8 اسلاید صحیح/غلط توسط: درساااااا انتشار: 3 سال پیش 738 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
یا شونه های جین...
سلاااااام
خب دیگه آنچه گذشت نمیذارم فقط بگم که جیمین داشت تعریف میکرد😂
راستی بچه ها دیگه وقت ندارم داستانو ادامه بدم
برای همین این پارت آخره طولانی تر از بقیه هم هست
این پارت قراره حسابی شوکه بشید😎
تازه غمگینم هست🖤
خب برید بخونید😐✌
جیمین: من ۱۶ سالم بود. گروه شما همش منو دوستامو اذیت میکرد. اون موقع تو از همه کوچبک تر بودی. اگه یادت باشه ۵ تا بودید و همیشه منو اذیت میکردید. یه بار منو انداختید توی زیرزمین خونتون و کلی اذیتم کردید. دیگه صبرم داشت تموم میشد. من اون موقع از تو خوشم اومده بود. برای همین همتونو رستوران دعوت کردم که اگه مشکلی هست با هم حل کنیم. ولی تو نیومدی. دوستات گفتن تو همهی این نقشه ها رو کشیدی و این بلا ها رو سر من آوردید بهم گفتن تو تصمیم داری منو بکشی چون ازم بدت میاد. از اون موقع میخواستم ازت انتقام بگیرم. پس با مین هاون ( مین هاون یکی از اعضای گروهشون هم بود ) همکار شدم که از تو انتقام بگیریم. مین هاون کم کم برای انتقام به تو نزدیک شد و شما با هم بودید تا اینکه سر یه دعوا مین هاون نتونست ادامه بده و از هم جدا شدید. من بعد از اینکه عضو بیتیاس شدم تصمیم گرفتم دنبال تو بگردم و ازت انتقام بگیریم. همه چیزو به آرنیلا گفتم و تهدیدش کردم و مجبورش کردم تو رو آرمی کنه.
ریانگی از نقشهی ما خبر نداشت. ولی مین هاون عاشق ریانگی بود و بدون اینکه ریانگی بدونه هر از گاهی بهش زنگ میزد و میگفت یه کارایی بکنه. آرنیلا و ریانگی جفتشون دوستای خیلی خوبی برای تو هستن فقط به خاطر ما اینکارا رو کردن. خلاصه دنبالت بودم که وقتی توی کنسرت دیدمت ، باورم نمیشد تو همون دختری. من دیگه واقعا عاشقت شده بودم.
نتونستم ادامه بدم. دیگه نمیخواستم انتقام بگیرم. اینو به مین هاون گفتم و کنار کشیدم. از اون روز با مین هاون دشمن شدم. اون بهت روغ گفته. میدونم گفته من میخوام بکشمت! میدونم بهت گفته من دوست ندارم و این چیزا الکیه اما دروغ میگه. ا/ت باور کن من دوست دارم. من: از کجا بدونم راست میگی؟ جیمین: به من اعتماد نداری؟ من: نه ، به هیچ کس اعتماد ندارم. نمیدونم میدونی یا نه ولی من توی آمریکا به دنیا اومدم. امشبم برمیگردم اونجا. اینجا هیچ کسو ندارم. جیمین: پس من چی؟ من: به تو هم اعتماد ندارم. جیمین: در مورد آرنیلا هم میگم. اون میدونست من از این کار کنار کشیدم و خیلی خوشحال بود. میخواست به تو بگه برای همین مین هاون اونو دزدید. من: حرفاتو باور میکنم اما در کل بهت اعتماد ندارم. من امشب برمیگردم آمریکا. جیمین: ولی من نمیذارم از اینجا بری. دویدم سمت در اما قفل بود گفتم: جیمین گفتم درو باز کن جیمین: نمیکنم تو باید اینجا بمونی بیرون برات خطرناکه من: خیلی خب نمیرم ولی درو باز کن جیمین: من احمق نیستم عزیزم😂 فعلا در باز نمیشه من یه چاقو برداشتم و گفتم: اگه درو باز نکنی یه بلایی سر خودم میارم. آرنیلا: اول اینکه سلام دوم من همه حرفاتونو شنیدم و سوم ا/ت تو که انقد دیوونه نبودی اون چاقو رو بذار کنار
