9 اسلاید صحیح/غلط توسط: Army انتشار: 3 سال پیش 3,973 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
سلام سلام امیدوارم حالتون خوب باشه اینم از این پارت
از زبان سورا:
جرعت بیرون رفتن نداشتم میترسیدم با جونگ کوک روبه رو شم وای خدا دیشب اون منو بوسید گفت دوستم داره با یاد اوری حرفای دیشبش لبخند رو لبام نقش بست حالا مطمئن شدم اونم منو دوست داره حالا واقعن میتونم به این عشق به عنوان یه عشق دوطرفه نگاه کنم منم پس نباید استرس داشته باشم ممکنه اون رفته کمپانی اره اون همیشه زودتر میره برای اخرین بار خودمو تو اینه دیدم خوب وقته رفتنه از اتاق خارج شدم و با قدم های اهسته و بی صدا از خونه زدم بیرون در خونه رو اروم بستمو نفس عمیقی کشیدمو راه خودمو تا رسیدن به کمپانی پیش گرفتم همه چی تا اینجا که عادی و خوب بود با صدای بوق یه ماشین که همش پشت سرهم بوق میزد برگشتمو به پشت سرم نگاه کردم یه ماشین مدل بالا رنگ مشکی بود شیشه های ماشینشو پایین داد با تعجب به قیافه ی جونگ کوک که با پوزخند نگام میکرد گفتم : تو نرفتی هنوز
جونگ کوک:منتظر تو بودم ولی انگار تو منو فراموش کردی
_هاا منتظر من بودی ولی من عجله داشتم
جونگ کوک:نمی خوای سوار شی
_نه من پیاده میرم
جونگ کوک با یه اخم کیوت گفت:ولی من دوست ندارم عشقم پیاده بره
یه لحظه دهنم باز موند هیچوقت این حرفارو ازش نشنیده بودم ولی ازش توقعی هم نداشتم اینجوری صدام بزنه و بگه جونگ کوک اروم خندید و گفت:بیا دیگه نکنه میخوای به زور سوارت کنم
_نه نه نیازی نیست خودم سوار میشم
در ماشینشو باز کردم و سوار شدم
جونگ کوک:خوب بریم
_اوهوم برو
به دستش که رو فرمون بود و با خیال راحت و ریلکس رانندگی میکرد زل زدم تا حالا از این زاویه بهش زل نزدم وای خدا چه جذاب میشه لنتی اینجوری
جونگ کوک:به چی زل زدی
هول کرده بودم سرمو به یه ور دیگه چوخوندمو خودمو مشغول یه کار دیگه کردم
جونگ کوک :نگفتی که
_به هیچی به بیرون
جونگ کوک:الانو که نمیگم چند لحظه پیشو میگم
_هیچی وللش
جونگ کوک خندیدو گفت:اوکی ولی تا عمر دارم اون بوسه رو از یادم نمی برم
اخم کردمو گفتم :خیلی منحرفی
جونگ کوک خندیدوگفت: خودم اینو میدونم
_خداروشکر
چند متر عقب تر از کمپانی جونگ کوک منو پیاده کرد ولی خودش با ماشین دنبالم میومد هنوز جوری که جلب توجه نباشه
از زبان جونگ کوک :
وارد کمپانی شدم سورا رفته سر کارش منم واسه کنسرتی که امروز داشتیم باید واسه گریم اماده میشدم وارد اتاق گریم شدم پسرا اونجا بودن بلند به همشون سلام دادمو روی یکی از صندلی ها نشستم
بعد از تموم شدن گریم سوار ماشین کمپانی شدیم روی یکی از صندلی ها که نزدیک پنجره بود نشستم کنارم تهیونگ نشسته بود مشغول موبایلش بود از دور به صفحه موبایلش نگاه کردم داشت واسه خودش بازی دانلود میکرد عااا بازیشو خوب می شناختم یه مدت خیلی ازش استفاده کردم ولی متاسفانه مجبور شدم حذفش کنم چقدر باهاش خاطره دارم
