11 اسلاید صحیح/غلط توسط: BTS_Love انتشار: 3 سال پیش 1,972 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
های گایز🐼🍀🐞🐾 چه خبرا خوبین؟... بریم سراغ داستانمون؟😸 پس برو که رفتیممممم😁💃💞
دانشگاه امروز خوب بود کلاسای باحالی داشتیم ریاضی توش نبود خودش کلی بود😹... ولی... حیف جیمین نبود😟... مهمم نیست بیخیال... و راهم رو کج کردم و رفتم خونه امشب باید مرخصی میگرفتم از سر کار ... زنگ زدم به رییسم و گفت مشکلی نیست😊... ساعت تقریبا 6 بود ... رفتم یه دوش گرفتم و اومدم بیرون موهامو باز گذاشتم و گذاشتم یکم آبش گرفته شه بعد احساس ضعف کردم رفتم یه چیزی خوردم دیدم ساعت هفت شده یه ساعت دیگه باید سر قرار میبودم... هنوز هم نظرم همون قبلی بود خدا کنه جونگ سو چیزی رو وسط نکشه و دلش شکسته نشه چون من نمیتونم بهش جواب مثبت بدم😪 بعد رفتم تو اتاقم و لباسم رو پوشیدم(عکس لباسش رو گذاشتم😁)
موهامو خشک کردم یه کوچولو هم کِرِم و رژ قرمز زدم... بعد رفتم و یه ماشین گرفتم و راه افتادم🚗🚗... . کم کم دیگه رسیدم پیاده شدم و رفتم سر یه میزی نشستم چند دقیقه بعد جونگ سو اومد. جونگ سو:ببخشید دیر شد😟... . من:نه عیبی نداره منم تازه رسیدم... . ادامه داستان از زبان جیمین: مامان و بابا هنوز نرسیده بودن باید میرفتم واسه کوکی یه قرص بخرم حال نداشتم ماشین جابه جا کنم پس دوچرخه رو ور داشتم و راه افتادم سمت داروخونه🚲... داروخونه اون ور چهار راه بود که تا خواستم رد شم چراغ عبور عابران قرمز شد... پوفی کشیدم و منتظر موندم که دیدم *ا/ت* تو یه کافه رستوران نشسته یه لبخند رو لبم نقش بست که با دیدن یه پسر دیگه لبخندم رو لبم ماسید😶 پسره یه لحظه بر گشت دیدم جونگ سوعه دستام گُر گرفت اعصابم ریخت به هم... چراغ سبز شد همه عابرا هجوم بردند اون سمت و من هنوز با عصبانیت وایساده بودم...
سر دو چرخه رو کج کردم و بر گشتم... و تند تند شروع کردم رکاب زدن کنترلم دست خودم نبود فقط داشتم رکاب میزدم... که یه صدای تَق شنیدم و دیدم زنجیر دوچرخه پاره شد و افتادم زمین پاهام بد جور درد گرفته بود و خون میومد(الهی بمیرم💔) دو تا پا رو جلوی خودم دیدم... سرمو آوردم بالا دیدم یه پسره که دستش رو به سمتم دراز کرده دستشو به علامت اینکه بگیرم تکون داد منم دستشو گرفتم و با کمکش بلند شدم🚶... کمکم کرد که بشینم رو یه صندلی... . بعد رفت و دوچرخه رو گذاشت کنار دیوار و کنارم نشست و گفت:سلام من اسمم تهیونگه. من(جیمین):سلام منم جیمینم ممنون کمکم کردین💖. تهیونگ:خواهش میکنم ولی این حجم از تند رکاب زدن باعث میشه دوچرخه اینجوری شه دیگه اینقدر تند رکاب نزن حالا چند تا زخم سطحیه ولی بعدا کار دست خودت میدی ها😇.
نمیدونم چرا یه بغض راه حرف زدنم و تایید حرف تهیونگ رو گرفت و صدام یه جوری شد... . تهیونگ:هی پسر چرا اینجوری شدی... . بعد دستشو گذاشت زیر چونه مو آوردم بالا تهیونگ:جیمین تو بغض کردی😕💔 چی شده؟. سعی کردم صدامو صاف کنم و گفتم:ه... هیچی مهم نیست بازم ممنونم ازت. بعد خواستم پا شم که هنوز پاهام درد میکرد بخاطر همین دوباره نشستم رو صندلی... . تهیونگ:فکر کنم نمیتونی خوب راه بری وایسا من کمکت میکنم😇. و بعد دستمو گرفت و باهم بلند شدیم... دو چرخه م رو هم آورد و حسابی کمکم کرد... و تا دم در خونه مون رسوندم... تهیونگ:جیمین این شماره منه اگه کاری از دستم بر بیاد خیلی خوشحال میشم کمکت کنم😺💜. و شماره شو روی یه کاغذ نوشت و بهم داد. من(جیمین):مرسی تهیونگ خیلی کمکم کردی واقعا😊... فعلا خدافظ👋. تهیونگ:خدا نگهدار👋.
