
سلااام من برگشتم. داستان جدیدم اینه هر جقدر لایک و کامنت و دنبال کننده بیشتر باشه قصه هم قشنگ تره سلام مخصوص به اجی های گلم هستی جون فاطمه جون ، اجی گلم پریا جون ، یسنا جون
سلام به همه دوستان عزیزم اول از همه بیوگرافی شخصیت های داستان . مرینت دوپن چنگ : ۲۳ ساله. دانشجو رشته مهندسی . یک خواهر بزرگتر داره به نام ماریا شخصیتش خیلی شیطون و سرتق آدرین اگرست: ۲۹ ساله. استاد دانشگاه . یک خواهر ناتنی به نام آدرینا داره . شخصیتش جدی هست ماریا دوپن چنگ: ۲۷ ساله، نامزد داره ، شخصیتش خونگرم و آروم فیلیکس گرندویچ: ۲۹ ساله . خونگرم و جدی. اینا مهمن
از زبان مرینت : از خواب بیدار شدم صدای این ساعت هم خفه نمیشه که. از جام بلند شدم سریع لباسام رو پوشیدم جمع کردم برم دانشگاه کتی جون داشت خونه رو جارو میکرد منم پشت سرش گفتم : بووووووممممم _ وای مرینت خدا نشکتت _ سلام کتی جون من بدم دیرم شد بای _ خیلی خب خدا پشت پنهانت خدا نگهدار مرینت : سوار ماشینم شدم راه افتادم به سوی دانشگاه . دم در که رسیدم یک بجه آدامس فروش دیرم یک لحظه یک فکر شیطانی به سرم زد !!! استادمون به خاطر شیطنت از من نمره کم گرده بود حالا وقته انتقامه یک بسته خریدم سریع رفتم سر کلاس یک آدامس جویدم گذاشتم رو صندلی که از پشت یکی گفت : _ باز شروع کردی مری _ به به سلام یه الی جون _ مرینت استاد عصبی میشه ها _ بشه به جهنم بریم بشینیم رفتیم نشستیم که یهو در باز شد .
یک پسر مو طلایی با چشم های سبز و کت و شلوار. _ سلام من آدرین اگرست هستم استاد جدید تون امید وارم سال خوبی داشته باشیم . پسره رفت نشست روی صندلی. تو کمتر از یک ثانیه بلند شد و گفت : کار کیه یک دفعه سرش اومد سمت من _ بیرون _ چ چی
_ تو ادامس رو گذاشتی بیرون مرینت تو دلش : پسره الدنگ _ اره دقیقا من گذاشتم علاقه ای هم به کلاس تون ندارم من میرم بیرون فعلا آقای معلم از زبان آدرین: خدایا این چقدر رو داره مرینت : از کلاس رفتم بیرون یک راست رفتم سمت ماشینم و سوار شدم . _ پسره پرو احمق بره به درک داشتم ب پسره فحش میدادم که گوشی زنگ خورد
لوکا بود جواب دادم: سلام خوبی _ سلام مری خوبی ؟ _ اره ممنون _ بیکاری؟ _ اره _ پس تو کافه همیشگی میبینمت _ اوکی بای دور زدم به سمت کافه _ سلام لوکا _ سلام خوبی _ اره _ مرینت میخواستم بگم من قصد دارم بیام خواستگاری _ چ چی نه _ آخه چرا مرینت _ من آمادگی ندارم یکم دیکه صبر کن _ خیلی خب اینم به خاطر تو _ ممنون از کافه اومدم بیرون و به سمت خونه راه افتادم
توی راه یک دختر بچه کوچیک سر راهم رو گرفت و گفت: خاله ترو خدا یک گل بخر دلم سوخت آخه چرا بجه ها مجبورن کار کنن _ سلام به تو دختر گل اسمت چیه؟ _ انا _ خب انا خانم گل هات چنده؟ _ ۵۰ دلار یک صد دلاری در آوردم دادم بهش و گفتم : همه اش رو بده بقیه اش هم مال خودت _ وای ممنون خاله _ خواهش میکنم عزیزم ماشین رو دم در خونه پارک کردم و رفتم تو _ تو _ تو مرینت: باورم نمی شد اون اینجا چیکار میکرد؟؟
پایان چطور بود ؟؟ جای بدی کات کردم کامنت بدین لایک کنید زود قسمت بعد میاد دنبال کردن فراموش نشه
دوستون دارم بای بای
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
اینکه رمان ساحل و ارمانههههه😂😂😂لعنتی عاشق این رمانم میشینم دوباره میخونمش😂
ههههههه خوندم ولی ساحل چه سیلی خورد از ارمان
🤭
منم خوندم
هییع
عاشق دعوا های دانیال و ارمانم🤕😂
خدایی ۱۰۰ دلار خیلی زیادنیس ؟ الان بخوایم با دلار ۲۰ تومن حساب کنیم میشه دو میلیون تومن داده به دختره ،
میشه منم برم گل بفروشم دومیلیون بهم بدن؟😂🧃🤝🦦
عالیییی😍😍😍😍
من اكوادر بودم كلى ميوه ميخريديم دو دلار
تو مدرسه ساندويچ با يك سوسيس بزرگ ميخريدم يك دلار
يكم ارزون كن
و اينكه داستانه قشنگيه
راستییییی
دلستانت هم عالیییییهههههههههه
هلی نه
بی نظیرهههههههههههههه
من عاشق اینجور داستانام
همه ی داستانات رو خیلی دوست دارم
داستانه قرار نبود و هزار بار خوندم😂😂😂
زود زود بنویس منتظر پارت های بعدمممممم
سلام عاجییییییی
عالیییییی بود
کی پارت بعدی میاد؟؟
پارت های بعد و بنویس
خوبی خودت؟؟
چه خبر؟؟
سلام به همه اول از همه داستان از قوه تخیل منه پس اینکه کودک کار وجود داره یا نه نمیدونم . بعد توی داستان معجزه گر نداریم . بعد هم کودک کار توی فرانسه هم وجود داره
خیلی قشنگ بود😍
لطفا پارت بعدیو بزار وخوشحال میشم به داستان های منم سر بزنی ونظر بدی🙏🙏
لایک کردم=لایک
واییییی اجی عالی بود لطفا زود بعدی رو بزار
عالی بود