
سلام دوستان این پارت سوم منه در پارت قبل دیدیم رز شرور شد و...
مرینت:من و آلیا زودتر از بقیه وارد کلاس شدیم.سرم را روی دستانم گذاشتم و خطاب به آلیا گفتم:آلیا احساس می کنم هیچوقت نمی تونم جلوی اون .عادی باشم.آلیا گفت من می دونم تو یه روز موفق میشی دختر.گفتم: من که بعید می دونم.داشتم با خودم فکر می کردم که ناگهان صدای بلندی رشته ی افکارم را پاره کرد...بیرون آمدیم و دیدیم که دودی صورتی و بعد فردی از داخل رختکن بیرون آمد.شاهدخت معطر(دیشب فهمیدم اسمش رو اشتباه نوشتم ) گفت:کلویی،کجایی؟ببین،حالا من هم برای خودم قهرمانم.همه بچه ها پا به فرار گذاشتند و من زیر نمیکت قایم شدم:تیکی ،خال ها روشن
آدرین:به سمت کلاس می رفتم.به پلگ گفتم:ولی من نمی تونم کاگامی رو دوست داشته باشم.دل من یه جای دیگه گیره.پلگ:خب چطوره گیره رو باز کنی و به دل یکی دیگه ببندی.به او نگاه کردم:پلگ .من جدی حرف می زنم.پلگ پنیرش را محکم تر گرفت:اصلا به من چه؟من میرم پنیرم رو بخورم... که ناگهان صدای بلندی از طرف کلاس آمد.به پلگ گفتم:به نظرم باید پنیر خوردن رو به زمان دیگه ای موکول کنی.پلگ،پنجه ها بیرون. او در حالی که داشت به سمت انگشتر کشیده میشد گفت:نههههه پنیرم!
به سمت صدا رفتم و لیدی باگ رو دیدم:سلام بانوی من.شاهدخت:او سلام کیتی.به جمعمون خوش اومدی.و شروع به تیراندازی به طرف ما کرد.از او پرسیدم:رز؟آکوما کجاست.لیدی باگ گفت:فقط آکوما نیست .و شلیک به سمت من را مهار کرد:یه آموک هم هست.وخیلی خطرناکه.باید مواظب باشیم.از میان دو شلیک به طرف خودم جاخالی دادم و خندیدم:من همیشه مواظبم.شاهدخت معطر گفت:بهتره میراکلس هاتونو به من بدین. من گفتم:چطوره به جاش شکستت بدیم؟ سرش را تکان داد:جوابت اشتباه بود گربه،بمب عطری.من و لیدی باگ از پنجره بیرون پریدیم.
لیدی باگ:بیرون پریدیم و سعی کردیم حمله های شاهدخت معطر را خنثی کنیم.ولی نمیشد.بمب ها ناگهانی منفجر می شدند و مه همه جا را می گرفت.گفتم:خیلی قویه،به کمک نیاز داریم.کت نوآر به بالای درخت پرید و گفت:تو برو،من سرشو گرم می کنم.و من برای برداشتن میراکس ها به سمت خانه رفتم.
بعد از برداشتن میراکلس ها به دنبال آلیا و نینو گشتم.بلاخره آنها را در کنار پل پیدا کردم.آلیا به سمتم دوید:اوه لیدی باگ، دوستم مرینت رو توی مدرسه گم کردم.گفتم:نگران نباش حتما فرار کرده.آلیا:ولی من هر چی زنگ می زنم جواب نمیده.گفتم:الان وقت این حرف ها نیست.جعبه ها را به سمتشان گرفتم:ریناروژ،کاراپیس،به کمکتون نیاز دارم.
آنها تبدیل شدند و ما به سمت مدرسه حرکت کردیم.کت نوآر به طرفمان آمد:سلام مجدد بانوی من.سلام بچه ها.من گفتم:کجا رفت؟ _ به سمت موزه ی لوور رفت.نتونستم جلوشو بگیرم.رینا روژ:خب معلومه،چون اونوقت ما نبودیم.کت:خب حالا که شما هستین بریم ببینیم چطور شکستش میدیم?.
