
درود اینم پارت 4 !

هوگو به ارومی کمی وارد اتاق میشه و سرک میکشه ، امنه پس وارد میشه همینطور که وارد اتاق میشه با قفسه هایی از کتاب ها رو به رو میشه و نگاهی به اونا میندازه ، به نظر کتاب های جوک میومد منتحا همیچین چیز بودن "بی مزه" بودن کمی جلو تر میره که با صحنه ای عجیب رو به رو میشه و متوجه میشه که چرا از اون تو صدای نفس کشیدن میومد ، اون تنها نبود و به نظر میومد 2 نفر توی محفظه هایی شبیه به اونی که خود هوگو هم قبلا بوده بودن البته قیافشون به صورت واضح دیده نمیشد همچنین یه دستگاه هم وسط اونا بود که به نظر برای کنترل انواع وعضیت ها بوده
با هر قدم کنجکاوتر از قبلی هوگو جلو میره و با کنجکاوی فراوان به دکمه های اون دستگاه نگاه میکنه ، روی یکی از دکمه ها چیزی نوشته شده : اضطراری ؛ هوگو با تردید تصمیم میگیره تا اون دکمه رو فشار بده... ( مرض داره دیگه و گرنه اینکار رو نمیکرد 😐 ) چند دقیقه میگذره اما اتفاقی نمیوفته ( برای اولین بار +_+ ) ، هوگو* : شاید این ازمایشگاه زیادی قدیمیه و به خاطر همین این دستگاه ها و یا هرچیز دیگه ای که اینجا بود از کار افتاده !؟ جواب هرچی که بود این جواب فعلا هوگو رو قانع کرده بود ، هوگو به سمت دیگه ی اتاق رفت متوجه یه کامپیوتر شد ، دکمش رو زد بعد از سپری شدن چند لحظه کامپیوتر روشن شد و صفحه ای رو باز کرد. به نظر میومد که رو یه اخرین صفحه ای که قبل خاموش شدن باز بوده دوباره
روشن شده ؛ با کمی دقت میشد متوجه این شد که کامپیوتر عکسی قدیمی رو بالا اورده ، یه عکس قدیمی از یه خانواده هوگو : یه خانواده ی شاد... هوگو در فکر فرو رفت ، با هر نگاهی که به عکس میکرد حسی عجیبی تو وجودش شکل میگرفت ، جوری که انگار یه قسمتی از وجودش گم شده ، اما کدوم قسمت ؟ ، سوالی که فعلا جواب نداشت ، پس از چند دقیقه خیره شدن به عکس هوگو تصمیم گرفت که راه خروج از اون ازمایشگاه رو پیدا کنه شاید این بهش کمک میکرد تا بالاخره بفهمه که واقعا کی بوده ؟ یه خانواده داشته ؟ اونا دوسش داشتن ؟ الان نگرانشن ؟ جواب هرچی که بود هرچه قدر ممکن بود دست نیافتنی به نظر بیاد ارزش امتحان کردن رو داشته مگه نه ؟
هوگو به ارومی از اتاق خارج میشه و تو راهرو های مختلف به دنبال در خروجی میگرده ، دقایقی سپری میشه و بالاخره هوگو در خروج رو پیدا میکنه اما مشخص نبود که چطوری باز میشه در تنیجه هوگو با تمام توان ! یعنی تمام توانی که نداشت 😐 خلاصه هر طوری بود سعی کرد اون در رو باز کنه ، اون سعی کرد ، سعی کرد ، سعی کرد ، ولی خب اسکل بود چه میشه کرد اخه لامصب در که نبود ! اسانسور بود ! 😐 و بعد دو ساعت که تازه اینو فهمید دنبال دکمش گشت که روش بود ولی هوگو چشم نداشت ببینتش 😐 ( میگم باید بره چشم پزشکی باور نمیکنید که 😐 ) خلاصه که دکمه رو هم پیدا میکنه و فشار میشه ، و در اسانسور با سرعت حلزون_ ببخشیذ اصلاح میکنم با سرعت اینترنت ایران شروع به باز شدن میکنه ( منظورمو خیلی زیبا رسوندم مگه نه ؟ 😐

بعد از اینکه در اسانسور باز شد ( که سالها طول کشید +_+ ) هوگو وارد اسانسور شد و خب با کلی دکمه مواجه شد که هرکدوم از اونا به یه جای نامعلوم ختم میشدن 😂 خلاصه بعد از کلی ده بی سی چهل و راه های دیگه به طور شانسی یکی از دکمه ها رو میزنه ، اسانسور صدا میده و کم کم در اسانسور شروع به بستنه شدن میکنه ، اون صبر کرد ( but nobody came 😂 ) و بالاخره بعد از چند دقیقه اسانسور به جایی میرسه و در اون شروع به باز شدن میکنه ، هوگو اروم سرش رو از لای در بیرون میاره و محیط رو برسی میکنه ، وقتی از امن بودن اونجا مطمئن شد از اسانسور خارج شد ، و شروع به راه رفتن کرد همینطور که راه میرفت متوجه منظره ی قشنگی از ، یه یا چند شهر شد...شهر...؟ حداقل میشد اینطور گفت !

