
سلام اینم قسمت 16 هم طولانی و هم پر ماجرا نظرات فراموش نشه
وقتی که خواهرم رفت چهرش توی ذهنم مونده بود خیلی شبیه دختری بود که وقتی که معجزه گرم رو داشتم و بالای برج ایفل با کفشدوزک بودم ، بودش !! یعنی اون توریستی که اومده بود به پاریس همون خواهرن بود? بعد وقتی که دیگه به خودم اومدم پدرم رو دیدم که با چهره ای پر از اعصبانیت و نگرانی داره بهم نگاه میکنه همون موقع بود که ابرقهرمان ها رفتند بعد با قیافه ای پر از تعجب به پدرم نگاه کردم و بعد اخم اون محو شد و اون منو بلند کرد از پدرم پرسیدم که جریان چی بوده؟ اوت گفت که یه چیزایی هست که تو نمیدونی من گفتم چی؟ گفت که تو یه خواهر دوقلو داشتی ولی به خاطر مشکلاتی که اوت به وجود اورد من اونو ف ستادم پیش عمه ات گلوریا گفتم چی بعد ادامه دادم که مشکلاتی که خواهرم به وجود اورده بود چی بوده؟ پدرم گفت که اون میخواست خودش رو به همه نشون بده ( کلاس بزاره) و یکم هم بد اخلاقی میکرد اگه کسی بهش میگفت تو سریع از کوره در میرفت و کلی چیزای دیگه....
من پرسیدم حالا چرا فرستادیش پیش عمه گلوریا؟ گفت که این کارو کردم تا از تو محافظت کنم گفتم مگه با من میخواست چیکار کنه؟ گفت فکر کنم که 3 سالتون بود که اون نزدیک بود یک چاقو توی بدن تو وارد کنه و بعد پدرم ادامه داد که این اتفاق فقط یک بار نیوفتاد چندین بار افتاد که دیگه من و مادرت متوجه شدیم که این موضوع از عمد بوده و اون قصد کشتن تورو داره که دیگه ما تصمیم گرفتیم که اونو به پیش عمه گلولیا توی نیویورک بفرستیم و الانم که اون اومده اینجا و بعد دیگه پدرن چیزی نگفت و منم دیگه سکوت کردم پدرم منو برد داخل ماشین و بعد با ماشین برگشتیم خونه ادامه ار چشم مرینت
من خونه بودم کلا تو فکر اینکه کی میتونه حلقه آدرینو برداشته باشه و هدفش کیه؟ تو این مدت که تنها بودم تمرین کردم که بدون درد سعی کنم راه برم و موفق بودم اما هنوز نمیتونستم راحت بدو ام تا دختر کفشدوزکی شم خیلی سعی کردن ولی نتوانستم بدوم که یهو افتادم رو زمین و یهو یه صدای بببووووووممممم اومد سریع خودم رو جمع کردم و یکی از وسایل رو گذاشتم روی زمین تا بگم که این صدای وصله بود و.... مادرم یهو اومد بالا و من رو روی صندلی دید و گفت که این صدای چی بود؟ گفتم داشتم تبلتم رو برمیداشتم که یهو تبلت افتاد روی زمین گفت باشه و بعد گفت مواظب باش بعدش هم رفت پایین تازه میخواستم بلند شم که دختر کفشدوزکی از بالکن اومد تو گفتم سلام الیا چی شد ؟ اون کیه؟ حلقه رو گرفتید؟ گفت سلام و یکم من....من کرد گفت تیکی خال ها خاموش بعد رو به من کرد و گفت هدفش ادرین و گابریل اگرسته و نکته ناراحت کننده اینه که..... اون خواهر دوقلوی ادرینه ????
