اتیش اشرافی🔥

خب خب دوستای گلم من ی رمان نوشتم امیدوارم خوشتون بیاد و اینکه پارت ها کوتاه هستن مخصوصا پارت اول من سسعی میکنم پارت هارو پشت سر هم ثبت کنم تا باهم منتشر شن😻

فصل یک /🔮 ام اینجا چقدر تاریکه ااا اخیش از زیر اون پتوی لعنتی امدم بیرون وای کمرم امدم دمپایامو به پوشم و از تخت برم پایین که صدای جیغ و فریاد بچه ها رو شنیدم بچه های عمه خانم خودشه واقعا نمی خواستم اونا بیان این جا رو به گند بکشن اخرین باری که امدن رو هنوز یادمه.... ولش کن خودم رو رسوندم به در چند قدمی بیشتر نبود دروسریع قفل کردم و کلید رو داخل کشوی میز تحریرم که نزدیکم بود گذاشتم و رفتم روتخت و خوابم برد.

وقتی بیدار شدم ساعت۷بود اما هنوز صدای بچه ها میومد باز خوابیدم که سرفه کنان بیدار شدم دود همه جا رو گرفته بود خودم رو رسوندم به کشو ی میز هرچی دنبال کیلید میگشتم هیچی نمی تونستم ببینم کیلید رو پیدا کردم که چشمام سیاهی رفت رو روی زمین افتادم هنوز چشمام باز بودکه در رو شکستن و امدن داخل خانم محترم صدام رو میشنوید نگران نباشید ما نجاتتون میدیم که دیگه تاب نیوردم و از هوش رفتم......

خب اینم پارت یک☺

من برم پارت دومم ثبت کنم☺🙈

چالش = چه جور رمانی دوست داری ؟💕