و به سمت موزه ی لوور رفتیم.پشت دیواری پنهان شدیم.من به شاهدخت معطر نگاه کردم که داشت دنبال کلویی می گشت. گفتم:حدس می زنم که آکوما توی تفنگش باشه.مثل دفعه ی قبل.کت نوآر:و آموک هم می تونه توی دستبندش باشه.گفتم:به یه نقشه نیاز داریم.ریناروژ یه توهم از ما جلوش درست کن من و کت از بالا و کاراپیس از طرف چپ بهش حمله می کنیم.او سرش را به علامت تایید تکان داد و شروع کرد:سراب. ما در به طرف جاهایمان رفتیم و آماده ی حمله شدیم.شاهدخت به توهم های ما نگاه کرد و گفت:چه عجب خودتون رو نشون دادید.و در همان لحظه ریناروژ را از پشت دیوار دید و متوجه قضیه شد.پشت سرش را نگاه کرد و ما را دید و گفت:کارتون تمومه.به سمت ما بمب پرتاب کرد.کاراپیس به طرف ما دوید و گفت:بچه ها!شلتر.سپر محافظ فعال شد و به او گفتم:ممنون کاراپیس،نجاتمون دادی.کت نوآر بالای سرش را نگاه کرد و گفت:امممم... فکر نکنم زیاد نجات پیدا کرده باشیم.و ما هم به بالا نگاه کردیم.
دیدیم که بمب ها روی سپر منفجر می شوند و،و سپر در حال شکستن است.کاراپیس:ای وای.کارمون تمومه.دیگه هیچ شانسی نداریم.به یویوام نگاه کردم و گفتم:فکر نکنم،ما هنوز از شانسمون استفاده نکردیم.لاکی چارم،و یک ساعت توی دستم افتاد.کت نوآر:یه ساعت؟حالا باید چیکار کنیم؟ به دور و بر نگاه کردم:من،من،من چیزی پیدا نمی کنم.هیچی نیست.که ناگهان صدایی شنیدیم:اوبلوین(فراموشی)همان لحظه سپر شکست و وقتی دیدم که شاهدخت معطر مثل اینکه گیج است با یویوام دستبد و تفنگش رو نابود کردم و او در هوا به حالت عادی خودش برگشت و کت نوآر او را گرفت.خداحافظ پر و پروانه کوچولو.میراکلس لیدی باگ.نفسی کشیدم:مثل اینکه تموم شد.کت نوآر:اون کیه؟
مردی را دیدیم با لباس بلند و آبی رنگ و کلاهی به شکل پر بر روی سرش.از او پرسیدم:شما،شما کی هستید؟ او از روی سقف پایین پرید.صاف ایستاد و گفت:من چنگ هستم.کاهن اعظم معبد.و وقتی شما بانوی جوان نگهبان شدید من خودم را رساندم تا ببینم فو چه کسی را برای نگهبان شدن انتخاب کرده،و حالا من از تو می خوام که مقام نگهبانی رو به من بدی.?
من با تعجب پرسیدم:آ.آخه ولی آخه چرا؟ کت نوآر جلو آمد:لیدی باگ ثابت کرده لیاقت نگهبان شدن رو داره.ریناروژ هم جلو آمد:درسته،و مطمعنا نگهبان خوبی هم هست.نگهبان با صدای بلند گفت:هیچوقت یک دختر نگهبان نبوده.و آرام تر ادامه داد:و همینطور نخواهد بود.
من آرام گفتم:ولی،ولی این عادلانه نیست.
هاک ماث:مثل اینکه وقت شرارته.و من موج شدیدی رو از طرف لیدی باگ احساس می کنم.
امیدوارم از این پارت خوشتون اومده باشه و حتما پارت بعدی رو ببینید.چون قراره شخصیت اول فیلم،لیدی باگ شرور بشه. و لطفا نظر بدید.اگه هم دنبال داستان خوب می گردید تست نگهبان آبی و نیمه اکسولاتل رو ببینید.
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عااااالی لطفا پارت بعدی رو هم بزار و تو تست منم شرکت میکنی؟
سلام در حال برسیه
اسم تستت چیه؟