تهیونگ برگشت با تعجب بهم نگاه کردو گفت:یاااا چیکار میکنی
خندیدمو گفتم:هیچی من اون بازیو میشناسم
تهیونگ:سرت تو گوشی من بود
_نه فقد چشمم خورد بهش
تهیونگ:اره جون سورا
_یااا جون سورا رو قسم نخور
تهیونگ با خنده ی شیطانی نگام کردو گفت:چراا
_چرا نداره
تهیونگ:مبارکه اعتراف کردی
_چی میگی اعتراف چیه
تهیونگ :عااا شوخی نکن امروز اونقدر سر حال و خوشحال بودی که معلوم بود خبراییه تازه من که میدونم چرا از من قایم میکنی
_باشه اصن حرف تو درست خیالت راحت شده
تهیونگ:میدونستم ایول پسرعاا ببینم پس کی مارو واسه غذا مهمون میکنی
_مهمونی چرا دیگه
تهیونگ:یعنی تو نمی دونی به توام میگن دوست پسر
_برو بابا مگه چی شده
تهیونگ خندیدو گفت فقد گفتم اگه مهمونم نکنی همه بچه هارو خبردار میکنم بعد مجبوری اونارم مهمون کنی
_باشه بابا حالا یه روز
تهیونگ:افرین وایسا ببینم از این به بعد به سورا چی بگم زن داداش بگم خوبه
خندم گرفته بود روبه تهیونگ گفتم زن داداش اره خوبه تهیونگم اروم خندیدوگفت:عالیه پس همونجور که می خندیدیم نگام به جیمین افتاد که چشماشو ریز کردو بود با تعجب نگامون کرد
_چی شده
جیمین با لبخند مرموزانه ای گفت:تبریک میگم جونگ کوک فکر کنم بالاخره زن داداش دار شدم
_نه کی گفته
جیمین:فکر کردی حرفاتونو نشنیدم من که همه
جیمین:فکر کردین حرفاتونو نشنیدم کلکاااا
_چه حرفی ؟
یه لحظه برگشتم با اخم جدی به تهیونگ نگاه کردم
تهیونگ :به من چه جونگ کوک خودت بلند خندیدی و گفتی زن دادش
با حس اینکه یکی زده باشه به شونمو اسممو صدا زده باشه برگشتم به سمتش جین بود که با قیافه ی تعجب زده گفت
جین:زن داداش کیه خبراییه 😐
دستمو محکم به پیشیونیم زدمو زیر لب اروم گفتم:تهیونگگگگگ
جین:من شک کردم بهت تهیونگ قرار میزاری
جین: تهیونگ قرار میزاری
تهیونگ که هول کرده بود گفت:نه من قرار نمی زارم اون جونگ کوکه
جین با اخم برگشت و نگام کردو گفت:جونگ کوک تو
اروم خندیدمو گفتم:اره
جین :هعی من از تو بزرگترم ولی تو با این سن کمت
قرار میزاری
تهیونگ خندیدو گفت: سنش کم نیست هیونگ تو پیر شدی
جین :نخیر من ورلد واید هندسامم هنوز پیر نشدم ولی یه سوال چرا اینقدر زود
جیمین:دله دیگه یه بار عاشق بشه بد میشه
_اوهوم خوب پس دیگه خودتون فهمیدین بگذریم
جیمین :درسته ولی نگفتی کیه
_هااا اونم بعدن می فهمین
جین:خوب بگو اشناست دیدیمش ایدوله چیه بگو دیگه
خندیدمو گفتم_شرمنده اخلاق ورزشیتون وقتش نیست هنوز بگم
جیمین:نامرد بالاخره که به مام میرسه
جین سرشو تکون دادو گفت:حالا که ما نگرفتیمش
بگو کیه
با ترمز ماشین سریع از جام بلند شدمو گفتم :پیاده شین رسیدیم بریم
سریع از ماشین پیاده شدمو یه گوشه منتظر موندم تا بقیه پسرا بیان
از زبان سورا:
بالا پشت بوم نشسته بودم حوصلم سر رفته بود ولی وقتی اینجا میام حالمو جا اینجا منا یاد کای میندازه چند روزه همش سعی میکنم ازش دور باشم خودشم تا اینو میفهمه دیگه دنبالم نمیاد ولی باید بالاخره بهش بگم
