
این پارت خیلی جالبه 😎

کوک : اون دختر دزد و ع-و-ض-ی از دستم در رفت ولی اگه دوباره ببینمش زنده اش نمیذارم همینجور که به اون انگل فحش میدادم به سمت خونه حرکت کردم _____ آنید : بدو بدو از اون پسره که کیفشو زده بودم دور شدم فقط اگه صاحب بنگاه یکم بیشتر بهم پول میداد و بنگاه شو اینجوری ول نمیکرد مجبور نبودم دزدی کنم لعنت بهت جوون بدبخت از اونجا تا خونه 5 دیقه راه بود البته اگه راه میرفتی بنابر این به اجبار دویدم تا کمتر زمان ببره... رسیدم خونه رفتم داخل تو زیرزمین کلید برق رو زدم که روشن شه اما ظاهرا لامپ زیرزمین سوخته بود محکم پامو کوبوندم زمین و گوشیمو در آوردم و چراغ قوه اشو روشن کرد که پیامی رو صفه ی گوشیم نمایان شد...
به اسم فرستنده نگاه کردم ( نوشته بود صاحب بنگاه) جد و آبادشو فوش دادم که ساعت سه ی صب پیام میده اسکل خلاصه که متن پیامو خوندم و بعله نوشته بود : یه هفته دیگه برمیگردم حقوقتم همون موقع میدم آنید 😉 ... ) ایییییی این بیریخت داره برمیگرده ولی حداقل می خواد حقوقمو بده هودیمو با یه لباس آنید سه ربع عوض کردم و.... ____ کوک : وقتی رسیدم خونه یه چیزی فراتر از موش آبکشیده بودم خیسه خیس جلوی در خونه بودم یه دیقه پیش بارون بند اومده بود و خداروشکر بیشتر از این قرار نبود خیس بشم دستمو بردم سمت کیفم تا کلید بردارم که یادم افتاد اون دختره اصن به من کلید نداده 😐 پس بنابر این باید در بزنم یه لحظه چشمم افتاد به ساعت رو دستم عقربه ها ۳:۵ رو نشون میداد اون الان حتما کپیده (خوابیده) 😐😐😐😐😐😐 پس دوباره باید از اون شیطنتای دوران دبیرستانم بکنم با این فکر لبخند خبیثی رو لبم نشت 😆😕
می تونستم از دیوار برم بالا یا حتی در بزنم ولی اینجوری که حال نمیداد پس گوشیمو گذاشتم تو جیبمو کیفمو از بالای در پرت کردم تو حیاط دستامو رو دیوار گذاشتمو با یه حرکت خودمو کشیدم بالا سنگایی که قبلا جمع کرده بودمو ورداشتم و... _____ آنید : رو زمین ولو شده بودم که یه صدا نظرمو جلب کرد انگار یه نفر داشت به در زیرزمین سنگ میزد (زیرزمین طوریه که درش از بالا باز میشه و چندتا پله به پایین میخوره)
کوک : تا خواستم آخرین سنگمو بزنم دختره اومد بیرون و گفت : چته... گفتم : چیزیم نیس فقط کلید نداشتم و یه لبخند دندون نما زدم که اخماش رفت تو هم و گفت : می تونستی ادامه ی راهو همونجوری که رفتی بالا بیای پایین __ گفتم : نمی خوای کلید بهم بدی؟؟
دختره یه کلید پرت کرد بالا که تو هوا قاپیدمش (گرفتمش) و گفتم : سپاس و از دیوار پریدم پایین و کیفمو برداشتم و به سمت در خونم رفتم خب دیگه الان خونه ی منه درو با کلید باز کردم خونه ی جالبی بود و البته مدرن دقیقا خونه ی ایده آله من بود رفتم سمت اتاقم که یه ورقه دیدم به در چسبیده روی اون...
لایک و کامنت و فالو فراموش نشه 😇 راستی برو نتیجه چالش داریم 😉
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
خیلییییییییی قشنگ مینویسی واقعا نویسنده خوبی هستی 😁💙
چالش: وقتی پارت ۴ و ۵ رو خوندم بهت میگم 😹😹😹💔
تقلب ممنوع 😁😝
عالی بود 🤍
سپاس 😉✌
عالی بید..❥
آنید بدبخ چه شانسی داش کیف کوک و زد:/ فردا که گندش در اومد می فهمه:)
همش به خاطر ذهن معیوبه منه 😐😝
عالی 💛
😉💜✌
فک کنم میفهمه که دختره ازش دزدی کردع..
فعلا نمی فهمه 😑✌