10 اسلاید امتیازی توسط: B.H.R انتشار: 4 سال پیش 5,852 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
سلام دوستان از اونجا که تمام نظرات رو خواندم داستان رو جوری ساختم که شما خوشتون بیاد نظرات فراموش نشه♥
از زبان ادرین :ناراحت بودم الان دیگه نه مادر داشتم و نه پدر مرینت سعی میکرد ارومم کنه وقتی اونو میدیدم اروم میشدم اما بعد دوباره شروع میشد نمیدونم چرا حس میکنم ناتالی از من غمگین تره‼️ وقتی که به صورت ناتالی نگاه میکردم سریع خودش رو جمع میکرد ولی خودم حواسم بود که داشت گریه میکرد? بعد به مدینت نگاه میکردم که محکم بغلم کرده منم خوب اونو بغل کرده بودم
تو فکر فکر همین چیزا بودن که یه مرده اومد سمتم و چندتا برگه گرفت سمتم: گفتم :این ها چی هستن مرده گفت:این برگه ها مربوط به پدرتونه و حالا که ایشون نیستن تمام اموال طبق وسیعتشون به شما میرسه اقای ادرین اگرست من گفتم چیییی؟ هم غمگین بودم و هم متعجب ، اون مرد برگه ها رو گرفت سمتم و یه خودکار داد دستم گفت لطفا اینو امضا کنید اولش نمیخواستم امضا کنمش ولی بعد مرینت دستم رو فشار داد و با یه قیافه نگران بهم نگاه کرد منم اونارو امضا کردم بهار م: بعد اون مرده رفت
منم دیگه نقدر ایستاده بودم دیگه خسته شده بودم مرینت هم همینطور برای همین رفتیم داخل رفتم داخل اتاق پدرم بادیگاردم هم پشت سرمون اومد همه چیز به ریخته بود ادامه:مرینت گفت باورم نمیشه! گفتم : به نظرت لحظه اخر به چی فکر کرده؟ ناتالی گفت:امیدوارم ایشون در ارامش باشند چون تمام زندگیشون رو برای برگردوندن دوشیزه امیلی تلاش کردن و حالا این خودشون هستن که پیش امیلی هستن
به فکر فرو رفتم صورتم خیس بود انقدر گریه کرده بودم از ناتالی پرسیدم :ناتالی تو حسی به پدرم داشتی؟ ناتالی قیافه اش ناراحت تر شد ولی چیزی نگفت مرینت بهم یه دستمال داد تا اشکامو پاک کنم گفتم ممنون مرینت خواهش میکنم دیگه مراسم تموم شده بودو بعد گوشی مرینت رنگ خورد از خونشون بود مرینت رفت یه جای دیگه و جواب داد مامانش بود فکر کنم
از چشم مرینت مامانم رنگ زده بود اون بهم گفت که الان دقیقا کجام ؟ و چرا خونه نیستم؟ من با ناراحتی و خجالت گفتم که خونه آدرین هستم الان حالم خوبه دردی ندارم و... بعد یهو پرسید که چرا اونجام گفتم که پدر آدرین فوت کرده و امروز مراسمش بوده مادرم تایید کرد و تا خواستم خداحافظی کنم گفت مواظب باشم تا یه وقت بهم فشار نیاد منم گفتم باشه و بعد خداحافظی کردم و دوباره برگشتم پیش آدرین و بعد باهاش حرف زدم و سعی کردم آرومش کنم همینطور که حرف میزدیم به طرف اتاقشم میرفتیم به ناتالی نگاه کردم و دیدم که خیلی ناراحته و داره به طرف اتاقی که مدر آدرین داخلش بیشتر اوقات بود میرفته دلم براشون میسوخت با آدرین به اتاقش رفتم
اتاق ادرین بزرگ بود. به دیوارهای اتاقش نگاه کردم : پر از عکس های من بود(البته در حالت لیدی باگ) مثل اینکه منو ادرین از همون اول واسه همدیگه ساخته شدهبودی اما الان این مهم نبود چون ما وق زیاد واسه با هم بودن داشتیم روی پسزمینه کامپیوترش عکس مامانش بود نادیا داشت اخبار میگفت و طبق معمول دقیقا رسید سر خبر مرگ گابریل اگرست یهو دیدم آدرین صفحه رو خاموش کرد توی دلم گفتم حتما خیلی ناراحته و بعد رفتم پیشش ناتالی حالش بد بود رفت بیرون اتاق و منو ادرین تنها شدیم
