
سلام به همگی اینم قسمت 19 داستان خبری فوریییییی قرار شده داستان رو حداکثر تا 24 قسمت بسازیم یعنی کلا 6 فصل میشه امید وارم از این قسمت لذت ببرید نظرات فراموش نشه♥
از زبان ادرین داشتیم با هم بستنی میخوردیم که یهو.. یکی از پشت داد زد : دست ها بالا تکون نخورید برگشتم پشت سرمو نگاه کردم یه مرده اسلحه به دست به سمت ما نشونه گرفته کلا دستاش از بستنی هم سرد تر شده بود بقیه رو نگاه کردم همه ترسیده بودن مرده داد زد گفتم تکون نخورید فکر کنم با من بود? توی این مدتی که خبری از ارباب شرارت و چیزای دیگه نبود من و مرینت توی گرفتن چیز میزا توی حالت تغییر شکل خیلی تمرین کرده بودیم بعد من یهو یادم افتاد که الان میتونم بدون شلیک گلوله تفنگ رو از مرده بگیرم برای همین یه لبخند خیلی موزیانه روی صورتم اومد بعد از پشت سر حواسم به مرده بدد تا اومد نزدیک سریع رانوم رو خم کردم و از پشت یه لگدی به دست مرده زدم تفنگ خوشبختانه از توی دیتش افتاد و تا اومد تفنگ رو برداره پریدم روی تفنگ و نزاشتم اونو برداره بعد تفنگ رو خودم برداشتم و به طرفش گرفتم مرده کلا یهو در رفت? من از اونجا که نمیدونستم با تفنگ چی کار کنم فعالان نگهش داشتم و دست مرینت رو گرفتم و رفتیم تو یه کوچه خلوت قبل از رفتنمون به آلیا یه چشمک زدم الیا هم سعی کرد رفتن مارو توجیح کنه رفتیم توی کوچه
تیکی و پلگ اومدن بیرون مرینت گفت:باید بگیریمش تیکی گفت ولی چرا به سمت ما تفنگو گرفت؟ منم با خنده گفتم انگاری ما قهتی بودیم مرینت هم خندید و گفت حتما میخواسته با تهدید از ادرین پول بگیره منم گفتم شاید پلگ هم که طبق معمول فکر شیکمش بود پلگ گفت حالا چی بخوریم؟ گفتم الانه پلگ بعد گفتم:?پلگ پنجه ها بیرون? پلگ گفت:باز شروع شد و تبدیل شدم مرینت هم گفت : ? تیکی خال ها روشن? مرینت هم تبدیل شد گفتم:بانوی من تاحالا بهتون گفتم چقدر زیبا تغییر شکل میدید❤️ کفشدوزک گفت :بسه پیشی بریم سر کارمون
دویدیم و از کوچه رفتیم بیرون کفشدوزک یویش رو پرت کرد هوا رو رفت روی یکی از پشتبام ها منم که مثل همیشه پشت سرش رفتم دنبالش خیلی طول نکشید ولی بلاخره گیرش انداختیم هدفش هم دقیقا پول گرفتم از من بود به نظرم یکی از بدی های پول دار بودن هم همینه همش یکی دنبالته توی دلم گفتم قبلنا که بابام بود طرفدارا دنبالم بودن الانم ولی هستنا ولی باز الان یه عده دیگه هم اضافه شدن ایندفع میخوان ازم پول بگیرم? شانسو داری? بعد هم که بابای سابرینا اومد و ازمون تشکر کرد و یارو رو سوار ماشین کرد و برد بعد وقتی که رفت گفتم
آه بانوی من چقدر تو باهوشی ?? کاملا درست گفته بودی?کفشدوزک بهم یه لبخند زد بعد گفتم: بانوی من افتخار میدی با من بیای گفت کجا؟ گفتم خونه من کفشدوزک گفت با کمال میل پیشی دستش رو گرفتم و رفتیم خونه گفتم پلگ پنجه ها داخل بعد بهش گفتم فقط ایندفع با کوامی ها ارتباط برقرار نکنیا? مرینت هم گفت تیکی خال ها خاموش و بعد خندید? دستشو گرفتم و از در رفتیم تو ناتالی اومد استقبالم ناتالی گفت :خوش اومدید ادرین و ادامه داد:خوش اومدید خانم دوپن چنگ مرینت گفت :ممنونم خانم ناتالی
