
باسلام من چند وقت بود داشتم نوشته هایی راجبع فصل ۴ رو می خوندم ویکی را خیلی خوندم تا آخر و می خواهم ادامه داستان را بنویسم
۱۴ سال بعد اینکه مرینت وادرین باهم ازدواج می کنند و بچه دار می شوند و دختری به نام سوزان دارند که ۱۴ ساله است بریم سراغ لوکا و کاگامی که صاحب فرزندی پسر به اسم تدی می شوندالیا و نینو هم فرزندی به نام لیندا می شوند
از زبان مرینت۱۴ ساله که از ازدواج من آدرین میگذره نمی دونم چرا استرس دارم نمی دونم ؟؟؟ می خوام به آدرین یک چیزی بگم تازه می ترسم دخترم هم این من توی ۱۴ سالگی عاشق بشه وای خدا نکنه ،???به نیکی گفتم بره بیدارش کنه از زبان تیکی گفتم باشه رفتم بالا دیدم سوزان خواب بهش گفتم سوزان پاشو مدرس نزاشت حرفم رو بزنم گفت تیکی نمی شه نرم گفت ولی مامانت امروز عاشق بابات شد و همین طور بابات سوزان گفت ه می خوای بگیمن امروز عاشق میشم عمرن من همه پسرای مدرسه رامیشناسم گفتم باشه پاشو بریم نیم ساعت بعد سر میز
از زبان آدرین سلام صبح بخیر دخترم چه توره سوزان :خوبم مرینت گفت خوب می خوام بگم قرار از امروز به بعد قرار خانواده ۳نفرمون بشه ۴نفره قیافه من :???بعد آیک بوسه بهش زدم سوزان گفت:حالم بهم خورد مامان یعنی قرار یکی دیگه بیادمرینت : آره عزیزم راستی آدرین قرار کاگامی و لوکا از لندن بیان اینجا
مامان گفت خوب امروز قرار دونفر از دوستان قدیم ما بیان اینجا گفتم کی گفت مدیریت دیر شود رفتم سر کلاس دیدم یک پسر جدید آمده به از زبان نویسنده ببخشید من اسم پسره را در ۴ سوال پیش گفتم ولی یادم نیس پی همین جوری یکی رامی گم
یادم آمد اسمش را ببخشید از زبان سوزان یک پسر به اسم تدی بود امروز دوستم لیندا نیومده بود به من گفت میشه اینجا بشینم گفتم اینجا جای دوستم ولی امروز غریبه می تونی بشینی ولی باید نزاشت حرفم تموم شده که خانم بسته گفت اشکال ندارد میشه بعد راجعبش فکر کنیم از زبان تدی به هش گفتم ممنون من اینجا کسی را نمی شناسم آخه تازه از لندن آمدم گفت خواهش من سوزان اگراستین گفتم چی جدی شما دختر خانم دوپنچنگ و اگراستین گفت بله
مدرسه که تمام شود یک نفر آمد دنبالم گفت من از طرف پدرتون آمدم سوار شدم رفتم یک خونه خیلی بزرگ مامانم رو دیدم گفتم سلام گفت سلام ایشون مرینت هستن گفت می تونی من رو خاله صدا بزن گفتم باشه خاله بعد پدرم آمد گفت خوب ایشون آدرین هستن گفت من رو عمو صدا کنی که یهو
دیدم یک نفر آمد گفت سلام سلام عمو سلام خاله ببخشید که دیر کردم گفتن اشکال نداره یک لحظه بهش نگاه کردم امکان ندارد سوزان گفتم سلام از زبان سوزان گفتم سلام خوبی من تو هم رودیدیم وقتی ۱۰ سالمون بود تازه امروز هم رو دیدیم
خوب امید وارم خوشتون آمده باشه من چند روزه یک رمان به اسمmeracloucبود تااخر خوندم و بقیش را من نوشتم وامید وارم نویسنده داستان قبل خوشش آمده باشه و پر طرفدار
ممنون ،☺️☺️☺️?
اگر ۳ نظر بگن ادامه بدن می دم
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
خوبه ادامه ش بده عالی بود💕💕
فقط 14 سال خیلی زیاده بهتر بود حداقل 5 سال میوردیش جلو اما کل داستان بهم میریخت اگه اینکارو میکردی😐
خوبه ولی خیلی بریدیش جلو
سلام و ممنون
من نبردم جلو در پارت بعدی می فهمین که چه اتفاقی می افته