با صدای اشنایی که با لحن ارم گفت:چرا بازم داری ازم قایم میشی
برگشتم به پشت سرم نگاه کردم خودش بود کای میدونستم میاد اینجا برای همین منتظرش موندم
لبخند زدموگفتم:خوبی
کای: ممنون تو خوبی
_منم خوبم
بینمون سکوت برقرار بود هیچکدوممون نمی دونستیم چی بگیم کای صداشو صاف کردو گفت :چرا حرفی نمی زنی
_من چی بگم
کای:همیشه وقتی منو میدیدی اینجوری نبودی
_نه اینجوری نیست من مثله همیشم
کای برگشتو تو چشام زل زد
کای:پس چرا همیشه منو میبینی فرار میکنی
_دلیل خاصی نداره اگه داشت که الان نمیومدم اینجا
کای نفس عمیقی کشیدو گفت:تو درخواست اونشبمو یادته
_اون اره
چند ثانیه مکث کردمو گفتم:من برای همینه که اینجام
کای :یعنی بهش فکر کردی
سرمو تکون دادمو به زمین زل زدمو گفتم _اوهوم ولی کای من نمی تونم درخواستتو قبول کنم
کای :چرا منو رد میکنی
مضطرب بودم نمی دونستم بگم یا نه _:من یکی دیگه رو دوست دارم
کای لبخند غمگینی زدو گفت:اون کیه که اینقدر دوسش داری ینی اونم دوست داره خیلی خوشبخته که تو دوسش داری
_چرا این حرفارو میزنی کای من دوست دارم ولی مثله یه دوست پس میشه همیشه دوستم باقی بمونی دوست دارم این رابطه ای که بینمونه یه رابطه ی دوستی باشه نمی خوام ازم دلگیرو متنفر بشی
به تو بگم خیالم راحت میشه ولی هیچوقت فکر نمی کردم شنیدن جوابش از طرف تو برام سخت تراز همه اینا باشه همین واسم کافیه ممنون که بهش فکر کردی
_کای تو می تونی عاشق یکی بهتر از من بشی
کای لبخند زدو گفت : مهم نیست امیدوارم کنارش خوشبخت باشی برای من مهم اینه که تو خوشبخت باشی کنارش من حسودی نمی کنم همین که تو خوشحالی واسم بسه همین که فهمیدی اونم دوست داره باعثه خوشحالیمه
چیزی نگفتم و فقد با لبخند بهش نگاه کردم
کای:فکر کنم دیگه باید برم خدافظ مراقب خودت باش
_خدافظ توهم همینطور
کای با قدم های اروم از پشت بوم خارج شد خوشحال بودم چون کای این حرفارو بهم زده بود ولی ته دلم حس میکردم چشماش ناراحت بود با صدای زنگ گوشیم همه افکارم بهم ریخت گوشیمو از جیبم در اوردم. شماره روی صفحه واسه خانوم لی بود با استرس تماسو اوکی کردم خیلی اروم گفتم
_الو
خانوم لی:سورا کجایی چرا پیدات نیست
_معذرت میخوام الان خیلی زود میام
خانوم لی:زودباش تو خیلی داری بی دقتی میکنی
_این بار اخره من اصن حواسم به ساعت نبود
خانوم لی:پس زود بیا امیدوارم بار اخرت باشه
_چشم
تماسو قطع کردم با قدم های تندو سریع شروع به دویدن کردم پله هارو دوتا یکی پشت سرهم رد میکردم اونقدر سرعتم زیاد بود که ممکن بود بیوفتم ولی خداروشکر نیوفتادم
از زبان هیونینگ کای:
جوابی که ازش شنیدم قلبمو ناراحت کرد کاش میشد قبول میکرد کاش میگفت منم دوست دارم ولی انگار دیر رسیدم چون اون یکی دیگه رو دوست داره نمی دونم از این به بعد چی جوری فراموشش کنم کاش حداقل می فهمیدم اون کیه که سورا دوسش داره نیاز داشتم یکم استراحت کنم خیلی سریع از کمپانی زدم بیرونو سوار ماشنیم شدم بعد از اینکه به خوابگاه رسیدم کلیدو انداختم تو قفل درو سریع بازش کردم کسی تو خوابگاه نبود وارد اتاق خودم شدمو روی تختم درازکشیدم به سقف خیره شدمو با خودم اروم گفتم :باید فراموشش کنم
از زبان سورا:کارم دیگه تموم شده بود اخش حالا با خیال راحت میرم خونه داخل اتاق که کارکنای کمپانی وسایلشونو میزاشتن وسایلمو برداشتم و از اونجا خارج شدم تقریبا چند متری از کمپانی دور شده بودم که با ظاهر شدن یکی روبه روم جیغ تقریبا بلندی کشیدم پسره سریع با دستش جلو دهنمو گرفتو منو کشوند سمت خودش و اروم زیر گوشم گفت:منم جونگ کوک
با تعجب بهش نگاه کردم همچین خودشو با کلاه ماسک شال پوشونده بود توقع داشت بشناسمش دستاشو از جلو دهنم برداشتو گفت :چرا جیغ میزنی
_تو چرا یه دفعه ای ظاهر میشی
جونگ کوک با دستش یه لپمو کشیدو با خنده گفت:چون میخواستم ببینم ترسوئی که فهمیدم
با اخم نگاش کردمو گفتم :من ترسو نیستم
جونگ کوک:هستی
_یااا جونگ کوک بسه دیگه
جونگ کوک:باشه باشه قهر نکن بیا بریم
_کجا
جونگ کوک:اول بریم سوار ماشین بشیم
با تعجب نگاش کردمو گفتم:با ماشین اومدی
جونگ کوک:اره پس چی بیا بریم
_باشه بریم
جونگ کوک دستمو تو دستش محکم گرفتو منو دنبال خودش کشوند جلوی ماشینش وایستادو برگشت سمتمو
جونگ کوک:خوب سوار شو
سرمو تکون دادمو سوار ماشین شدم
جونگ کوکم سوار ماشین شدو ماشینو روشن کرد
_کجا داری میری
جونگ کوک با لبخند شیطنت امیزی بهم نگاه کردو گفت:صب کن می بینی
_یااا کجا داری منو می بری
جونگ کوک:نترس بابا تو به من اعتماد نداری
اروم خندیدمو گفتم:نه
جونگ کوک اخم کردو برگشت سمتم تو چشمام زل زدو گفت:واقعن بهم اعتماد نداری
از واکنشش خندم گرفته بود برای همین بلند زدم زیر خنده وگفتم:شوخی کردم
لبخند کوچیکی رو لباش اومد ولی سریع صورتشو ازم برگردوند و زیر لب اروم چیزی رو زمزمه کرد که من نتونستم بفهمم
خیلی خسته بودم سرموروی پنجره ماشین تکیه دادمو چشامو بستم
از زبان جونگ کوک:
_میگم سورا دوست داری اهنگ بزارم
جوابی ازش نشنیدم برگشتم سمتشو بهش نگاه کردم سرشو رو شیشه ماشین تکیه داده بودو اروم خوابیده بود
دیگه تقریبا رسیده بودیم ماشینو یه گوشه پارک کردم به سورا که هنوز خواب بود نگاه کردمو دستشو نوازش کردم اروم اسمشو صدا زدم
_سورا پاشو رسیدیم
سورا با چشمای خواب الود نگام کردو خمیازه ارومی کشیدو گفت:اینجا کجاست
_نمی خوای از ماشین پیاده شی بیا بریم بیرون دیگه
سورا:باشه صبر کن
از ماشین پیاده شدم همراهمم سورا در ماشینو باز کرد از ماشین پیاده شد
سورا با تعجب به دور ورش نگاه کردو گفت:من تا حالا اینجا نیومدم این کوه صخره زیادی ترسناک و تاریکه
اروم خندیدمو گفتم:نه ترسناک نیست من اینجارو دوست دارم جای باحالیه نکنه ترسیدی
سورا:نه نه بابا همینجوری گفتم راستی چرا اینجارو دوس داری