بعد رفتیم توی اتاق من ، منم مستقیم رفتم داخل حموم بعد از این همه هیجان باید دوش میگرفتم مرینت هم رفت رو تختم و دراز کشید دوشم رو گرفتم و اومدم بیرون مرینت خوابیده بود دهنش باز بود و عین مونگل ها به نظر میرسید? اما عشقم بود و بهش گیر ندادم رفتم جلو و دهنش رو بستم نمیتونستم بیدارش کنم پس رفتم یه گوشه و لباس های همیشگیم رو پوشیدم کنارش دراز کشیدم و بغلش کردم و دیگه چیزی نفهمیدم (خوابیدم)
از زبون مرینت چشمام رو آروم باز کردم اولش خیلی تار دیدم یکی رو میدیدم که بغلم کرده ولی کم کم داشت واضح میشد دیدم آدرینه? یهو دست خودم نبود با داد خودم رو پرت کردم اونور و بعد ریزمین افتادم آدرین یهو از خواب پرید آدرین گفت:مرینت خوبی؟ چی شده؟ گفتم من عالیم هیچی نشده بعد بلند شدم ادرین گفت پس چرا جیغ زدی؟ گفتم هیچی ولی سرخ شده بودم یکی در زد منو ادرین سریع خودمونو جمع و جور کردیم من رفتم و روی صندلی میز تحریر آدرین نشستم و آدرین هم سریع رفت و روی لبه تختش نشست آدرین گفت بیا تو ناتالی بود ناتالی اومد داخل گفت که تا یک ربع دیگه کلاس چینی ات شروع میشه من داشتم به سمت ناتالی میرفتم که پام گیر کرد به چیزی و با مخرفتم تو زمین
آدرین بدو بدو اومد پیشم و بلندم کرد فهمیدم چرخ صندلی بوده یکی از چیز هایی که تو چهار سال تغییر نکرده بود دست و پا چلفتی بودن من بود? از ادرین خداحافظی کردم بعد رفتم بیرون ادرین راننده شخصیشو فرستاد تا منو ببره خونه رفتم خونه یه سلام بزرگ کردم و دویدم تو اتاقم تیکی اومد اومد بیرون با خنده گفت دور خودم چرخیدم و گفتم وای تیکی منو ادرین برای اولین بار تو بغل همدیگه خوابیدیم باورت میشه؟ تیکی گفت :مرینت تو و ادرین واقعا برای هم ساخته شدین بعد خودمو انداختم روی تخت ولی از شدت شادی پاهام روی هوا بودن گفتم تیکی به نظرت منو ادرین بلاخره میتونی تو یه خونه زندگی کنیم؟ چشمای تیکی یهو گرد شد تیکی گفت مرینت یکم واسه این حرفا زود نیست؟? از اون خنده های مایه خجالت کردم و گفتم چرا؟ تیکی گفت :شما الان ۴ ساله هویت همدیگه رو میدونید و تو الان ۲۰سالته گفتم خوب پس به نظرت نباید یکم بیشتر وارد مسائل مشترک همدیگه بشید یکم مونده بودم یعنی چی ولی گفتم آها?
بعد دوباره گفتم ولی تیکی باورت میشه من و آدرین باهم .....کنار هم...و... خوابیدم? تیکی گفت آره?? گفتم تیکی نشگونم بگیر چشمام رو بسته بودم یهو یکی نشگونم گرفت دادم رفت هوا بعد به تیکی نگاه کردم که داشت میخندید? تیکی گفت ببخشید مرینت یکم زیاده روی کردم بعد اومدم گوشیم رو بردارم که به ادرین زنگ بزنم که یهو خود ادرین بهم زنگ زد گوشی رو برداشتم و گفتم الو ادرین گفت:سلام مرینت من تازه کلاسن تموم شده میخواستم بدونم امشب تو جای همیشگی(برج ایفل) میتونیم با هم قرار بزاریم؟ گفتم:اره اره البته! ???? بعد آدرین گفت پس چند دقیقه دیگه اونجا میبینمت دوستت دارم بای گفتم بای بعد گوشی رو قطع کردم و از شادی دور خودن چرخیدم ولی افتادم روی زمین بعد گفتم? تیکی خال ها روشن? مامانم از پایین گفت مرینت حالت خوبه چیکار میکنی؟ گفتم خوبم مامان فقط داشتم ادای دختر کفشدوزکی رو در میاوردم گفت باشه عزیزم مواظب باش بعد رفتم از بالکن بیرون و به طرف برج ایفل رفتم
