روزی که نجاتت دادم

با کوکی رفتیم سوار ماشین و رفتیم تولد شوگا(عکسس بالا ماشینتونه ووووووووووووووووااااااااووووووووووووووو💜💜💜 ماشینتون هیوندا هستش)

رسیدین تولد شوگا کلی با بقیه مسخره بازی در اوردین و رقصیدین و کوکی رفته بود شیر موزه بخوره(نویسنده داره خودشو جر میده نجاتش بدین)تو داشتی نگاه کوک میکردی خیلی کیوت بود ولی در همین حال خوی مردونش فعال شد جذاب شد در حدی ک رزی داشت میگفت واووو خوب پسری ب تورت افتاده ا/ت😝

قضیه از این ب بعد جنایی میشه مراقب هارتتون باشین😐🙄🤣🤣 از روی صندلی بلند شدم خواستم برم منم شیر موز بردارم یهو ی پیام برام اومد. دوباره نشستم و پیامو نگاه کردم از ی شماره ناشناس بود پیامشو باز کردم...

پیامش این بود سلام هیونگ سوکم س سال پیش ترکم کردی و رفتی و منم سعی کردم فراموشت کنم... ولی نمیشد.. فهمیدم با ی پسری.. اسمشم جونگ کوکه میشناسمش... ازش بدم میاد چون باعث شد تو فراموشم کنی اون نمیدونه من وجود دارم شنیدم میخواین باهم ازدواج کنین میخواستم اینو بگم ک تا آخر این هفته جنازشو میبینی تنها کسی ک با تو ازدواج میکنه منم خدافظ

باورم نمیشه اون بعد از سه سال دوباره منو یادش اومده بود.. دوباره پیامشو خوندم.. شوکه شدم باورم نمیشه اون واقعا میخواد کوک رو بکشه ب صورت کوک نگاه کردم مقصر این اتفاق من بودم

ادامش هیجانی تره و یکم عاشقانه بلایکید بفالویید بوس ب کلتون بای بای💚🖤 با عکسی از کویین لیسا شمارو ب خداوند متعال میسپارم🤭😎