درد و عشق (شوگولی)p2

چشمامو که باز کردم دیدم شوگا بالا سرمه اولش خیلی ترسیدم فک کردم اومدن بکشنم ولی دستمو گرف و بدسم کرد آروم تر شدم خیلی درد داشتم ولی تو درد هم خیلیییی دوسش داشتم

دوباره باز نفهمیدم چی شد که دوباره خوابم برد میدونستم اگه بخوابم میمیرم واسه همین بیدار شدم هر جوری بود خودمو نگه داشتم نمیرم 😐😐😐😐🔫🔫

یهو دیدم یکی بالا سرمه. از بس حالم بد بود فک کردم شوگاس گفتم = یونگی یونگی خیر سرت کمتر بخواب و داشتم حرف میزدم که یچی اومد زیر گردنم خیلی ترسیدم چاقو زیر گردنم بود .....

یه دختره بود هم سن و سال خواهرم گف = اگه ولش نکنی ولت میکنم خیلی تعجب کردم آخه مگه این کیه که بخواد ولم کنه

اواش یکم ترسیدم ولی چون بیمارستانم دو متر با تیمارستان فاصله داشت فک کردم اونم روانیه رفتم که بگیرم بخوابم که برام اس ام اومد که ...،،

خب این پارت ام تموم شد اگه دوست داشتی لایک کن فقط بگم اونی که اونده بود و بهش اونو گف خواهرش بوده و داستان قرلره جذاب تر ام بشه