آدرین خیلی ناراحت بود برای همین یه فکر به ذهنم رسید سریع تغییر شکل دادم و گفتم آدرین دنبالم بیا آدرین گفت چی؟ بلندش کردم ( گرفتمش) و از پنجره رفتیم بیرون من بردمش بالای برج ایفل و یک جا که همیشه با گربه خودمون میشستیم نشستیم شروع کردم به حرف زدن باهاش بعد از چند دقیقه سکوت یک صدای آشنا به گوشم خورد خیلی آشنا صدای پلگ بود? داشت میگفت که آخه این جه کاریه میدونی چقدر الان آدرین ولش میشکنه! بعد صدای یه دختره اوند فکر کنم خواهر آدرین ، الینا بودش که میگفت حالا آدرین میتونه منو درک کنه که توی ازن چند ستل چه حسی داشتم پلگ چیزی نگفت ولی صدای آه کشیدناش اومد بعد گوشی آدرین از توی جیبش افتاد و الینا متوجه شد که ما اونجا هستیم سریع فرار کرد ادرین داد زد :الینااااااا،پلگ من سریع دست به کار شدم و تا اومدم آدرین رو بگیرم که برم آدرین گفت که اونو بزاره و خودش تنها بره آدرین ادامه داد خودت برو من جلوی دستت رو میگیرم که یهو یک نفر ( آشنا بوده) میاد و بع من آدرین رو میسپارم به اون و بعد میرم سراغ الینا از بالای برج هرچی به پایین نگاه میکنم اونو نمیبینم
عصبانی میشم و ایندفع یویوم ر خیلی محکم میندارم که یهو دوباره اون درد پشت کمرم احساس میکنم روی یکی از پشتبام ها وابمیستم که یهو الینا میاد و میگه ااوووهه پس کفشدوک اینه گفتم من چند بار تا حالا کت نوار و کت بلنس رو شکست دادم پس تو رو هم میتونم شکست بدم گفت به همین خیال باش بعد گفت:پنجه برنده‼️‼️ و دوید به طرفم من سعی کردم فرار کنم جا خالی دادم و بعد از کمر هولش دادم اون افتاد زمین و پنجه اش خورد به یه تابلو که عکس ادرین روش بود(اتکولون ادرین): اون نابود شد ولی جای خوبش این بود که اون دیگه پنجه برنده نداشت گفتم تمومش کن حواست هست همین چند ساعت پیش پدر خودتو کشتی؟ الینا گفت: اون حقش بود اینجوری بمیره
یه لحظه عصبی شدم و پریدم روش اون یه لگد زد به شکمم گفتم:ایییییی ولی نرفتم کنار به زور وزنم رو انداختم رو دستش حلقه رو برداشتم پلگ اومد بیرون و الینا رو بدون نقاب دیدم کاملا شبیه آدرین و مادرش بود [۸ نمیتونستم بمونم گفتم گردونه خوش شانسی یه دست بند افتاد تو دستم بستمش به یه میله و به پلیس زنگ زدم خودمم ازش دور شد یهو یه درد رو حس کردم پلیس ها که اومدن جریان رو گفتم با خودم گفتم نهههه دوباره نه هوا داشت تاریک میشد یهو گفتم آدرین? سریع برگشتم بالای برج اون اونجا بود و بعد اون فرد آشنا بعد از اومدن من باهام خداحافظی کرد و رفت بعد از رفتن اون به آدرین حلقش رو دادم / پلگ اومد بیرون و سریع رفت توی بغل آدرین و گفت : دلم برات خیلی تنگ شده بود آدرین گفتم منم همین طور
وقت تموم شده بود گوشواره هام صدا دادن و دوباره مرینت شدم ادرین دستم رو گرفت فشار داد و گفت ممنونم مرینت من میخواستم بگم خواهش میکنم یهو ادرین گفت اوه نه دوباره نه مرینت بخیه هات دوبارههههه وای نه
10 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
24 لایک
وااااااااااااای داستانت افتضاحه حالم به هم میخوره از این طرز نوشتنت من نمیدونم با این داستان چرت چجوری این همه طرفدار داری😒
ای فقط یه شوخی بود😂😘
داستانت واقعا عالیههههههههههههه 😍🌈
اولش خواستم بهت فحش بدم ولی وقتی کامل خوندم اروم شدم
خیلی خوب بود یکم رمانتیک ترش کن ولی نمیشه که همش بخیه هاش باز بشه بخیشو حذف کن حالم بد میشه عالی بود مثل همیشه
عاااللییییی بود، قسمت بعدی رو زودی بذار
عالییییی بود
دستت درد نکنه
لطفا قسمت بعدی رو زود تر بزار
رفتم یک تست Miraculous بخونم دیدم دقیقا مثل همین داستانه.همه چیزش
کپی کارای عوضی
عالیییییییی
وای عالی بود فقط قراره پدر و مادر آدرین رو یجوری زنده کن که من اصلا تحمل مرگ گابریل رو ندارم من عاشقشم (نه اونجور عشق ها یعنی دوسش دارم)
عالی بود مثل همیشه زودتر قسمت بعدی رو بزار تا همه دیوونه نشدیم??
دوستان من چنتا چیز رو برگم در مورد قسمت 18
یه سوپرای ویژه براتون دادیم
لوکا رو وارد داستان کردیم
شرمنده ولی دیگه نمیتونیم پدر و مادر آدرین رو برگردونیم چون هر دفع که هرکی مرده هی برش گردونیدم
شاید قسمت 18 زیاد عاشقاته نباشه ولی قراره قسمت 19 و 20 که دو قسمت آخر ما هستن به شدت عاشقانه باشه
♥ممنون از همگی♥
یک قسمت عالی،بی نقص و نزدیک به واقعیت