم اومد تو حلقم گفتم:چی؟. جیمین:خاک بر سر من که انقدر مغزت منحرفه... میخوام فقط پیشت بخوابم دیوانه😐. من:ها... عاها باشه پس... پ... پس من برم لباسمو عوض کنم خواستی بیا... حیح😳. بعد بدو بدو رفتم سمت اتاق🏃و سریع لباسامو عوض کردم و نشستم رو تختم و رفتم تو گوشی... چند ثانیه بعد جیمین اومد تو و رفت سمت تخت اونور اتاق و پتو رو زد روش و گوشیشم گذاشت رو پاتختی کنار تختش... یعنی من دلشو شکستم اونجوری راجع بهش فکر کردم؟برم از دلش در بیارم؟ چیکا کنم😐👐؟
آروم از جام بلند شدم رفتم رو لبه تختش نشستم و به یه تیکه پیشونی و چشماش که از پتو بیرون بود نگاه کردم... نمیدونم چرا اما از استرس پوست لبم رو میکندم و به این فکر میکردم چیکار کنم الان😐؟ جیمین:چرا نمیخوابی؟. یهو برق از کله م پرید من:بی... بیداری؟😳. جیمین:عاره. من:خ... خب خب پس سعی کن... پس سعی کن بخوابی شبت بخیر👐. ... و پاشدم خواستم برم سمت تختم که جیمین خیلی سریع واکنش نشون داد و نشست رو تخت بعد دست مو گرفت و کشیدم سمت خودش منم افتادم تو بغلش و نشستم رو پاهاش... ضربان قلبم تا عرش الهی رفته بود... داشتم میمردم جیمین:چاگیا چرا انقدر معذبی؟ انگار اولین روز آشناییمونه😅. من:چ... چی؟. جیمین:هیچی... راستی عطر پیرهنت خیلی خوش بوعه😊. من:چ... بله؟. جیمین محکم تر بغلم کرد و گفت:فقط یه چند ثانیه ای از بغلم نرو😇. بعد یهو جیمین دراز کشیده و منم برعکس اون دراز شدم و صورتامون فقط چند سانت فاصله داشت قلبم ضربانش خیلی بالا رفته بود...جیمین راست میگفت انگار اولین روز آشناییمون بود یه جوری بودم...
جیمین:چرا امشب انقدر خوشگل تر شدی؟😇. من:چ... چی؟😳. جیمین:امشب فقط این کلمه رو بلدی؟. من:ن... نه... چیز... چیزه. جیمین تو همون حالت محکم بغلم کرد و گفت:هیشششش هیچی نگو فقط بزار قلبم یکم سروصدا کنه. تو بغلش حس آرامش عجیبی بود... انقدر آرامش عجیبی داشت که خوابم برد تو بغلش😴... صبح نمد چرا اما زود بیدار شدم و دیدم رو تخت خودمم جیمین رو تخت خود خوابیده... یعنی اون دیشب منو گذشته سر جام؟ من خر رو بگو چه مزخرفاتی نبافتم بهم😑. آروم از سرجام بلند شدم دیدم گوشیم داره زنگ میزنه جواب دادم. من:سلام. پلیس:سلام *ا/ت* شی؟. من:بله خودم هستم. پلیس:از اداره پلیس مزاحمتون میشم... خواستم بگم تحقیقات مون تموم شده تونستیم خلافکار رو پیدا کنیم و اموالتون رو برگردوندیم امروز برای تحویل کلید خونه بیاید اگه میشه هرچه زودتر باشه بهتر😊. من:ب... بله چشم😇. جیمین آروم چشماشو از هم باز کرد گفت:سلام. من:سلام صبح بخیر😁. جیمین:چی شده کی بود زنگ زد از خواب ناز پروندمون؟هنوز که وقت دانشگاه نیست. من:باید برم من😊. جیمین یهو سیخ شد تو جاش گفت:هان؟چ... چی میگی؟.
من:پلیس زنگ زد گفت باید برم کلید خونمو تحویل بگیرم تحقیقات تموم شده😇. جیمین:نههههه😶.من:چته خل و چل. جیمین:ها؟نه هیچ... ی ب... برو. من:مطمئنی حالت خوبه؟. جیمین:نه...یعنی عاره توپ توپم...فقط الان باید بری؟. من:عاره...از اونجاهم میام دانشگاه😁. جیمین:پ... پس پاشو تا برسونمت😞. من:جیمین تو مطمئنی خوبی؟. جیمین:چی؟ عاره فقط یکم دیشب خواب بد دیدم هنوز خستم😊(😞). من:باشه پس من وسایلمو جمع میکنم... . جیمین:اوکی😁(😞💔). ادامه داستان از زبان جیمین: از اتاق اومدم بیرون تا *ا/ت* راحت وسایلشو جمع کنه... باورم نمیشه انقدر زود تموم شد من... من تازه داشتم بهش عادت میکردم... خیلی نامردیه💔با بی حالی رفتم پایین. مامان:سلام😊زود بیدار شدی. من(جیمین):*ا/ت* میخواد بره باید برسونمش. مامان:چی کجا میخواد بره😶؟. من(جیمین):تحقیقات خونه ش تموم شده باید بره دیگه. مامان:عاها به سلامت😊. من: .... . مامان:جیمین تو خوبی؟. من(جیمین):😅(😞) ای بابا چرا همه امروز اینو میپرسن آره خوب(نیستم)هستم. مامان:عاها... معلومه. من(جیمین):ماماااان میگم خوبم اصلا چرا نباید باشم😅. مامان:هیچی بیخیال منم گفتم معلومه که خوبی چیزی نگفتم😊.
