10 اسلاید امتیازی توسط: B.H.R انتشار: 4 سال پیش 4,814 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
اینم قسمت 24 داستان امید وارم که تا الان از داستان خوشتون اومده باشه♥
دویدیم بگیریمش که یهو یه مرد عجیب با دوتا بال بزرگ پرید جلومون خیلی شبیه عقاب بود گربه گفت:سوپر ایگل گفتم:وای چه لباس قشنگی داره‼️ رفتیم پیش سوپر ایگل همینجوری که داشتیم میدویدیم تا دزده رو بگیریم سوپر ایگل گفت:شما ها کی هستین؟ من گفتم :دختر کفشدوزکی رو میشناسی؟ سوپر ایگل گفت:اگه منظورت اون دختره نگهبان جدید معجزه گر هاست اره میشناسمش چون استاد فو قبلش بهم گفته بود که میخواد اونو نگهبان بعدی کنه گربه گفت:گربه سیاه رو چی میشناسی؟ سوپر ایگل گفت اره همکار کفشدوزکه من گفتم :خب اون دوتا ما هستیم ولی بعداً دربارش صحبت میکنیم و بعد گفتم اژدهای اب ولی بعدش به جای اینکه دزده بخوره زمین خودمون هم خوردیم زمین اسنیک گفت:فرصت دوم بعد ایستادیم و بعدش گفتم اژدهای آب اینبار فقط دزده فقط افتاد زمین و ما ایستادیم همونجا وما برگشتیم و دوباره همون حرفا رو تکرار کردیم بعدش هم من گفتم ما باید بریم یه ساعت دیگه دم پارک ساباتینی(یکی از مکان های دیدنی مادرید) میبینیمت سوپر ایگل گفت باشه بعد سوپر ایگل مرده و گرفت و با بال هاش برد دم اداره پلیس منو اسنیک رفتیم جایی که تغییر شکل داده بودیم و دوباره مرینت و ادرین شدم ادرین دستمو گرفت و سوار ماشین شدیم و به اسپانیایی یه چیزی گفت Por favor ve al hotel(لطفا برید هتل) ماشین راه افتاد و دم در هتل مارو پیاده کرد ما هم رفتیم داخل هتل
توی راه رفتم به اتاقمون بودیم که دیدم همه دارن یه چیزی رو با خوشحالی بهم میگن Felicitaciones a la Sra. Dupont Cheng y al Sr. Agra فقط دوپن چنگ و آگراست تش رو میفهمیدم منم سرمو به نشونه تشکر تکون دادم بعد آدرین گفت دارن میگن مبارک باشه خانم دوپن چنگ و آقای آگراست بعد آدرین گفت بگو Agradecido به معنی ممنونم منم گفتم Agradecido بعد دیگه رسیدیم دم اتاقمون بعد رفتیم داخل یکم روی صندلی نشستم و بعد رفتیم لباسم رو عوض کردم وقتی که آدرین هم لباسشو عوض کرد پریدم توی بغلش بعد یهو گوشیم زنگ زد از خونه بود? این بدتر نمیشد مامانم بود? تلفن رو جواب دادم مامانم گفت مرینت چرا به ما چیزی در این مورد نگفتی؟ گفتم سلام مامانمم گفت سلام بعد گفتم آدرین سوپرایزم کرد مامانم گفت گوشی رو بده به آدرین من گوشی رو دادم دست آدرین بعد سرم رو گذاشتم روی سرم از زبان آدرین مرینت گوشی رو داد بهم بعد استش رو گذاشت روی سرش مامان مرینت گفت سلام منم گفتم سلام? بعد ازم پرسید که آیا گوشی روی حالت بلندگو هستش؟ گفتم نه نیست که بعد مامان مرینت گفت عزیزم کاشکی به ما یه خبری از قبل میدادی ماهم یه چیزی برای شما عاماده میکردیم گفتم باشه? گفتم ممنون و بعد گفت به مرینت چیزی نگو گفتم باشه مرینت مونده بود داشتیم در مورد چی حرف میزدیم و بعد بهمون تبریک و بعد با هم خداحافظی کردیم مرینت پرسید چیشد؟؟؟؟؟ گفتم هیچی فقط میخواستن تبریک بگنو....? مرینت گفت باشه