_اوممم چون جای باحالیه تازه بهم ارامشم میده
سورا :اووو اصن فکر نمی کردم همچین روحیه و شخصیتی داشته باشی که از اینجور جاها خوشت بیاد
_تو هنوز منو نشناختی ولی من تورو خوب می شناسم
سورا خندید و گفت:ایول افرین ولی منم تورو خوب میشناسم فقد اینو اصن نمی دونستم ولی بدون میشناسمت
_امیدوارم
دستشو تو دستام گرفتمو به ماهی که فقد روشن کننده اونجا بود خیره شدمو گفتم:سورا تو اصن همچین فکری میکردی
سورا با تعجب گفت:چیرو
_اینکه یه روز مثله الان منو تو با وجود همه این لج و لجبازیا کنار هم قرار بگیریمو عاشق هم بشیم
سورا :نه من که اصن همچین فکری نمی کردم همش فکر می کردم رقیبتم
از طرز فکرش خندم گرفته بود برای همین بلند زدن زیر خنده سوراهم با تعجب برگشت بهم نگاه کرد و گفت:چرا میخندی
_رقیبو خیلی خوب اومدی
سورا:خوب چی بگم راست میگم دیگه
_باشه باشه
نمی دونم چقدر اونجا بودیم و حرف زدیم ولی انگار مدت زیادی میشد چون مامان زنگ زده بود و میگفت نگران سوراست چون هنوز نیومده بود منم الکی بهش گفتم میرم دنبالش و میارمش وقتی خونه رسیدیم سورا با اضطراب تمام زنگ خونه رو زد وارد خونه شد
مامان جدی جلوی در منتظرمون بود سورا با مهربونی تمام رفت سمت مامانو محکم بغلش کردمامان اول از این حرکت سورا جا خورده ولی بعدش جدی با اخم گفت:کجا بودی
سورا:هاااا مدرسه بودم دیگه
نمی دونم چرا هنوز نمی خواست به مامان بگه کار میکنه ولی حتمن باید اینو ازش بپرسم
مامان:مطمئن باشم مدرسه بودی
سورا:اره مامان مطمئن باش
مامان:خوب بیایید داخل
وارد خونه شدمو رفتم سمت مبلو روش دراز کشیدم سوراهم با دو رفت سمت اتاقش
9 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
189 لایک
عالییی
واییییی من برم پارت بعدی
دلم میخواد سورا نصف بشه که نصفش برای کوک باشه نصف دیگشم برای هیونگ کای باشه 🤣🤣🤣صفت و سخت رو جفتشون کراشم 😅😂🤣🤣🤣🤣
عالی بود👌💫
چرا پارت بعد نمیاد🥺
مرسیی عزیزم نمی دونم چرا منتشر نمیشه
Army
|5 روز پیش
😅ببخشید خیلی دیر شد دیگه ☺
فدا سرت آجی جونم ❤️
راستی چندمی اجی؟
من پایه نهمو تازه تموم کردم ☺
عالیییی بود مثل همیشه . نمد چرا من داستانتو بعد 5 روز دیدم عذاب وجدان گرفتم
اشکال نداره 😂😂😂
ممنون عزیزم😍
واییببیییی عالیییی بودددد
مرسیی گلم😍💓
عالی بود 😍 😍
ولی ای کاش ی کاری میکردی کای شکست عشقی نخوره اینجوری خیلی بد شد 😟😖😖💔
ممنون عزیزم شاید سورا رو دیگه فراموش کرد
زیاد ناراحت نباشید☺
ببخشید یه سوال دارم 😊
میشه بدونم شما الان چند سالتونه و دارید چه پایه ای رو امتحان میدی؟؟؟؟؟؟؟🤔🤔
حس میکنم هم سنا من باشی🤩😉
اگه هم دوست نداری نگو😘
من ۱۴سالمه و دارم پایه نهمو امتحان میدم اگه هم سن منی که خیلی خوبه 😍
من هم سنتم👍😍
نه من دو سال ازتون کوچیکترم من پایه هفتم دارم امتحان میدم
مثل فیلم زیبای حقیقی شده 🙆🏻♀️❤
من که فکر نمی کنم درسته مثلث عشقیه ولی مثله اون موضوعش اونجوری نیست فرق داره