من: تا درو باز نکنی نمیذارم جیمین سریع چاقو رو ازم گرفت و گفت: دیوونه بازی در نیار و بگیر بخواب من: نمیخوام آرنیلا: ببین ا/ت من معذرت میخوام جیمین که همه چیزو برات توضیح داد الانم بیا بریم بخوابیم و همه چیزو فراموش کن اگرم میخوای بیدار میمونیم تا صبح کلی بهمون خوش میگذره فردا هم میریم حساب مین هاونو میرسیم من گریم میگیره و میگم: من هیچ وقت نتونستم به کسی اعتماد داشته باشم. نمیدونم چرا همه با من دشمنی دارن😭 وقتی عضو اون گروه بودم فقط مین هاون مجبورم میکرد اینکارا رو بکنم من اون موقع بچه بودم😭 آرنیلا: نه ا/ت اشتباه میکنی تو چیزیو داری که خیلیا آرزوشونه من: چی؟ آرنیلا به جیمین اشاره میکنه منم فقط به جیمین نگاه میکنم جیمین: آرنیلا درست میگه. الان بریم فیلم ببینیم؟ من: ب... بریم. بعد میریم و آرنیلا یه فیلم ترسناک میذاره من هیچ وقت نمیترسیدم نمیدونم چرا الان اینجوری شدم. وسطای فیلم خوابم برد. وقتی از خواب بیدار شدم ساعت ۲ ظهر بود یا خدا من هیچ وقت انقد نمیخوابیدم. هیچ کس خونه نبود سریع به جیمین زنگ زدم ولی گوشیشو خونه جا گذاشته بود. کلی هم به آرنیلا زنگ زدم جواب نداد به جین هم یه بار زنگ زدم خاموش بود. خلاصه به هر کی زنگ زدم نتیجه نگرفتم. خیلی نگران شدم واقعا نمیدونم مین هاون با من چیکار داره یهویی آرنیلا زنگ زد سریع جواب دادم گفتم تو خجالت نمیکشی نمیفهمی من نگران میشم گفت: یه لحظه ساکت شو من و جیمین و جین صبح اومدیم بیرون که یه وسایلایی بخریم بعد من و جین تو ماشین بودیم جیمین پیاده شد رفت تو مغازه الان نیم ساعت گذشته هنوز نیومده جین هم رفت تو مغازه ولی میگه جیمین نبود من: سریع بیاید دنبال من. اینو گفتم و قطع کردم رفتم سریع یه چیزی پوشیدم وقتی اومدن دنبالم سریع رفتم توی ماشین ولی آرنیلا تنها بود گفتم: پس جین کجاست؟ آرنیلا: اون اصلا نیومده بود من: خودت گفتی رفت تو مغازه ولی جیمین نبود آرنیلا: آره اره... دم در پیادش کردم من: درِ کجا؟ آرنیلا: عههه چقد سوال میپرسی
آرنیلا: تا حالا به مین هاون فکر کردی؟ به نظرم خیلی دوست داره من: منظورت چیه؟ آرنیلا: حس میکنم جیمین دیگه دوست نداره من: چرت نگو رانندگیتو بکن آرنیلا: هر طور دوست داری من: الان داریم کجا میریم؟ آرنیلا: پیش مین هاون من: چرا؟ آرنیلا: برای اینکه بفهمی باهات چیکار داره و جیمینم قطعا اونجاست من: باشه... بعد از چند دقیقه رسیدیم سریع پیاده شدیم رفتیم در باز بود ولی اونجا مین هاون تنها بود مین هاون: منتظرتون بودم آرنیلا: جیمین کجاست؟ مین هاون: همون پسره که تو رو دوست داشت و به ا/ت دروغ گفته بود؟؟؟ من: چی؟ آرنیلا: مین هاون من نمیخواستم ا/ت اینو بدونه من: یعنی... یعنی چی من نمیفهمم مین هاون: خیلی احمقی ا/ت تو هم به جیمین اعتماد کردی و هم به آرنیلا
آرنیلا میره کنار مین هاون و میگه: آره متاسفانه...😏 من: ارنیلا این... این اصلا شوخی جالبی نیست من و تو ۱۰ ساله دوستیم آرنیلا: خب که چی؟ منو جیمین همدیگه رو دوست داریم و تو خرابش کردی من: دروغ میگی... مطمئنم. یه دفعه جیمین از در میاد و میگه: حرفشونو باور نکن ا/ت من: عههه دیوونم کردییید اصلا معلوم نیست چی میگییید من حرف کی رو باور کنم؟؟؟؟
