عشق شیطون من (17)

#پارت_جدید😊

پارت 17 #دایانا +دایانا خره گاو منه سوارش میشم راه نمیره تا دم ایستگاه نمیره... _رایان خفه شو خفه شو ساعت 6 صبح خروس ها هم کپه شون رو گذاشتن اونوقت تو برای من نشستی تنبک میزنی و شعر میخونی؟! اصلا چرا تو اینجایی؟ چرا نمیری خونتون ما رو راحت بزاری؟ هان؟ +دوست دارم😁هر کاری عشقم بکشه میکنم حالا هم پاشو میخوام ببرمت یه جای عالی نشونت بدم 😊 _نکنه اینبار هم میخوای من رو برداری ببری برات لباس زیر انتخاب کنم؟ 😐 +نع گل اون سعادت فقط یه بار نصیب هر کس میشه تو هم تر زدی تو نوبت خودت😁 _خوب کاری کردم اصلا باید به جای خریدن لباس زیر گل گلی برات شکل سیندرلاشو می‌خریدم 😂

+خیلی خب حالا پاشو که دیر میشه😒 _ساعت 6 صبح خر پر نمیزنه تو خیابونا😐تو کدوم گوری میخوای بری؟ 😐 +وااای دانی اینقد حرف نزن پاشو میفهمی دیگ😒 _اوفف باشه برو بیرون لباس میپوشم میام😐 . بعد از انجام کار های مربوطه رفتم تو رختکن و... اوه می‌رسیم به سخت ترین کار 😢 انتخااااااب لباس🥴 خب چی بپوشم؟! یه هودی مشکی که جلوش به انگلیسی و با چرم شبیه پوست مار یه فحش زشت نوشته بود که الان نمیتونم بگم بد آموزی داره با شلوار اسلشی که جیبای کنارش چرم مدل هودی هست رو پوشیدم و یه بوت چرم مشکی. خب الان میریم سراغ مو ها😊موهام رو تا جایی که میتونستم محکم بالای سرم دم اسبی بستم و یه کلاه لبه دار مشکی که به لبه اش سه تا حلقه آویزون بود رو هم گذاشتم سرم و موهام رو کردم توی هودیم و کلاه هودی رو گذاشتم روی سرم. چیه نکنه انتظار داشتی موهام رو همینجوری بزارم؟ 😒بابا اینجا ایران است،. سرزمین ماندگار🥴😂آرایش هم که یه خط چشم بزرگ گربه ای که پف چشمام رو کمتر میکرد با رژ و رژگونه مسی زدم و هوووووو من پس از لحظه های طاقت فرسا آماده ام😂

پایین که رفتم مامان و بابا و رایان روی میز نشسته بودن داشتن میلونبوندن😐😂به خاطر اتفاق دیشب اومدم ناز کنم برای همین سرد سلام کردم و رفتم نشستم بغل رایان. دانیار که هنوز خوابه کروکودیل، مامان بابا هم چون میخواستن برن کوه همراه دوستاشون اینقد زود بیدار شدن من بدبخت و رایان هم که علاف و بیکار معلوم نیست اینبار کدوم جهنمی میخوایم بریم🥴😂 بالاخره بعد از صبحونه خوردن و یه خداحافظی سرد که حسابی حال بابا رو گرفت😁 رفتیم سمت در پشتی که ماشین رایان بود تا بریم. محض ارضای حس کنجکاویتون ماشینش یه فراری نقره ای بود😻 _رایان سه ساعته تو راهیم از شهر هم اومدیم بیرون :-| +ببند یه دقیقه به قول خودت کل این سه ساعت فک زدی یه خورده آروم بگیر بزار مخ بد بخت کنم استراحت کنه😐 _بهم بر خورد😐

+به درک😂 _رایان من گشنمه، تشنمه، خسته شدم، بخدا اگه یه جای چرت و پرت ببری من رو خودتو خودم و این ماشینتو همینجا تو بر بیابون آتیش میزنم😒 +دایانا یه چیزی میگم عصبانی نشو باشه؟ _تا چی باشه،. حالا بگو:-| +اوممم فک کنم گم شدیم 😬 _خاک تو سرت که عرضه... جان وایسا وایسا این الان چی گفت؟ ما گم شدیم؟ 😳 _چییییییییییییییی؟ رایان یعنی چی ما الان کدوم گوری هستیم رایاااااااااان 😩😡 +نمیدونم قرار بود با این آدرس برسیم به یه کمپ شتر سواری ولی اینجا کمپ نیس که😐 _واااای خداااااا رایان تو منو ساعت 6 صبح بیدار کردی که بیاریم شتر سوار شم؟ +اوهوم🥺 دیگه واقعا داشت گریم می‌گرفت خدایا من چه گناهی کردم گیر این یابو افتادم😩گوشیم رو برداشتم که لااقل با اون به یه نفر زنگ بزنم که... نه دیگه من چه انتظاری دارم... آخه باهوش تو بر بیابون آنتن هست مگه؟ 😐 هوففف رایان هوففف. //////سه ساعت از اون وقت که گم شدیم گذشته و الان به عبارتی ساعت دوازده ظهر و ما هنوز نتونستیم بریم بیرون 😐 شش ساعته نه آب خوردیم نه غذا🥺اما اینا به درک تموم نگرانیم اینه که... با وایسادم ماشین فهمیدم که نگرانیم بیخود و بی جهت نبوده 😩ماشین بنزین تموم کرددددددد😑🤕 گوشیم از ماشین برداشتم و اومدم پایین. او خر شریف هم داشت استارت میزد😑فک کنم خیالاتی شده پیامبری چیزیه میتونه معجزه کنه🤕دستم رو بردم بالا که قد بکشم اما یهو...

ههههههه هههههههههه 😂😂 گم شدن😂😂 ((عکس :پسر جذابم رایان خان😻😻😻)) کراش زدن آزاد😂😊

کیا تا حالا گم شدن؟ دستا بالااااا من که گم نشدم دوستم ندارم امتحانش کنم😐 ((عکس :دایانامونح🌺🙈))