
سلام اینم قسمت 22 داستان میدونم داریم خیلی سریع این چهار قسمت آخر رو میزاریم ولی میخواییم توی همین امروز داستان رو تموم کنیم داستلن برای سنین بالای 7 سال هستش با تشکر از همگی نظرات فراموش نشه♥
آدرین گفت چی؟ دوباره جملم رو تکرار کردم ( بریم و معجزه گر های دیگه رو پیدا کنیم ) ادرین گفت:بریم ولی کجا بریم؟ مگه میدونی کجان؟ گفتم یادته که استاد فو رو برای نگهبان کردنش کجا بردن ادرین گفت نه مرینت خیلی خطر ناکه گفتم وضیفه من اینه که به خاطر معجزه آسا ها خطر کنم آدرین دستم رو گرفت و گفت ولی من نمیزارم گفتم چرا؟؟ یهو نینو گفت دارید در مورد چی حرف میزنید؟؟؟؟ با لکنت گفتم : هی...چی ....? من قرمز شدم و هل شدم و گفتم: چیزه ...دانشگاه ادرین هم تایید کرد نینو گفت دانشگاه چی؟؟ آلیا محکم زد به نینو نینو حرفشو پس گرفت بعد لوکا گفت راست میگه دانشگاه چی؟ کاگامی گفت:لوکا شاید واقعا نخوان بگن? لوکا گفت باشه قبوله? ادرین که همینجوری مونده بود چی بگه آدرینم گفت آره?
لوکا دست کاگامی رو ول کرد و اومد پیش منو و ادرین لوکا گفت:یادم نمیاد بهتون گفته باشم من میخوام الان از کاگامی خواستگاری کنم‼️ قیافه منو ادرین? چشمام گرد شد گفتم خواست لوکا گفت سیییییی گفتم آها خوب ? پس سرت با آهنگ شلوغه لوکا یه پوزختد زد و گفت آره کاگامی گفت:لوکااا لوکا رفت نزدیکه کاگامی و گفت:یه لحظه صبر کن کاگامی واستاد و گفت:چیزی شده؟ لوکا گفت:کاگامی خودتم میدونی که چقدر دوستت دارم و هه میدونن که منو تو چقدر شبیه همیم بعد جلوی کاگامی زانو زد و یه حلقه از جیبش درآورد و گفت:کاگامی با من ازدواج میکنی؟ کاگامی دستاشو گرفت جلوی دهنش و گفت:باورم نمیشه بعد نشست کنار لوکا و گفت بله بعد همدیگه رو بغل کردنو و بعدشم که دیگه خودتون میدونید بعد لوکا هل شد یهو دست کاگامی رو گرفت و رفتن الیا به ادرین گفت:ادرین تو تصمیمی نداری؟ آدرین گفت در مورد چی؟ یکم قرمز شد ادرین پشت گردنشو خاروند گفت به موقعش ? من منظورشو فهمیدم ولی چیزی نگفتم بعد با نینو و الیا خداحافظی کردیم و با راننده شخصی ادرین رفتیم خونه ما
دست ادرین رو گرفتم و بردمش تو مغازه بابام گفت :خوش اومدین گفتیم سلام مامانم گفت:ادرین خوش اومدی ادرین تشکر کرد دست آدرینو گرفتم رفتم تو اتاقم مامانم گفت صبر کنید بعد برگشت و گفت یکم شیرینی ببرید بال تشکر کردم و با ماکارون ها رفتیم تو اتاقم رفتیم تو بالکن اتاقم سینی رو گذاشتیم روی میز داخل بالکنم ادرین گفت:مرینت راستش من یه چیزی میدونم گفتم چه چیزی؟ ادرین گفت:یادته 4سال پیس من با کمک سوپر ایگل تو رو برگردوندم؟ گفتم :خب چون من اون موقع مرده بودم یادم نمیاد ولی برام تعریف کرده بودی ادرین گفت:اون سوپر ایگل بهم یه چیزی گفت که من برات تعریف نکردم تو باید بدونی که معجزه گر عقاب تو اسپانیا هست توی مادرید گفتم واقعا؟ ادرین گفت :اره گفتم باید اونو پیدا کنیم ادرین گفت:اره میدونم گفتم ولی به چه بهونه ای بریم ؟ ادرین گفت پس فردا یه شو مدلینگ اونجا هست که برای منم دعوت نامه اومده و اگه اونو قبول کنم تو رو میتونم به عنوان طراح لباسم ببرم گفتم:واقعا؟؟؟؟؟یعنی من واسه تو لباس طراحی میکنم‼️ ادرین گفت اره