بعد مرینت گفت ساعت چنده گفتم حدودای 9 شبه بعد مرینت گفت ساعت چند باید توی پارک باشیم تا با سوپر ایگل ملاقات کنیم؟ گفتم حدودای 10 بعد مرینت گفت خداروشکرو خودشو انداخت رو تخت گفتم چیزی شده؟ گفت نه فقط خسته ام گفتم آها گفتم تو استراحت کن ساعت 5 دقیقه به 10 بیدارت میکنم گفت باشه و رفت بالای تخت و سرش رو گذاشت روی بالش منم روی یکی از صندلی ها نشستم گوشیم رو روی تایمر گذاشتم تا زنگ بخوره و بعد خودمم رفت رو تخت وپیش مریینت این دفع مرینت چرخید و بعو بغلم کرد منم بغلش کردم تیکی و پلگ و سس و لانگ هم رفتن روی یکی از بالش های روی مبل نشستن و خیلی عادی با هم آروم آروم حرف زدن و ما هم خوابیدیم با صدای گوشیم که داشت زنگ میخورد جفتمون بیدار شدیم بعد لباسامون رو عوض کردیم و از اتاقمون اومدیم بیرون بعد خودمون پیاده رفتیم تا پارک و اونجا روی یکی از آلاچیق ها نشتیم تا سوپر ایگل بیاد دیدم یه پسره قد بلند داره میاد طرفمون اون چشم های آبی تیره و موهای قهوه ای تیره داشت من یکم که فکر کردم فهمیدم که اون کیه ( سوپر ایگل) ولی نمیرونستم اون از کجا فهمیده که ما کی هستیم یکم به دورو برم نگاه کردم دیدم فقط خودمثنون توی مارک هستیم بعد توی دلم گفتم پس از اینجا فهمیده? اوت اومد طرفمنون و وگفت سلام منم گفتم سلام مرینت همینجوری مونده بود اون گفت امید وارم فهمیده باشید که من کیم! مرینت گفت سوپر ایگل؟ اوت گفت آره خودمم پسره گفت اره خوشبختم خانم دوپن چنگ بعد گفت ولی بهتره الان بگم خانم آگراست من گفتم تو از کجا ما رو میشناسی؟ گفت خوب راستش از اونجا که من با استاد فو در ارتباط هستم خوب یه جورایی فهمیدم گفتم آها و بعد مرینت گفت که خوب از کجا فهمیدی که من نگهبانم؟ گفت وقتی که نگهبان جدیدی انتخوابف میشه کوامی ها متوجه میشن بعد مرینت گفت یعنی کوامیت که متوجه شد بهت گفت که مرینت دوپن چنگ نگهبانه؟
گفت نه مرینت گفت پس چجوری فهمیدی؟ گفت کوامیم گفت که دختر کفشدوزکی نگهبان جدیده و ادامه داد و تو خودت گفتی که لیدی باگ هستی و بعد رو به من کرد و گفت:باورم نمیشه ادرین اگرست کت نوار باشع‼️ خندیدم و گفتم خودمم باورم نمیشه? بعد گفتم به هرحال تو اسم ما رو میدونی ماهم میتونیم اسمتو رو بدونیم؟ گفت ای وای کلا یادم رفت گفت اسم من لورنزو دیگارو هستش بعد یهو کوامی عقاب از توی جیب کت لورنزو اومد بیرون و گفت سلام من لئو هستم بعد تیکی از توی کیف من و پلگ هم از توی کت آدرین اومد بیرون هم ما و هم کوامی ها گرم گفتگو بودیم که یهو گوشی لورنزو زنگ خورد
نمیدونم کی بود ولی هرکی بود یه زن بود? زیاد به تلفن توجه نکردم به مرینت نگاه کردم که داشت با گونه های سرخ و لبخند به حلقش نگاه میکنه تلفن لورنزو تموم شد ماهم به حرف هامون ادانه دادیم آخر سر لورنزو گفت من یک معجزه گر رو پیدا کردم گفتم چیی ؟ گفت معجزهگر گرگ هستش معجزه گر رو داد به مرینت مرینت چشماش گرد شده بود بعد یهو کوامی طوسی رنگ با چشم های قرمز از توش اومد بیرون و گفت سلام من وولفی هستم تو باید نگهبان جدید باشی بعد یهو جلوی دهنش رو گرفت و گفت وای ببخشید مرینت گفت مشکلی نیست میدونن بعد دوباره شروع به حرف زدن کردیم کوامی ها هم همینطور گفتم وای مرینت تو یه نگهبان واقعی هستی مرینت زیر چشی نگاه کرد و خندید لورنزو گفت:خانم دوپن چنگ این معجزه گر گرگ رو من تو سفرم به ریودوژانیرو برزیل پیدا کردم مرینت گفت:خیلی خوبه که مادرید هم یه قهرمان داره تا از شهر محافظت کنه من تایید کردم مرینت پرسید چرا این همه وقت استاد فو بهمون چیزی راجب تو نگفت؟ لورنزو گفت شاید میدونستم بلاخره یه روز پیدام میکنید من گفتم:مرینت همه رو پیدا میکنه اون کمک کرد منم خود واقعیم رو پیدا کنم گونه های مرینت سرخ شدن? لورنزو لبخند زد و بعد گفت راستی خیلی ناراحت شدم که پدرتو چند ماه پیش از دست دادی☹️ من قیافه ام یه کم ناراحت شد بعد مرینت دستشو گذاشت رو شونه ام و وقتی بهش نگاه کردم یه لبخند کوچیک و مهربون بهم زد من منظورشو فهمیدم و گفتم:راستش فکر کنم جای اون خوبه الان کنار مادرمه و همینطور ..... ناتالی? بعد یکم لبخند زدم بعد لورنزو برای اینکخ بحث رو عوض کنه گفت خوب راستی شما دوتا از گجا هویت همو فهمیدید گفتم داستانش طولانیه? مرینت تایید کرد لورنزو گفت باشه فهمیدم من پشت گردنم و خاروندم و یکم خجالت کشیدم مرینت گفت ما اتفاقی از هویت همدیگه با خبر شدیم من گفتم ولی راست کشف هویت بهترین اتفاق زندگیم بود چون باعث شد که بفهمم دختر رویاهام کیه? بعد یه خنده ریزی کردم لورنزو گفت خوشحال شدم لبخند زدم و گفتم ممنون
بعد لورنزو پرسید کدومتون اول فهمیدید اونیکی کیه؟ گفتم من فهمیدم کفشروزک کیه? ولی خیلی غیر منتظره? لورنزو پرسید چجوری؟ گفتم من یک قرار ملاقات با کفشدوزک ساعت 7 شب گذاشته بودم بعد گفتم کخ وسطای قرار کفشدوزک از حال رفت کلا بیهوش شده بود منم اونو گرفتم هر کاری کردم بهوش نیومد دیگه دیر وقت بود برای همین مجبور شدم گوشوارش رو در بیارم و ببرمش خونه خودش لورنزو گفت یعنی یکی از قوانین رو شکستی گفتم آره ولی خوب قصدم این نبود که بعد فهمیدم اون مرینت دوپن چنگه? فردا اون اومد مدرسه و کلی چیزای دیگه...... ولی من از قبل عاشقش بودم لورنزو گفت دیر وقته ممکنه مادرم نگرانم بشه مرینت گفت راستش ما هم دیگه باید بریم ما باهم خداحافظی کردیم و منو مرینت برگشتیم هتل مرینت هنوز چشمش به حلقه بود گفتم مرینت چیزی شده؟ گفت نه هیچی فقط توی فکرم گفتم چه فکری؟ گفت وقتی که 14 سالم بود اون اوقع ها که دبیرستانی بودیم من همیشه آرزو داشتم باهات ازدواج کنم و الان آرزوم به حقیقت پیوسته بعد دستم رو انداختم رو کمرش و گفتم:ما با هم ازدواج میکنیم ، این حقیقت تغییر نمیکنه دیگه رسیدیم به هتل
بعد رفتیم توی اتاقمون تیکی و پلگ و وولفی اومدن بیرون و رفتن یه گوشه گرفتن خوابیدن ماهم دیدیم اونا گرفتن خوابیدن رفتیم خوابیدیم دوباره تو بغل هم دیگه خوابیدیم ولی این بار فرق داشت چون به عنوان نامزد تو بغل هم بودیم دست مرینت و بوسیدم و بعد کم کم خوابم برد و خوابیدم از زبان مرینت صبح بیدار شدم اولین روزی بود که زودتر از ادرین بیدار میشدم ولی بازم لذت خودشو داشت? ( توی بغل آدرین?) بلند شدم و رو تخت نشستمم بعد ساعتو نگاه کردم و دیدم چند ساعت مونده تا پروازمون به پاریس حدود 3 ساعت مونده بود باید وسایل رو جمع میکردیم آدرین رو بیدار نکردم اروم بلند شدم از رو تخت و شروع کردم به لباسارو جمع کردن هم وسایل آدرین و هم ما ل خودم رو گذاشتم توی ساک های جدای خودمون یک ساعت طول کشید تا وسایل رو جمع کنم ولی یهو توی یکی از جیب های کی از کت های آدرین یک کاغذ صورتی پیدا کردم خیلی برام آشنا بود بازش کردم و دیدم ? همون نامه ای بود که من روز ولنتایین به ادرین داده بودم? رفتم سمت ادرین و خیلی اروم لبشو بوسیدم و گفتم:عش....