ممنون بابت نظرات خوبتون واقعا خوشحالم کردید??منم سعی میکنم ادامه داستانو زود بزارم???
از زبان آدرین/مرینت یه لحظه ایستاد و بعد چند ثانیه بیهوش شد.سریع رفتم بغلش کردم.باورم نمیشد تمام مدت لیدی باگ عاشقم بوده و نفهمیدم.سریعا رفتم آب آوردمو زدم به صورتش وقتی به هوش اومد چند ثانیه تو چشمای هم نگاه کردیم اما انگار مرینت خجالت کشید و سریع بلند شد.یکم ایستاد تا حالش بهتر شه . بعد که انگار متوجه قضیه شد سریع گفت:آها چیزه آدرین ..یعنی چیز....اممم...من منظورم اینه که از آدین متنفرم... نه نه متنفر نیستم ولی دوستش ندارم آخه...
10 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
3 لایک
عالیه😍
وای. معذرت از تمام کسانی که داستانو میخونن .داستان ترتیبش بهم خورده