من پریدم توی بغل آدرین اونم بغلم کرد و بعد گفتم واییی بزار بریم پایین به مامان بابام بگم که بیاد باهات بیام آدرین گفت باشه بعد با هم رفتیم پایین من همچی رو به پدرم و مادرم گفتم اونا کپ مونده بودن بعد گفتن باشه ولی وقتی که رسیدید اونجا یه عکس بگیرید که خیال منو پدرت راحت بشه گفتم باشه بعد رفتیم دوباره طبقه بال من کامپوترم رو روشن کردم و گفتم خوب بلیت رو باید از کجا بگیریم ؟ آدرین خندید و گفت از طریق و........ ما بیلت هارو گرفتیم و بعد یه پرینت از صفحه من گرفتم ولی بعد دوباره بلند شوم و آدرین رو محکم بغل کردم اونم باز ممو بغل کرد نمیدونم داشت به چی فکر میکرد ولی هرچی که بود فکر کنم در مورد خل بازی های من بود
از زبان ادرین گفتم مرینت ولی یه مشکلی داریم گفت:چی؟ گفتم اگه تو واقعا بخوای با من به عنوان طراح لباس بیای اونا طراحیتو میخوان پس واقعا برام باید یه لباس طراحی کنی مرینت همینجوری مونده بود ولی بعد با خجالت و ذوق و شوق گفت خیالت راحت باشه من هر روز برای تو یه لباس طراحی میکردم? چشمام گرد شد و پرسیدم اون وقت برای چی?؟ کنار لبشو با دست گرفت (خجالت کشید)و گفت خب چیزه...عشق با ...آدم خیلی کارا میکنه خندیدم و گفتم آره? بعد یهو یادم افتاد که پسفردا روز ولنتایین هستش ( همون روز که شو مدلینگ بود) رفتم توی فکر که برای مرینت چیکار کنم بعد یهو از فکر در اومدم ( مرینت یهو دستت رو کشید که باهاش برید مایین چون مامام مرینت گفته بود بیایید نهار بخورید) منم رفتم پایین در حال نهار خوردن بودیم که فهمیدم بهترین هدیه ولنتاین رو میتونم بهش بدم ولی چیزی بهش نگفتم
بعد از اینکه برگشتم خونه شب تا دیر وقت بیدار موندم و روی کادوی ولنتایین مرینت کار کردم صبح روزی که قرار بود بریم( فردا) بلند شدم پلگ گفت:ادرین برای اولین بار داره دیرت میشه دوساعت دیگه هواپیما پرواز میکنه با عجله بلند شدم و گفتم چی؟؟؟؟؟؟؟ یهو رفتم گوشیم رو چک کردم دیدم مرینت پنج دفع زنگ زده بدو بدو حاظر شدم چمدونم رو برداشتم و با راننده شخصی ام رفتم در خونه مرینت مرینت پایین بود با پدر مادرشم خداحافظی کردیم و رفتیم مرینت با چمدون اومد بیرون و نشست تو ماشین بهش گفتم که گوشیم خاموش شده بود برای همین اصلا حواسم به ساعت نبود? مرینت گفت منو تیکی بیدار کرد بعد خندید منم خندیدم و گفتم:منم پلگ بیدار کرد یهو یادم افتاد که رانندم چیزی نمیدونه
با چشم به مرینت اشاره کردم که رانندم مرینت یهو جلوی دهنش رو گرفت و بعد گفت تو اسم ساعتتو گذاشتی پلگ؟ من به شوخی گفتم آره...آره‼️ رسیدیم فرود گاه و میخواستیم از اشعه ایکس رد بشیم که یادم افتاد کوامی ها معلوم میشن یه جوری که کسی نفهمه گفتم پلگ ادای عروسک هارو در بیار مرینت هم گفت:تیکی تو هم همینطور خلاصه از همه اونا رد شدیم و سوار هواپیما شدیم یه نفس راحت کشیدیم من دوتا بلیت تو قسمت ویژه برای خودمون گرفته بودم
نشستیم رو صندلیامون هواپیما داشت راه میوفتاد که دیدم مرینت دستمو چسبیده و داره فشار میده‼️ گفتم مرینت چیزی شده؟ گفت خب راستش من... تا حالا...سوار هواپیما نشدم گفتم اشکال ندارد اتفاقی نمیوفته بعد دستمو دوره حلقه کردم تا هواپیما بلند شه بعدشم که به هم تکیه دادیم و خوابیدیم از زبان مرینت وقتی بیدار شدم مسافرت داشتن پیاده میشدن آدرینو بیدار کردم و ما هم بدو بدو وسیله ها رو جمع کردیم و از هواپیما اومدیم بیرون بعدشم که از فرودگاه اومدیم بیرون
