خب خب خب . یه پلیس خوب هیچ وقت اصرارش رو فاش نمیکنه اما ماریا خوب میدونه به کی اعتماد کنه و شما همه قابل اعتمادید . پس بریم سراغ داستان. اسم این قسمت رو گذاشتم « جنگ و مرگ »
سلام سلام اول اون بالا رو بخون بعد هم لایک ❤️ و کامنت 💬 فراموش نشه
رونالد زنگ زد به یوجین و براش توضیح داد که برن به میدون شهر . بعد از اینکه قطع کرد گفتم : « حالا که همه چی رو میدونی بزار یه حقیقت دیگه رو هم بهت بگم . همه اعضای oss یه قدرت خاص دارن . مثلاً خودت که می تونی از تعریق صدا ها بفهمی چند سالشونه یا اسمشون چیه . یا خودم . من میتونم اون طرف اجسام رو ببینم . یادته بهت گفتم طرفدار های یوجین هم با ما اومدن؟ اونا افرادی بودن که مثل ما قدرت داشتن و جرویس به خاطر قدرتشون باهاشون بد رفتاری میکرد » رسیدیم به یه دوراهی . سرعت ماشین خیلی زیاد بود و وقت کمی برای انتخاب داشتم . سریع نگاه کردم و دیدم که راه سمت چپ به میدون میخوره . پس پیچیدم سمت راست .
رونالد گفت : « چرا پیچیدی این طرف ؟ میدون بزرگ که سمت راست بود » « خب قرار ما نیم ساعت دیگه است . اگه زودتر بریم نمی تونیم نقشه رو عملی کنیم » با سرعت خیلی زیاد توی خیابون از این ور به اون ور میرفتیم . و بعد از نیم ساعت برگشتیم به میدون شهر . پلیس ها جایی مخفی شده بودن و یوجین و اعضای oss وسط میدون ایستاده بودن. فرد رو هم با خودشون آورده بودن اما آلیا نبود. البته حدس میزنم فَرد نقاب داری که فِرِد نگه داشته آلیا باشه .
به رونالد گفتم : « وقتی گفتم سریع پیاده میشیم میریم پیش یوجین » کمربند هامون رو باز کردیم . یواش سرعت ماشین رو کم کردم و در باز کردیم .گفتم : « حالا » رونالد پرید بیرون و من هم پریدم. ماشین هم رفت و به دیوار برخورد کرد . جرویس و مامور هاش رسیدن پیشمون. جرویس عصبانی بود . تفنگش رو در آورد ولی یوجین گفت : « اگه کاری بکنی میکشیمش » و به فرد اشاره کرد . جرویس گفت : « چرا آلیا رو نیاوردی » « آوردم . بدون هیچ سختی هم آوردم . » « نیاوردیش » « آلیا بهت خیانت کرده ..... برش دار آلیا » آلیا ماسکش رو در آورد . صورتش غمگین بود . معلوم بود از اینکه به برادرش خیانت کرده ناراحته .
جرویس عصبانی شد و دستور حمله داد . جنگی کوتاه بینمون در گرفت و همه دو نفر دونفر با هم درگیر شدن . من با بنیامین درگیر شدم و تمام تلاشم رو میکردم که از دست اسون هم فرار کنم . بعد از چند دقیقه جفتشون رو انداختم زمین و رفتم سمت یوجین که جرویس اونو انداخته بود زمین و میخواست بکشه . رونالد اومد سمتم و گفتم : « برام قلاب بگیر » قلاب گرفت و پام رو گذاشتم رو دستاش . یکم فشار آوردم و پریدم تو هوا . چرخیدم و وقتی پایین می اومدم با لگد زدم تو تفنگ جرویس و تفنگش پرت شد اون طرف .
خودم سلاح نداشتم . جرویس هم نداشت ولی جفتمون شروع کردیم با حرکات رزمی باهم جنگیدن . بعد چند دقیقه یهو جرویس دست از مبارزه کشید و با یه لبخند شیطانی به پشت سرم نگاه کرد . یک نفر داد زد : « نــــه ! » صدای تیری به گوش رسید . برگشتم پشت سرم رو نگاه کردم . آلیا تیر خورده بود.....
خب اینم از این قسمت امیدوارم که خوشتون اومده باشه ❤️❤️❤️❤️❤️ 🥺🥺🥺🥺🥺 لایک کنید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
داستانت عالیه فقط اگه میشه یکم بیشتر بنویس ♡
چشم قسمت بعدی که در دست برسیه رو نمی تونم تغییر بدم چون داستان خراب میشه ولی از بعدش چشم