بعد رفتم آماده شدم اومدم پایین *ا/ت* هم آماده بود... هیچ جوره نمیتونستم لفتش بدم پس... پس سوییچ ماشین رو برداشتم و رفتیم وسایلشو چیدیم تو ماشین و راه افتادیم🚗🚗🚗رسیدیم دم در خونش *ا/ت*:خب دیگه جیمین من برم مواظب خودت باش خدافظ👐😊. من(جیمین):اوکی تو هم همینطور تو دانشگاه میبینمت خدافظ 👐😊. و بعد *ا/ت* رفت تو خونه، محکم زدم رو فرمون ماشین و گفتم:اَه حالا نمیشد این تحقیقات کوفتی رو یه کوچولو دیگه کشش بدین... تازه میخواستم بهش پیشنهاد بدم(خودتون دیگه میدونید پیشنهاد چی😁👐)...لعنتی... . برگشتم سمت خونه وارد خونه شدم... هنوز نیم ساعت تا دانشگاه وقت داشتم🕜... پس رفتم نشستم رو کاناپه و به افق خیره شدم تو عمود محو شدم🚶. چند ثانیه نگذشت که مامان اومد کنارم نشست گفت:کشتی هات غرق شدن یا کاپیتان شون رفته😁؟. من(جیمین):کاپیت... هیچکدوم بابا کشتیم کجا بود. مامان:همون موقع هم فهمیدم ناراحتی که *ا/ت* رفت درسته😁؟. من(جیمین):نه کی گفته اصلا هم اینجوری نیست فقط زود از خواب بیدار شدم کِسِلَم😪. مامان:میخواستی بهش پیشنهاد بدی و نشد درسته؟. من(جیمین):تو ماشینم شنود میزارین😐؟.
مامان:نه ولی من اگه ندونم تو دل بچه هام چی میگذره درد لای جرز دیوار میخورم😅حتی از قضیه امیلی هم خبر دارم... . سریع تکونی به خودم دادم نشستم تو جام گفتم:هِن😐؟. مامان:😅از همون اول میدونستم... کوک تغییر کرده بود خوشحال بود میخندید... هوش و حواسش بعضی وقتا میرفت تا اون سفر کوفتی رو رفتیم و بین اون و امیلی فاصله افتاد یه حالتی شد حالت افسرده حدس زدم پای یکی وسط باشه... که بود😊اون شبم همون دوماه پیش موقع رفتنمون حرفاتون رو شنیدم پشت در واینسادم باور کن به گوشم خورد فقط و اسمشم فهمیدم و فهمیدم حدسم درست بوده😄 حالا اینا مهم نیست... تو *ا/ت* رو دوست داری درسته؟. من(جیمین):ها؟. مامان:خجالت برای دختراس مرد گنده سوال پرسیدم جواب بده😂. من(جیمین):خ... خب عاره. مامان:مطمئنی هیچوقت هیچوقت قرار نیست پشیمون شی و تا ابد دوستش داری؟. من(جیمین):تو عمرم انقدر مطمئن نبودم😅. مامان:خب پس پیشنهادتو بهش بده... . من(جیمین):بله😶؟. مامان:خب... من که دوستش دارم باباتم که توی همین دو سه شب میگفت مثل دختر نداشتشه کوک هم که مثل خواهرش دوستش داره خودتم که دیگه میگی مطمئنی حرفی میمونه😂؟.
من(جیمین):چطوری؟😐👐. مامان:خودت بهتر اینو میدونی و میدونمم که میدونی...فقط گفته باشم بهش پیشنهاد بدی بعد دلشو بشکنی پوست از کله ت میکنم چون گفتی مطمئنی و حق نداری هیچوقت دلش رو بشکنی😑😂. من(جیمین):از الان طرف اونین؟نخواستیم اصلا😂😹. مامان:کوفت بگیری😂لوس نکن خودتو پاشو دانشگاهت دیر شد. من(جیمین):باشه پس من میرم. مامان:برو به سلامت خدافظ 😊👋. بعد رفتم سمت اتاقم لباسم رو عوض کردم و زدم بیرون از خونه و راه افتادم سمت دانشگاه...🚶.تو فکر این بودم چجوری بهش بگم... یا اگه بخوام پیشنهاد بدم چطوری بدم؟ که یهو یکی از پشت محکم زد رو شونه م برگشتم دیدم جینه... جین:سلام بر جیمین خودمان😹. من(جیمین):چه دستت سنگینه جیییییییین...😹. جین:سلامم بی جواب موند بی ادب😑😂. من(جیمین):😂سلام. جین:به چی داشتی فکر میکردی؟ بخدا یه جوری تو فکر بودی هرکی ندونه فکر میکنه داری برای مراسم خواستگاریت نقشه میکشی😂😹. با این حرفش ساکت شدم که جین یهو گفت:ببینم نکنه جدی داری به این فکر میکنی؟اولالا😹.