مادرید خیلی قشنگ بود به اولین خیابونی که رسیدیم یه سلفی گرفتیم و فرستادم واسه مامان و بابام (عکس همین پارت) شب بود پس مستقیم رفتیم هتل ادرین یه اتاق گرفت(پنج ستاره) رفتیم تو اتاق گفتم:ادرین چرا تخت دو نفرست؟گفت دو تا یه نفره گفته بودم‼️بعد گفتم:پس یعنی ما باید شبو ... هنوز حرفم تموم نشده بود که گفت:اره فکر کنم باید با هم بخوابیم بدنم شل شد تو ذهنم گفتم:منو ادرین ؟ با هم؟ تو یه اتاق؟رو یه تخت‼️ به هر بهونه ای که بود اون شبو تو بغل همدیگه خوابیدیم
صبح بلند شدم دیدم ادرین داره لباس عوض میکنه اولین لباسی رو که براش طراحی کردم و پوشیده بود گفت:مرینت بیدار شدی‼️زود باش داره دیرمون میشه هل شدم و از تخت افتادم بلند شدم و گفتم:ای واییییی ادرین گفت چی شده؟ گفتم:لباس واسه اونجا بر نداشتم حالا چیکار کنم‼️ ادرین بهم نزدیک شد در چمدونشو باز کرد و یه لباس قرمز بلند گرفت سمتم و گفت:ولنتاینت مبارک مرینت دوستت دارم قیافه ام شبیه گوسفندی که گشنه مونده بود شده بود ادرین گفت برو بپوشش بدو بدو لباشو گرفتم و پردم بغل ادرین و گونشو ماچ کردم بعد دویدم و لباس رو پوشیدم اومدم پیش ادرین ادرین گفت:خیلی فوق العاده ای میخواستم بگم ممنون که یهو....
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
راستی منم دارم تست میسازم داستان هایی که خودن از لیدی باگ ساختم اماده شدن بهتون میگم البته شما منظورم نویسنده های این داستانیه که مرینت و ادرین مرینت اسپانیا فکر نکنین که میخوام طرفدار هاتونو ببرم نه منم داستان نوشتم و دوست دارم با بقیه به اشتراک بزارم
لطفا تست های منم بخونید😗😚😙💙💘❤💓💕💖💗
و راستی تست های تو هم حرف ندارن
سلام داستانتو ادامه بده لطفا
به قول فوق لیسانسه ها سپاس سه باره😂😂😂🤣🤣🤣
سلاااااااااااام
مممممممنون از نویسنده عزیز
امیدوارم داستانهاشون رو رادامه بدن
من هر چقدر میراکلس بخونم خسته نمیشم
ممممممنون از همه
سلام اکه دوست دارینداستان من رو هم بخونین اسمش بازگشت معحزه اسا هستش تا الان استقبال کردن دوست داشتین بنونین
دوستان ما به احتمال زیاد بعدا فصل هفت رو مینویسیم ولی زمانش مشخص نیست و قسمت 24 تنها پایان فصل شش هست پس داستان رو به احتمال 80% ادامه میدیم ولی زمانش مشخص نیست و اینکه قسمت 23 در حال بررسیه احتمالا امشب یا فردا صبح تایید میشه
قسمت 24هم نوشته شده و فردا وارد سایت میکنیمش
ممنونم که داستانموم رو میخونید ، عاشقتونم❤️
سلام داستانات مهشرن نمیدونم چطور بگم که عاشقشونم
بزار دیگه خسته شدیم 2 دو قسمت مونده کلا
سلام چرا قسمت بعدی رو نمیزاری و اینکه بنظر خوبه تو قسمت 24 تمامش کنی ولی حتمان فصل2 رو بسازی
بالاخره بعد از اینهمه مرگ و زندگی داستانت عالی شد ولی اگه مامان بابای آدرین و ناتالی زنده میشدن یا توی فصل های آینده که يه روزی ادامه میدی با استفاده از معجزه گر ها زنده شن بهتره
دوستان خیلی خیلی ببخشید یه مشکلی برام پیش اومده بود و من تازه رسیدم خونه قول میدم فردا دو پارت اخر رو بزارم تو سایت
نکته:دوستان من داستان رو جوری تموم میکنم که قابل ادامه دادن باشه پس ممکنه بعد ها فصل 7(ادامه قسمت24)رو هم بنویسم ولی زمان دقیقش معلوم نیست.
ممنون که میخونید و درباره رابطه لوکا و کاگامی هم باید بگم که درخواستی بود و من خودم نمیخواستم این کارو بکنم یعنی تو برنامه من نبود( دو نفر همینجا درخواست داده بودن)