از زبان ادرین به صورت گربه سیاه بالای برج ایفل وایساده بودم و طبق معمول از کفشروزک زود تو اونجا بودم کفشدوزک اومد گفتم خوش حالم که اومدی بانوی من کفشدوزک گفت آگه نمیومدم چی کار میکردی؟ گفتم خب من میومدم? اومد نزدیکم و گفت کلاس چینی خوب ود؟ گفتم بدون تو خوش نمیگذره بانوی من کفشدوزک گفت :ادرین میخوام یه چیزی بهت بگم؟ گفتم بگو مرینت لیدی باگ گفت :تو به فکر چیز هستی ؟ چیز دیگه ... یعنی منظورم چیژه... پریدم وسط حرفش و گفتم اگه منظورت ازدواجه که باید بگم هر روز و هر شب بهش فکر میکنم کفشدوزک اومد سمتم و گفت خب اره یعنی نه وایییییی ... ادرین من واقعا دوست دارم من گفتم منم خیلی دوستت دارم
یهو یه صدایی اومد پشتم رو نگاه کردم دیدم لوکا و الینا دارن قدم میزنن لوکا گفت: دختر کفشدوزکی و گربه سیاه شما اینجا چی کار میکنید؟ کفشدوزک گفتم خب راستش داشتیم قدم میزدیم الینا گفت ما هم همینطور همونجا دور هم نشستیم یه دودقیقه حرف زدیم من گفتم به نظرم شما دوتا خیلی به هم میاینذمطمئنم زوج شادی میشید لوکا اره ولی.. کفشدوزک گفت ولی چی ؟ الینا ادامه داد برادرم ادرین اگرست و دوست دخترش مرینت... پریدم وسط حرفش اونا چی..؟؟ الینا گفت اونا خیلی بیشتر از ما به هم میان الان خونه بودم و ادرین خونه نبود فکر کنم اونم با مرینت رفته بیرون لوکا تایید کرد بعد الینا رو بغل کرد و بهش لبخند زد منو مرینت قرمز شدیم و هم زمان من پشت گردنم خاروندم و مرینت هم دستشو گذاشت گوشه لبش? لوکا گفت بهتر دیگه ما بریم الینا و با ما خدا حافظی کردن و رفتن من گفتم دیدی مرینت منو تو مطعلق به همدیگه ایم? مرینت خندید بعد با دستام دستاشو گرفتم و خودمو چسبوندم بهش لبم رو به لبش نزدیک کردم که ببوسمش که با دوتا دستاش جلوی لبم رو گرفت(اگه عکس پارت ۱۸ رو دیده باشید دقیقا همین صحنه رو نشون میده)بعد یهو دستاشو برداشت و یه جوری منو بوسید که تا حالا سابقه نداشت . بهترین لحظه زندگیم بود همین جوری که همو میبوسیدیم عقب عقب رفتم و یهو کمرم گیر کرد به میله محافظ و افتادم از زبان مرینت:ادرین افتاد پایین داد زدم نهههههههههههه
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
علی سر کوچه خیلی باحال بود😂😂
مرینت عزیزم چیکار میکنی میخواستی بوسش کنی نه که بکشیش
دقیقا😂
دوستان قسمت 20 رو دوباره نوشتم به خاطر عکس تایید نشده بود
دوستان سلام تست عدم تایید شده است من دارم دوباره می نویسم تا فردا میاد
سلام به مدیر سایت
من الان رفتم و دیدم که قسمت 20 به دلیل عکسش تایید نشده خوب من چجوری میتوانم بدون پاک کردن تست عکسش رو عوض کنم ؟
اگه اینجوری نمیشه میشه قسمت 20 رو پاک کنید تا من دوباره با عکس مناسب بنویسمش؟
قسمت 20 کو؟؟ خواهش میکنم یه نفر بهم بگه قسمت 20 کجاس ؟؟ اصلا قسمت 20 برای من نمیاد خواهش می کنم یه نفر بهم بگه که چرا قسمت 20 نمیاد ؟ وای نه لطفا یه نفر جوابو بده قسمت 20 رو از کجا پیدا کنم ؟
برای من یک بار اومد ولی وقتی از سایت خارج شدم دیگه نیمد
عکس ها رو خودت می سازی یا از اینترنت میاری؟؟؟
عالي
سلام من دارم داستان شکارچیان ترول رو می سازم ساختم داستان رو ولی تا بیاد میشه فردا عاشقانه و
ماجراجویی و کمدی و اکشن هست داستان میراکلس هم جالب هست یا اگه این داستان تموم شد بیاین داستان شکارچیان ترول