زندگی هیچ وقت اینطور که ما می خوایم پیش نمیره ~
« مامان این کار رو نکن.خواهش میکنم »
« نمی خوام مشکلی برات پیش بیاد .... جرویس،اول آزادش کن تا قبول کنم . »
جرویس گفت : « باشه » لیلی رو فرستاد بیرون . لبخند شیطانییی که به لب جرویس اومده بود داشت عصبیم میکرد . جرویس که از خوشحالی یه جا بند نمیشد گفت : « برنامه بعد از ظهره . قراره همه افرادم به عنوان شاهد بیان . یه وقت به سرت نزنه فرار کنیا . وگرنه این دفعه میرم سراغ پسرت و جفتشون رو گروگان میگیرم . »
« باشه بابا . همین جا میمونم »
6 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
2 لایک
نظرات بازدیدکنندگان (2)