قم....بلند شو باید راه بیفتیم به سمت فرود گاه بعد از اون کارم گونه هام سرخ شدن? ادرین چشماشو باز کرد(همون چشمای رویایی)و گفت :عشقم؟ یکم خجالت کشیدم و گفتم :خب ...اره بلند شد گفت: مرینت، بهترین دختری هستی که تا حالا دیدم و بعد رفت لباساشو عوض کرد دهنم باز مونده بود
توی فکر حرف آدرین بودم توی دلم گفتم آدرین واقعا عاشقمه بعد دستوپلم شل شد و افتادم روی زمین? آدرین از اون پشت گفت مرینت حالت خوبه؟ گفتم :خوبم خوبم اماده ای بریم؟ ادرین اومد و گفتیم :اماده ام بریم میبینم که لباسارم جمع کردی! گفتم اره خب بلاخره باید یکی جمع میکرد دیگه ادرین گفت ممنونم من یه نگاه زیر چشمی به حلقم انداختم و گفتم:خواهش میکنم? بازم سرخ شدم? ادرین یکی از چمدونارو گرفت دستش و با اونکی دستش یکی از دستای منو گرفت منم دست ادرین رو گرفتم و با اونکی دستم یکی دیگه از چمدونارو برداشتم رفتیم پایین یکی از مسئولان هتل گفت : Adiós viajes a la salud از ادرین پرسیدم چی میگه؟ ادرین گفت میگه خداحافظ سفر به سلامت گفتم آها منم با چهره ام تایید کردم رفتیم سوار ماشین شدیم ادرین به راننده گفت:vamos al aeropuerto(بریم فرودگاه) راننده گفت :sI senior ( چشم قربان) رسیدیم فرودگاه و بعد آدرین به راننده گفت: :muchas gracias(خیلی ممنون) راننده سرشو تکون داد ادرین گفت : gracias por tu ayuda(ممنون که کمک کردی) راننده گفت:de nada(خواهش میکنم) و بعد از در فرودگاه رفتیم داخل من گفتم شاید بهتر باشه منم اسپانیایی یاد بگیرم تیکی اومد بیرون و گفت تو بدون اسپانیایی هم یه صاحب فوق العاده ای من گفتم ممنون تیکی پلگ گفت :ادرین پنیر داری؟ ادرین گفت :هنوز یه شیکم متحرکی پلگ و بعد یکم پنیر کممبر بهش داد تیکی گفت پلگ انقدر پر خوری نکن پلگ گفت خب گشنمه? ادرین گفت بسه دیگه قایم شید که بریم منم گفتم اره تیکی بهتره قایم شی تیکی گفت باشه و رفت تو کیفم پلگ هم گفت خیله خب و رفت تو لباس ادرین بعد وولفی اومد بیرون گفت ببخشید ولی منم خیلی وقته چیزی نخوردم من یه تیکه ماکارون هم دادم به وولفی و گفتم اینم برای تو وولفی تشکر کرد و رفت تو اون یکی جیب ادرین *یک ساعت بعد*
هواپیما رو هوا بود گفتم معلوم نیست تو پاریس دوباره چی در انتضارمونه? ادرین دستمو گرفت و گفت نگران نباش مرینت اتفاقی نمیوفته? خندیدم و گفتم امیدوارم? بعدش هم که سرمو گذاشتم رو شونه ادرین و استراحت کردم ولی نخوابیدم با صدای خلبان از خواب پریدم اصلا حواسم نبود که کی خوابم برده بود ادرین گفت مرینت بزن بریم به سوی ایندمون? بلند شدم و گفتم بریم? وسیله هارو تحویل گرفتیم و از در فرودگاه اومدیم بیرون که دیدم مامان و بابام و الیا و نینو با کلی گل و شیرینی منتظرمونن گفتم سلام الیا دوید جلو و گفت میدونستم بلاخره به هم میرسین? من گفتم اره اره خودمم امید داشتم? مامان و بابام اومدن جلو گفتن مبارکتون باشه و بعد بابام گفت :ما یه سوپرایز براتون داریم گفتم چی؟ چه سوپرایزی؟ دیدم نینو یه تابلوی بزرگ که روش یه پرده کشیده شده رو داره میاره مامانم پرده رو کشید کنار و گفت سوپرایزززز? عکس بوسه ی عاشقانه منو ادرین تو شو مدلینگ بزرگ روش چاپ شده بود? من گفتم وایییییییی‼️‼️ ادرین گفت نمیدونستم تو اون لحظه چقدر ازمون عکس گرفتن‼️??♂️ گفتم منم همینطور? گفتم مامان این یکم ...یکم ..چیز نیست؟ ...چیز دیگه.... آدرین گفت خانم دوپن چنگ این یکم....زیادی عاشقانه نیست؟ و بعد پت گردنشو خاروند