من(جیمین):نه نه... اینجوری نیست😅. جین:برو بابا الان دیگه همه میدونن تو و *ا/ت* زوجین... روزایی که تو نمیای مدرسه *ا/ت* عین این اسلات های تنبل مریض میشه قیافه ش بعد اون روز که برگشتی اونجوری که صدات کرد بیای تو تابلو بود داداچ😹حالا بگو ببینم برنامه ای هم ریختی که... چجوری میخوای بهش بگی بزرگ و با شکوه یا ساده و کیوت؟. من(جیمین):نمیدونم بخدا😫اصلا نمیدونم باید چیکار کنم. جین:عیب نداره دو سه بار انجام بدی دستت میاد😂. من(جیمین):چیییی؟. جین:همه دخترا دفعه اول مثل تو این فیلما یهویی نمیگن بله... من خودم هنوز از ترس اینا جرأت نکردم به جینی چیزی بگم یه بار اومدم بگم هوا طوفانی شد از شانس گندم کلا قرارمون هم بهم خورد😂. من(جیمین):داری روحیه میدی مثلا؟. جین:شرمنده😂اما حقیقت تلخه... ولی جدای از شوخی به نظرم زیاد شلوغش نکن ساده ازش بخوا... نزار انقدر شلوغ و پر جزییات بشه بزار تو اون لحظه بیشتر حواسش رو تو و خودش باشه😊. من(جیمین):نمیدونم دل آشوبه میگیره آدم با حرفات... . جین:الان این حرف رو میزنی... وگرنه چیز سختی هم قرار نیست باشه فقط قراره کل حرفای این مدت رو جدی بهش بگی و اونم اگه دوستت داشته باشه قبول کنه😊. من(جیمین): نمیدونم چرا اینو میگم ولی یعنی قبول میکنه؟. جین:مطمئنم *ا/ت* دوستت داره😇استرس به خودت نده. .............
پایان پارت بیست و دووووووو💜💛💜💛💜💛💜💛💜
خب اینم از این پارت ببخشید دیر شد حتی انقدر بی حوصله بودم و روزای اولم انقدر حالم بد بود که حتی جواب همه ی کامنتای پارت قبلی روهم ندادم😞💔شرمنده م.... خیلی دوستتون دارم ماچ پس کله تون😇 فعلا با بای👋💜
11 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
121 لایک
پارت قبل حدس میزدم امیلی به کوک پیام داده باشه ها😔😂🐸
الان ببین چی شد💃
عالی بود💜❤
من پارت بعدو منتشر کردم %💜💜
پارت بعد کی میاد🥺🥺🥺🥺
سلام اجی خوبی🙃
عالی بود مثل همیشه ♥💜
بیصبرانه منتظر پارت بعدی هستم😘😍
عالییییی بوددد اجوووو میتسو 💋💦🍒
ببخشید اجو ، این چند وقت اصلا حالم خوب نبود ، چون اون اکانتم هم پاک شده بود و برای همین هم نتونستم بیام و بهت سر بزنم 🥺💦🍒
ببخشید اجو میتسو 🥺💦🍒
میدونم منو نمیبخشی 😣💦🍒
عالییییییییییییییه عالیه عالیه محشره پارت ۲۳ رو زود بنویس تا نمردم واییی محشره
عالی بود عاجو جان💗💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜
تنکس عشق دل من😍💜
وایییی پارت اول ۱۰۰تا لایک خورده آخه من هر روز داستانت رو از اول میخونم نمی دونن چرا ولی وقتی میخونم انگار اینطوری پارت اضافه میشه😐
😐😂🤧دیگه زدم به سیم آخر نمیدونم درام چی میگم ولی هر روز داستانت رو از اول میخونم مثل این دیونه ها خواهر میگه چند بار میخونی الان داری میخونی پارت اضافه شده؟😐منم ایین اون چیا فقط نگاش میکنم و آدامش رو میخونم😐😂
ولی بااینکه کل داستانت رو حفذم ولی بازم که میخونم بعضی جاهایش هم زوغ میکنم هم گریه مثل اونجا که ازش خواستگاری کرده بود🤧
شد۱۰۱😁
خیلی عالی مینویسی عاشق رمانتم