آرنیلا: خودت میدونی... که حرف دوست ۱۰ سالتو باور کنی یا عشق دو ماهت جیمین: ا/ت ارنیلا و مین هاون با هم نقشه کشیدن مگه نمیبینی؟؟ خیلی واضحه من: من... من به آرنیلا اعتماد دارم جیمین: ا/ت اشتباه میکنی آرنیلا: جیمین بهش بگو ، بگو که منو دوست داری😡 جیمین: ارنیلا من دوست ندارم من ا/ت رو دوست دارم همه این ماجرا ها رو خودم شروع کردم و خودم تمومش میکنم اما به شرطی که ا/ت بهم اعتماد کنه من: یه بار گفتم من به آرنیلا اعتماد دارم. به جیمین چشمک زدم و ادامه دادم: خودش میدونه اگه دروع گفته باشه دوستی ۱۰ سالمون تموم میشه. آرنیلا: اره اره... میدونم من دروغ نمیگم. مین هاون: پس کار رو راحت کن ا/ت من تو رو دوست دارم و ارنیلا و جیمینم همدیگه رو من: دیگه زیادی دارید چرت و پرت تحویلم میدید یکم تابلو هستید. من مین هاونو دوست ندارم جیمینم آرنیلا رو دوست داره. همه این کاراتون برای همین بود؟؟؟ داشتید منو میکشتید به خاطر این؟ یعنی از اول همه چیز زیر سر آرنیلا بود؟ آرنیلا: خب چیکار کنم😭 من جیمینو دوست داشتم😭 مین هاونم تو رو دوست داشت😭 تصمیم گرفتیم با هم همکاری کنیم😭 ولی نشد😭 جیمین: راهش بازی کردن با زندگی ما نبود. ا/ت بیا بریم. به آرنیلا گفتم هنوزم میتونی خوب باشی ، تصمیم با خودته. بعد رفتم دست جیمینو گرفتم ( بچه ها من... زیاد چیزای رمانتیک دوست ندارم😩 ) و رفتیم خونه. توی راه جیمین گفت: ا/ت میدونی امروز صبح من کجا بودم؟ من: نع جیمین: مغازه🤣 من: جیمینننن عهههه جیمین: شوخی کردم😐 پیش آرنیلا بودم بعد رفتیم خونش چون گفت یه کاری دارم بعد برمیگردیم به من گفت برم توی اتاق من رفتم بعد اومد درو قفل کرد😐 من: خیلی مسخره بود😐 جیمین: آره😐 حالا ولش کن بیا شب بریم رستوران🤪🤪 من: باعشه☺♥️ چند روز بعدش مین هاون خبر خودکشی آرنیلا رو بهمون میده. جین بعد از فهمیدن ماجرا دیگه آرنیلا رو دوست نداره...🥀 ریانگی هم از همه چیز با خبر شد اما اون دیگه رفته بود آمریکا... جیمین به اعضا رابطه ما رو گفت و همه چیزو براشون تعریف کرد... جین گفت که از اولش حسی به ارنیلا نداشته و همش نقشه ی مین هاون بوده... متوجه شدیم که مین هاون پارسال ازدواج کرده بوده... منو جیمین از اون به بعد با فراموش کردن این زمان زندگی کردیم...
بالاخره تموم شددد💃💃💃💃💃💃
آره دیگه خلاصه فکر کنم وقتی این تست منتشر میشه خدا رو شکر من آزمون تیزهوشانمو دادم تموم شده رفته.
خب نظری چیزی دارید؟😐😐😐
8 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
12 لایک
عالی بود
قلبم غششششششششش (یکی بیاد منو جم کنه🤣🤣🤣)
خیلی خوب بوددددد من نمیدونم چرا دارم گریه میکنم برای اینکه رمان تموم شد😑
عه اسم منم درساعههه
سلا من شما رو خیلی دوست دارم میشه باهم *ر*ل بزنیم
سلام
خیررررر😐
آقا این چه وضعشه من ۱۲ سالمه😐
تازه من به جیمین خیانت نمیکنم😐
😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐
حاجی تو دیگه ته هول بودنی 😐🤣 ولی اگه واقعا دوسش داری خوبه که بهش گفتی🙂😂
عالی بود و آخرش خوب تموم شد❤❤
♥️♥️
عااااللللیییییی
مرسییی