اون همینطور به راه رفتن ادامه داد ، از پیچ ها و راه های مختلف رد شد تا اینکه توی یکی از پیچ ها با یه خونه مواجه شد که به نظر خونه ی قدیمیی میومد . هوگو به این فکر کرد که شاید بتونه اونجا کسی رو پیدا کنه که بتونه بهش کمک کنه پس اروم به سمت اون خونه حرکت کرد و وارد اون شد ، خونه ی قشنگی بود ؛ هوگو اتاق های اون خونه رو نگاه کرد ، یه اتاق برای بچه ها ، و دوتا اتاق دیگه که انگار مال پدر و مادر بوده ، ولی در یکی از اونا بسته بود ، که یکم عجیب بود ، هوگو متوجه یه راه پله شد که انگار به جایی دیگه ختم میشد ، به سمت پله ها حرکت میکنه و از اونا پایین میره ، توی راهرویی تقریبا طولانی حرکت میکنه

بعد از اون هم وارد یه تالار تقریبا بزرگ میشه که کناره هاش ستون های قشنگی تا سقف تالار ادامه داشتند ، روی زمین هم کاشی های زرد و نارنجی بودن که کنار هم منظره ی قشنگی رو درست میکردن ، اما چیزی بود که کاملا تو چشم بود ، اینکه همه جا یکم قدیمی به نظر میومد جوری که انگار هیچکس برای سالها به اونجا سر نزده ، یه جورایی هرجایی رو که تا الان دیده بود وضعیت تقریبا همین بود ولی چی میتونه باعث این اتفاق بوده باشه ؟ اینکه همه ی احالی به صورت عجیبی غیبشون زده ! یا اصن اون دو نفری که توی ازمایشگاه دیده بود اونا اونجا چیکار میکردن ؟ همچیز خیلی عجیب بود ، یا بهتره بگیم "یه تیکه ی پازل گمشده بود"

هوگو از تالار رد میشه و بعد از اون به یه اتاق پر از گل میرسه ؛ گل های زرد ، و در وسط اتاق دو صندلی وجود داشت ، و البته که اون صندلی ها صندلی های معمولی نبودن ! به نظر صندلی های کسای مهمی میومدن شاید یه پادشاه و ملکه ؟ هه هه جالبه با اینکه بقیه جا ها به نظر قدیمی میومدن جوری که چند ساله ول شدن اما گلای اونجا هنوز که هنوزه تازه بودن ! انگار یه نفر تا اونروز داشته ازشون مراقبت میکرده و بهشون رسیدگی میکرده ! فقط یه سوال میمونه کی ؟ کی داشته ازشون مراقبت میکرده ؟ ، در همون لحظه هوگو متوجه یه اتاق دیگه میشه که درش اخر اون اتاق بود ، وارد اتاق بعدی میشه و متوجه یه چیزه ستاره مانند شد ، اون رو لمس کرد و صدایی گفت نشونه از سیو شدن فایل و اینکه هوگو با امید پر شده داد هوگو : اون دیگه چی ؟! _ببین کی برگشته ! هوگو سرش رو برمیگردونه و با صحنه ای غیر منتظره رو به رو شد

این داستان ادامه دارد...
خیلی جالبته که جدیدا دقیق یه اسلاید همیشه اضافه میاد نه 😂 ؟
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
افرین 😂
در رابطه با اونم اگه تو و گیمر کرافت پارت بعدی داستاناتون رو نوشتین مینویسم ! 😂
آقا چغندر حان که باس بنویسه به الی یکم اوانس بدین بچم قوه تخلش سوخت._. 😂😂😂
من نشوتم تو بررسیه
افرین 😂
کوفت و ادامه دارد😑💔راستی این پارتو خودم بررسی کردم😐❤پارت بعدی رو زودتر بنویسسسسسس😐💔
افرین 😂
در رابطه با اونم اگه تو و گیمر کرافت پارت بعدی داستاناتون رو نوشتین مینویسم ! 😂
کوفتو ادامه دارد تو آخر با این ادامه دارد مارو میکشی
بله اصن هدفم همینه 😂
این داستان ادامه دارد...
هارور!بیا اینحا فل پاپایرس و بقیه کسایی که میتونن ویپر رو جر بدن هم لطفا بیار ممنون😐😐😂😂😂😂🪓🪓
الفراررررررر 😂
با سرعت اینترنت ایران شروع به باز شدن میکنه ( منظورمو خیلی زیبا رسوندم مگه نه ؟ 😐
کامل شبر فهم شدم😐😐😂😂😂
خوبه 😂
خداراشکر بالاخره👏👏🤲🤲🤲😐😂😂
بله بله 😂
عالی بود زود تر پارت بعدی رو بنویس و یه چیزی😃😃
ترو خدا دیگه نگو ادامه دارد خواهش می کنمممم خیلی جمله عذاب آوریه لطفا لطفا دیگه نگووووو خدااااااا😂😂😂😂😅😅😅😅
متاسفم که ناامیدت میکنم عزیزم ولی ادامه دارد 😂