الیا گفت :دختر ما نکردیم که ... خودتون همو اینجوری بوسیدین? چهره من:??♂️ چهره ادرین:? چهره الیا:? چهره نینو:? چهره مامانم:? چهره بابام:☺️ دوباره چهره من? ولی بعد رفتم و مامانم رو بغل کردم گفتم خیلی ممنونم ک بعد رفتم همه رو بغل کردم و از همه تشکر کردم راننده آدرین رسید دم فرودگاه و پیاده شد که چمدونا رو بزاره تو ماشین ادرین گفت از همگی ممنونم شما واقعا زحمت کشیدید بعد رو کرد به مامانم و گفت خانم دوپن من عاشق دخترتون شدم و میخوام باهاش ازدواج کنم البته با اجازه شما مامان و بابام با هم داد زدن البته‼️ خجالت کشیدم مونده بودم مامان و بابای من از خود من هیجانشون بیشتر بود?? کار راننده ادرین که تموم شد تابلو رو گرفتم دستم و با ادرین سوار ماشین شدیم بقیه هم با هم سوار ماشینی شدن که بابام اجاره کرده بود تا باهاش بیان فرود گاه تو ماشین کنار ادرین نشسته بودم و فکر میکردم یعنی واقعا قرار بود باهاش ازدواج کنم؟ با پسر رویاهام؟ آدرین بهترین اتفاق زندگیم بود . با اینکه خیلی تو این چهار سال سختی کشید ولی هیچ وقت منو ول نکرد و تنهام نذاشت منم سعی میکردم همیشه کنارش باشم چون بلاخره سه تا از عزیزانشو از دست داده بود و شاید روزی برسه که من بتونم اونارو برگردونم ول میدونم که هنوز موقعش نشده نمیدونستم چی در انتظارمه ولی میدونستم که با ادرین از پس هر چیزی بر میام اون بهترینه ...
10 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
23 لایک
۲ سال پیش یادش بخیر
آره
وااااایییییی بهار من عاشق داستانتممم خیلی قشنگههههههههههههه ❤️❤️❤️❤️❤️❤️😍😍😍😍😍
عالی بود بهتر از این داستان نهخوندم عالیییییی🤩🤩🤩🤩🤩🤩💜💜💜💜😏
آها و اینکه تکنولوژی ها و دوربین ها نمیتونن کوامی ها رو ببینن پس بنابراین نباید نگران افتادنشون تو دوربین باشیم !!!!
تو اصلا میراکلس در نیویورک رو دیدی !
خیلی ببخشیدا زمانی که ما این داستان رو نوشتین میراکلس نیویورک نیومده بود
اینکه داستان مال حدودا دوسال پیش هست و اون موقعه تا فصل دو داستان اومده بود
تو دلم مونده بود بهت بگم
اول اینکه خیلی غلط املایی داری !
دوم اینکه پلگ تیکی رو دوست داره و همیشه فکر غذا نیست!
سوم اینکه آدرین یه سنتی مانستره !
چهارم اینکه اگه میراکلس در نیویورک رو دیده باشی مرینت سوار هوا پیما شد و هیچ ترسی نداشت !
پنجم هم اینکه آدرین لیدیباگ رو دوست نداره ، پلگ تیکی رو دوست داره !
چه رمانتیک💕💕
عالی بود لطفا داستانت را ادامه بده
عالیه ادامه بده کمک خواستی هم بگو شمارمو بهت بدم بای تا قسمت بعدی 😙😙😙😚😚😚😗😗😗💙💙💙💚💚💚💛💛💛💜💜💜💘💘💘❤❤❤💓💓💓💕💕💕💖💖💖💗💗💗💟💟💟
بابا سوختی انقدر سرخ شدی آب پز میشدی بهتر نبود من موندم چرا هنوز پوستت سفیده
قطعاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا ادامه بده گلم