
بعد از مدت ها بعد از سالها بلاخره خوش اومدین به پارت۶عشق مریکت😁(کسایی که منتظر بودن:شعور دروجود تو وجود ندارهAli)خوب بریم سراغ داستان😊😀
از چشم مرینت:تو کی هستی😠از چشم اون آدمه:خوب....من همونیم که چاقو پرتاب میکنه😉و یا به عبارتی دیگه کت نوار قدیمی😈درست شنیدی من کت نوارم قبلی بودم😀اما یک بار توسط هاکماث قدیمی وسآسه شدم و....😈با پنجه برنده هاکماثو کشتم☺ولی مایورای قدیمی ازین قضیه باخبر بود و به رییس قلعه گفت😡اونا منو بیرون کردن😠ازون زمان من حس انتقام توم جاریهه😈و راستی پدر توهم استاد فو هستش😆
از چشم مرینت:تا اومدم شوکه ببشم فرار کرد😮بغض داشتم😣حالم بد بود😢نمیدونستم چیکار کنم😦تا یادم اومد جعبه معجزه گرا رو تونونوایی دوپن جا گذاشتم😨رفتم دنبال جعبه 😰معجزه گر موشو برای خودم برداشتم😓بقیه معحزه کگررارو هم دادم به صاحباشون🙍معجزه گرای دیگه رو دادم یه بقیه و قهرمانای جدید آوردم😋از مکث خواستم که منو به کشورای مختلف تلپورت کنه رفتم به آمریکا_ایران_کره_ژاپن_عربستان و.....به همه س کشورا رفتمو همه ی قهرمانارو جمع کردم😵 ولی زبانشون بلد نبودم اما همشون به انگیلیسی مسلط بودن منم همینطور😏باهمین راه باهاشون ارتباظ برقرا کردم😼
یکی از قهرمانای ژاپنی قدرتش ناپدید کردن بود ازش خواسنم همه گروهو ناپدید کنه😠تا دشمن متوجه نشه😡هفتا قهزمان کره ای بودن که معجزه گراشون میکروفون بود😐قدرتشون این بود که با آهنگ ناراحتی هاذو از بین ببرن😇یک قهرمان ایرانی قدرتش این بود که حتی تو بدترین حال دلتو شاد کنن به نظرم قدرتش به کار میاد😬یک ژاپنی بود که قدرتش حواس پرت کردن بود😮این خیلی خوبه میتونم یک نقشه خوب بکشم😈
داشتم نقشه میکشیدم که یهو یک چاقو خورد جلوی پام😮بهش یک برگه وصل بود برگشو کندمو خوندم😯توش نوشته بآد که آدرین زنده هسست من دزدیدمش موقعی که بیدار بشه سرشو با چاقوی کند میبرم😈تا نامه رو خوندمش حالم بد شد😢تو دلم غوغا بود😢یک بغض خیلیییییی غیر معمولی تو گلوم بود😢که بهو یکی از قهرمانای ترکی گفت من قدرت ردیابی هست😟یه کمک اون تونستیم دشمنو پیدا کنیم🙊
رسیدیم به یک خونه خرابه😮با همه ی قهرمانا رفتم داخلش😡دنبال دشمن بودم که آدرین رو توی یک اتاق پیدا کردم😮دستو پاشو بسته بودن😠کنارش یک چاقو بود 😨با بقیه ی گروه رفتم داخل اتاق😵که بهو دیدم بقیه گروه ناپدید شدن🙊فقط معجزه گراشون افتاده بود رو زمین 🙉منم از همه معجزه گرا استفاده کردم یک حس قدرت عجیبی داشتم که یهو دشمنم اومدومعجزه گر کشدوزک و گربه رو کرد تو دستم و گوشام اونقد قدرتم زیاد شد که به کل عوض شدم😮ازچشم دشمن:هاهاهاهامن گروهتو زندانی کردم و باعث شدم نو تموم معجزه گرارو برداری تا زیر قدرت زیاد کو آمی هانابود بشی👾از چشم آدرین:نه لیدی باگ دره میمیره باید یک کاری بکنم😨که دیدم دسبند هام خودشون بازشدن من از جام پاشدم و سریع معجزه گرارو از بدنش کشیدم بیرون😣
۱ ماه بعد از چشم آدرین:من لیدی باگو نجات دادم قهرمانارو پیداذکردم همه چیز به اولش بازگشت اما چون من مجیور شدم اون موقع همه ی معجزه گرارو از بدن لیدی در بیارم فقط خود عادیش موند و من فهمیدم اون مرینته😰از چشم مرینت:داشنم تو پارک قدم میزدم یهویی آدرین جلوم ظاهر شد یک جعبه از تو جیبش در آورد و بهم گفت,:با من ازدواج میکنی؟😲😳از چشم مرینت:واتتتتنتت معلومه که ازدواج. میکنمعشقمممم تسلژذیعینطخنسیمدیتژ😵😬 از چشم نویسنده:دوسال تموم گذشته الان مرینت آدرین تو بیمارستا ننن میدونین چرا؟چون مرینت بچه دار شده ازچشم آدرین:مرینت بچمون دختره😭😖میدونی میخوام اسمشو چی بذارم😙میخوام اسمشو بزارم آدرینا😂
از چشم نویسنده:راستی میدونستین این همه چیزو که شما گوش دادین کی داشته تعریف نیکرده😀معلومه مرینت😂(۴سال بعد) از چشم مرینت:خوب آدرینا بسه دیگه این داستانی که برات تعریف کردم زندگی نامه من بود حالا بگیر بخواب آدرینا😐از چششم آدرینا ولیییی مامان تو خوب داستان تعریف نکردی من نفهمیدم اول داستان چی گفتی😢
از چشم نویسنده:خوب اگه این تیکه داستانو نفهمیدین بایدبگم که این داستانی که داشتین میخوندین رو مرینت برای دخترش داشت تعریف میکرد یعنیی آدرینا یعنی اگه نفهمیدی چی گفتم آی کیوت ۹ هست 😐
از چشم آدرینا:شب شده مامان یابا خوابن😑من حوصلم سررفته 😭میرم با اسباب بازی هام بازی کنم 😪وایسا این چیه این تو😮یک چاقو😐نهههههه ماماااان😨من میترسم ازین چاقو😩از چشم مرینت:سریع از خوا ب پریدم و بدو بدو رفتم پیش آدرینا😬یک چاقو دستش بود از چاقو رو گرفتم😡رو چا قو نوشته بود سلام من برگشتم😈
پایااااااااان
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
سلام خوبی ؟ من داستانت را کپی نکردم من خودم اسمش را از خودم در آورده ام اصلا من تو رو نمیشناسم باور کن😔 اگر باور نمیکنی برو داستانم را بخون متوجه میشی من اسمش را خودم گذاشتم بعدم از کجا معلوم تو از رو من نگذاشته باشی😒
میرن داستانا از اونا فقط خاطره هاشون به جا میمونه
اخه چرا باید داستانا تموم بشن ای خدا ای خدا
وقتی میگن که داستان فقط همین دو پارته ادم دلش می سوزه ای خدا ای خدا
هی 😞😞😞😂😂😂
میرن رمانااااا
از اونا فقططط
خاطره هاشووونننن
به جا میمونهههه
😂😂😂😂😂😂
#رد_داده_گان
عالی 🌷🌸🌺🌻🌼
بعدیو بزار تا با همون چاقو مرگ رو جلوی چشمات نیاوردم 😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐
تموم شد داستان ولی لیدی باک مو طلایی ادامشه زندگی آدرینا
عالی
مرسی💞