عکاس عشق EP2

توضیحات این سری 😐: دفعه قبل «» زیاد اوکی به نظر نمیومد بس «» رو به ا/ت تبدیل کردم 🚶🏻‍♀. این قسمت دوستتم هست که عکسی که میبینید دوستته و اسمش هیمیون هست : خیلی دوستت داره و نمیزاره یه تاره مو هم ازت کم بشه 😂 و یکم دعوایه «لذت ببرید *_*»

«عکس:لباس بیمارستان ا/ت» ا/ت بعد از چند تا مشت و لگد (محکم زده بودن *_*) بیهوش شد و نفهمید بعدش چه اتفاقی افتاد 😑؛ ا/ت: هیمیون... هیمیون: بیدار شدی 😁 کم کم داشتم نگران میشدم 😪. ا/ت:کمکم کن بشینم

(یه چیزی داخل صفحه قبل جا افتاده بود اینکه ا/ت چشم هاشو باز کرد دید روی تخت بیمارستانه😅) هیمیون به ا/ت کمک کرد و ا/ت نشست ا/ت یه نگاه به دور و برش انداخت و دید 😬 پای راستش کبود بود . ا/ت از هیمیون پرسید که چه اتفاقی افتاده بود؟ 🚶🏻‍♀️

هیمیون :به من زنگ زدن و گفتن که ا/ت حالش بده بیایید به بیمارستان **** 🙂 و منم سریع لباسام رو پوشیدم و اومدم،، از دکتر پرسیدم 👨‍⚕ چه اتفاقی افتاده..., ا/ت پرید وسط حرفش و گفت : میشه اول یکم آب بدی 😅 هیمیون : 😒 باشه.

ا/ت داشت کم کم اب رو میخورد و هیمیون ادامه داد : دکتر گفت : اقای تهیونگ «همون وی قسمت قبل 😅» با یه شماره یک بار مصرف... ا/ت اب از دهنش پرید بیرون و شروع کرد به سرفه کردن 😑✌🏻

هیمیون زد پشت ا/ت تا اب از گلوش بره پایین 😂 «ا/ت داخل ذهنش : خدای منننننن یعنی اقای تهیونگ منو تا اینجا اوورده 🥺😓» همون زمان یه نفر در اتاق رو زد و از اینکه بیاد تو اجازه گرفت 🚶🏻‍♀️⚰️..... منتظر اپیزود سوم باشیید 😁💮💮