بعد رفتم تو خونه... دیدم مامان و بابا هم اومدن مامان تا منو دید هول کرد گفت:یا خدا جیمین چی شدی؟. من(جیمین):مامان خوبم با دو چرخه رفتم واسه کوکی... ای وای یادم رفت واسش قرص بخرم... . بابا:درست حرف بزن ببینم چی شده😓. من(جیمین):کوکی خب مریضه... . مامان:اونو فهمیدیم. من(جیمین):خب رفتم براش قرص بخرم دو چرخه رو بردم یهو زنجیر پاره کرد خوردم زمین الانم حالم خوبه مهم نیست ولی قرص برای کوکی نگرفتم😐. بابا:عیب نداره من میرم میخرم خدا رو شکر که خوبی باز... . بعد با سر حرفشو تایید کردم و رفتم تو اتاق کوکی تو هال بود پس در رو بستم و رفتم لباسم رو عوض کردم و روی زخم هام یه چسب زخم زدم روی صورتم هم یه خراش ایجاد شده بود و سوز میزد چسبم هم تموم شد نداشتم بزنم روش😑...
یهو اون صحنه ای که دیدم اومد جلو چشمم اشک تو چشمام جمع شد کنترلم رو باز از دست دادم و هرچی وسیله رو میزم بود رو هول دادم و انداختم رو زمین یهو مامان بدو بدو اومد سمت اتاقم و گت:جیمین خوبی؟😱. یهو به خودم اومدم دیدم چیکار کردم... من(جیمین):م... من خو... خوبم نگران نباشید خودم جمعش میکنم... . مامان هم که انگار فهمیده بود حالم خوب نیست در رو بست و رفت... چهار زانو نشستم زمین و غرق افکارم شدم اصلا نمیدونم چرا *ا/ت* رو با جونگ سو دیدم عصبی شدم، که یهو این حرف رو از تو ذهنم کنار زدم و با درموندگی گفتم:آره اصلا آره بهش علاقه مند شدم😭ولی این حقم نبود که اینجوری بشه😭... . و زانو هامو بغل کردم... تق تق تق... با صدای گرفته گفتم:کیه؟. کوکی:جیمین منم... . یه نگاه به وضعیت خودم و اتاق کردم و گفتم:نیا تو😶.
کوکی :چرا نیام تو؟. من(جیمین): میگم نیا دیگه اصلا مگه تو مریض نیستی نیا میزاری قد منم منم مریض میشم😶. کوکی:خوب دو دیقه میام میرم نترس ماسک زدم... نمیشه با این بچه یکه به دو کرد بخاطر همین گفتم:بیا تو خو... . دستگیره در چرخید و اومد تو وقتی وضعیت من و اتاق رو دید شوکه شد😮... کوکی:پسر چیکار کردی با خودت؟. من(جیمین):هیچی مهم نیست... . کوکی:بخدا حیف مریضم وگرنه میومدم آنچنان... لعنت بر شیطون بگو ببینم چی شده😐؟. من(جیمین):بزرگترتم ها😑. کوکی: تو نبودی میگفتی بزرگتر کوچیکتر معنی نداره همه باید محرم راز هم باشن و باهم حرف بزنن😐؟. من(جیمین):اَه کوک ولم کن حرفای خودم و تحویل خودم نده... . کوکی: باشه اگه دلت نمیخواد چیزی بگی اصرار نمیکنم میل خودته اما به خودت آسیب نزن فکر ما رو هم بکن😊. و بعد رفت بیرون اَه لعنت به این زندگی😤 یدونه زدم زیر کتابم و با حالت کلافه رفتم خودمو انداختم رو تختم...
که نمیدونم چی شد فقط وقتی چشمام رو باز کردم صبح شده بود سریع لباسام رو پوشیدم موهامو مرتب کردم و کوله م رو برداشتم و راه افتادم سمت دانشگاه... فکرم مشغول بود البته بیشتر به نقشه ق.ت.ل جونگ سو😤 ... تمام راه رو تو فکر بودم که رسیدم رفتم و رسیدم به کلاس میخواستم برم پیش *ا/ت* بشینم که یکی از دانش آموز ها بهم گفت:هی پسر میدونستی *ا/ت* دیشب با جونگ سو رفته سر قرار باورت میشه😮؟. با دست کنارش زدم گفتم:در این باره دیگه با من حرف نزن😑. و رفتم سر نیمکت دیدم *ا/ت* دوباره ته نیمکت بدون اینکه حرفی بزنم نشستم سر نیمکت به اندازه کافی اعصابم از اون حرکت دیشبش خورد بود... *ا/ت*:سلام جیمین... . هیچی نگفتم تا اینکه دستشو آورد سمت صورتم و گفت: صورتت چی شده😟؟. بازم هیچی نگفتم و صورتم رو عقب کشیدم...
