سلام بچه ها ببخشید خیلی دیر شد
از زبان راوی : پلک و آدرین داشتن با هم صحبت می کردن که یهو پلک کفشدوزک رو روی پشت بوم اون خونه دید 💘
بعد پلک به آدرین خبر می ده و آدرین با دیدن عشقش اونم ضربه ای به قلبش می خوره و قلبش تند تند می زنه
بعد آدرین میره داخل دست شویی و تبدیل به گربه سیاه می شه 🐱 و سریع میره و کفشدوزک رو بغل می کنه بعد میره پشت یه خونه متروکه و معجزه گر کفشدوزکو برمیداره
از زبان آدرین : وقتی معجزه گر کفشدوزکو بر داشتم دیدم اون اون مرینته قیافه گربه سیاه 😳 قیافه مرینت 😞💘قیافه تیکی 😶
از زبان راوی : آ درین بعدش از تیکی پرسید که مرینت چش شده مرینت هم گفت که نمی دونه و بعد گربه سیاه مرینت رو بورد پیش استاد فو
از زبان استاد فو : در حال آرامش گرفتن بودم که یهو دیدم آدرین ( آدرین به حالت عادی بر گشته بود ) آمد تو و مرینت غش کرده بود رو دستاش🤐
از آدرین پرسیدم چه اتفاقی افتاده و آدرین از موقعی که مرینتو تو حالت کفشدوزک رو پشت بوم یه خونه دید تا الان تعریف کرد
از زبان راوی : استاد فو یکم فکر کرد و بعد گفت : این ضرب عشق حقیقیه مرینت باید پیش عشقش باشه تا زنده بمونه بعد شروع کرد به تعریف یک داستان
اون گفت که در زمان های خیلی دور اولین صاحبان معجزه گر کفشدوزک و گربه سیاه هم با همین اتفاق عاشق شدن و بعد لخواطر عمل نکردن به حرف های نگهبان معجزه گر ها هر دو مردن 👻👻
آدرین از تیکی پرسید : مرینت عاشق کیه ؟ تیکی گفت : آدرین مرینت عاشق توعه حالا بشنویم از وضعیت گابریل (گابریل بابای آدرینه ): از زبان گابریل : رفتم تو اتاق آدرین که باهاش صحبت کنم ولی وقتی رفتم داخل اتاقش آدرین نبود 😡وقتی به ویدیو ای که دوربینها ضبت کرده بودن نگاه کردم دیدم رفته تو دستشویی ولی وقتی رفتم تو دستشویی آدرین نبود از زبان راوی : گابریل بعد ندیدن پسرش داد زد آدرین فرار کرده و بعد چند تا مامور فرستاد دور شهر دنبال بچه اش
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
چندپارته؟
خیلی عالی بود محشر بود 🤩لایک کردم و یه نکته : یه ذره بیشتر توی هر صفحه بنویس
سلام چشم حتما ممنون از نکته ❤️❤️