*ا/ت*:معلوم هست چته تو😑؟. و بعد روشو بر گردوند... یهو جِینی برگشت و از *ا/ت* اروم پرسید:دیشب چطور پیش رفت؟. *ا/ت* هم با عصبانیت گفت: درباره دیشب هیچی نگو پسره احمق نمیدونم امروز چجوری جرأت کرده بیاد مدرسه دلم میخواد گلوش رو انقدر فشار بدم تا خفه شه. جِینی: اِوا چرا😐؟. *ا/ت*:ولش کن. جِینی:خو بگو چیشده😐؟. *ا/ت* هم رفت نزدیکتر اما من هنوز میتونستم صداشو بشنوم و گفت:میخواسنم بهش جواب منفی بدم کلا اما یهو ع.و.ض.ی دعوتم کرد به کلوب دختر پسری( شما فکر کنید معنیش میشه یه چیزی که اگه بگم تست عدم میخوره دیگه خودتون بدونید😐😹) جِینی:خاک به سرم فکر نمیکردم انقدر بیشعور باشه... . یهو دستام داغ شد خونم شروع به قل قل کرد... یکم پاشنه پامو کوبیدم بین زمین و هوا دیدم نمیشه فایده نداره...
پاشدم رفتم سر میز جونگ سو یقه شو گرفت...(هارتام😐💔) دیدم وسط کلاس جای خوبی نیست ... جونگ سو:چه میکنی😐؟. یقه شو محکم تر چسبیدم و گرفتم کشیدم سمت بیرون کلاس... بردمش سمت حیاط دستمو گذاشتم رو گلوش انقدر فشار دادم سه چهار تا عق زد قرمز شده بود دستمو برداشتم هولش دادم رو به زمین گفتم:به جد و آبادم قسم یه بار دیگه *ا/ت* رو دعوت کنی کلوب خونِت رو حلال میکنم یه بلایی سرت میارم بری تو لیست مفقودین... الانم برو به دفتر خبر بده زدمت داشتم خفه ت میکردم منم میگم دیشب چه شکلاتی خوردی😒... هرچی باشه مجازات من کمتر از توعه😠... حالا هم من میرم سر کلاس بعد از من گم میشی میای میشینی سر کلاست یا کلِ هُم از این دانشگاه گورتو گم میکنی که فکر کنم پر رو تر از این حرفا باشی... . بعد گفتن این همه حرف یه نفس گرفتم و راه افتادم سر کلاس🚶.
پایانی پارت ششممممممم💜💛💜💛💜💛💜
عاها راستی بچه ها کسی پماد سوختگی داشت یه دونه شو بده به جونگ سو😹💔 راستی اینم عکس جونگ سوعه گفتم شاید دوست داشته باشین ببینین کیه😎😹💔( این عکس اگه ادم معروفیه هست من عذر میخوام چون این عکس رو دوست داشتم به هرحال ببخشید اگه ادم معروفیه من قصد بدی نداشتم😇)
11 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
119 لایک
بهش میخوره تو عکس بچه مثمت باشه
چه بیشوعور
البته با چونگ سو تو داستانم وگرنه قصد توهین به ایشون رو ندارم😇😇😇😇
عالی بود💜❤
اون اسلاید اخر اسمش سهونه عضو گروه اکسو هس🖤🌙
دقیقا بایس من تو اسکو شد آدم بد😐😂😂😂
سهوننننن
عررر اون عکس سهون عضو اکسوعههه بایس مننننن
جونگ سون چقدر زشته
و جیمین قشنگ تر از این حرف هاست🥺🥺
خفههه اون سهون عضو اکسوعهههه
ساکتتتتتتتتتتت سهون اسکوعه بی ادب
ااااااا سهونمممم نگوووو بچرووووو
حاجی اون سهونه هاااااا، با کماااااال احتراممممم گند زدی خواهر، سهون خدایی نکرده کجاش زشتههههه بچه به این خوبی، خوشگلی،اقایی،میخوای اکسوالا بریزن سرمون فنوار راه بیوفته باز؟! 🤌🏻 😐💔🤧
( وی هم اکسوال است هم ارمی هم استی هن موآ و... کلا کیپاپر میباشد )
جهت یادآوری ( یک هفته گذشت......
سلام آجی جونم خوبی 🥺❤️
آجی چرا پارت بعد داستانت منتشر نمیشه من خسته شدم انقدر منتظر موندم😢💔
عاجی باور کن تقریبا یه هفته س تو بررسیه خودمم خسته شدم دیگه😷💔
عاجی به نظرت داستان بنویسم ؟ 🤔
آری آری😀
عالی بود اجی راستی میشه بشیم اجی؟،من شیلان هستم ۱۳سالمه
راستی اون عکسه که گذاشتی تو تستت اون عکس سهون از گروه اکسوexoهست.😊
منم میتسوها هستم 12 سالمه😊
آره خودم بعد فهمیدم چه گندی زدم قصد نداشتم از اعضای اکسو باشه😂😂