چییییییی ادرین خواهر داره!! امکان ندارد! تمام این مدت توی نیویورک پیش عمش بوده ولی حتی خود آدرین هم خبر نداشته ما هم همین الان فهمیدیم اون چرا باید بیاد اینجا؟ آلیا گفت من زیاد در جریان نیستم ولی انگاری میخواد از پدرش انتقام بگیره چی؟؟؟؟چرا؟؟؟؟؟ خوب انگاری آقای اگراست اونو وقتی که خیلی کوچیک بوده از خانواده جدا کرده من زیاد نمیدونم ولی مطمئنم که آدرین الان دلیل همه اینارو میدونه من گفتم الیا لطفا معجزه گر هارو بهم بده آلیا گفت باشه ولی ما که هنوز حلقه رو تگرفتیم؟ میدونم من باید برم پیش ادرین لطفا گوشواره هام و مال لوکا و نینو هم بده بهم آلیا گفت باشه و بعد معجزه گر هارو داد بهم گوشواره هام رو گوش کردم و گفتم:خال ها روشن تیکی گفت:اما هنوز حالت خوب نشده مرینت‼️ گفتم ممنون بابت نگرانیت تیکی اما من باید برم پیش ادرین و بعد تغییر شکل دادم و با آلیا هم خداحافظی کردم ولی تا یویوم رو انداختم دوباره اون درد رو احساس کردم آلیا گفت مرینت صبر کن گفتم نه من باید برم
از زبان ادرین یهو دیدم دختر کفشدوزکی از پنجره پرید تو و بعد افتاد رو زمین اون الیا نبود وای نهههههه گفتم : مرینت حالت خوبه؟ تو نباید اینجوری غییر شکل بدی ‼️ رفتم سمتش و سعی کردم بلندش کنم مرینت گفت که باید باحات صحبت میکردم گفتم در مورد چی؟ مرینت گفت در مورد گربه جدید وسط حرفش پریدم و گفتم یا همون خواهرم مرینت گفت آرهمن گفتم الان بیخیال دوباره تغییر شکل بده تو حالت لیدی باگ نمیتونیم درست حسابی حرف بزنیم میرنت گفت باشه و بعد گفت "خال ها خاموش"? پشت لباسش خونی بود گفتم مرینت مطمئنی خوبی؟ بیا اینجا باید ببینیم مشکل از کجاست شاید بخیه هات باز شدن گفت نه من.....من...عا..لی....یییمممم.. و بعد یهو افتاد روی زمین سریع گرفتمش و گذاشتمش رو تختم گفتم همینجا صبر کن رفتم جعبه کمک های اولیه رو اوردم گفتم:مرینت چیز کن دیگه ... لباستو ...یعنی ...وای اینجوری نمیتونم از ر لباس کمکت کنم ...خب ..باید... مرینت از صورت قرمز شده بود و گفت ....ااااااممم.ممم....با....باشهه..? من اومدم لباسشو بزنم بالا که نمیدونم چی شد یهو دستم خود به خود کشید عقب دستم رو نمیتونم به بدنش بزنم از چشم مرینت
من سرم رو اوردم بالا و دیدم که آدرین با چهره ای نگران داره بهم نگاه میکنه گفتم چیه ؟ ادرین گفت:خب نمیدونم یکم خجالت میکشم تا حالا از این کارا نکردم مخصوصا با دختری که جونمو نجات داده و دوستش دارم به شدت قرمز شدم و کلا رفتم توی باغ دیگه که یهو از درد به خودم اومدم ادرین گفت :ببخشید دارم دوباره بخیه میزنم یکم درد داره گفتم اشکال نداره?? ادرین گفت مرینت گفتم بله ام تموم شد الان باید دوباره باند پیچیش کنم گفتم : اااا چیه زود ممنون آدرین❤️ ادرین گفت:من میرم بیرون تو لباساتو عوض کن فقط مواظب باش من دیدم ادرین از رو ویلچر بلند شد و راه رفت تا دم در گفتم تو هم میتونی راه بری ؟ گفت اره ولی نباید تا یک هفته خیلی به خودمون فشار بیاریم من میرم بیرون لباساتو عوض کردی با هم درباره حلقه ام حرف میزنیم بعد از اون خنده های رویاییش کرد و رفت بیرون وقتی که آدرین رفت با خودم گفتم من که اینجا لباسی ندارم که بچوشم ? ؟؟
بعد رفتم و یکی از لباس های آدرین رو برداشتم لباسی که خودم دوست داشتم رو برداشتم ( همونی که همیشه تن آدرین هستش) پوشیدمش و بعد از چند دقیقه آدرین اومد توی اتاق و گفت چیزی لازم نداری؟ گفتم نه مرسی لوپ هام گل کرده بود گفت باشه? ادرین گفت : خب پس بشین لطفا که قضیه خواهرم رو بهت بگم من نشستم گوشه تخت ادرین ادرین هم اومد و نشست کنارم گفت :خب من یه خواهر دارم که پدرم به خاطر اینکه اون همش میخواست منو بکشه بردش پیش عمه ام تو نیویورک و حالا فهمیده که من برادرشم و اومده از پدرم انتقام بگره
گفتم : خب باید جلوشو بگیریم ادرین گفت :میگیریم تا دو روز دیگه منو تو حالمون خیلی بهتر میشه و اون موقع میتونیم معجزه گر من رو ازش پس بگیریم خیلی در این مورد با ادرین حرف زدم دیگه داشت شب میشد ادرین منو با ماشین و راننده شخصیش فرستاد دم خونه ام بعد ازم خداحافظی کرد من برگشتم خونه و اخخخ درد داشتم اما به روی خود نیاوردم با مادر و پدرم یکم حرف زدم و رفتم تو اتاقم یعنی فردا الینا میخواست چی کنه؟‼️ باید اماده میبودم اون در کمینه تا از باباش انتقام بگیره☹️
صبح زود پاشدم اما بازم به مدرسه دیر رسیدم(طبق معمول) الیا اومد کمکم کنه که راه برم اما من دیگه راحت راه میرفتم فقط نباید خیلی میدویدم یواش به الیا گفتم ادرین چرا نیومه مدرسه؟ الیا گفت نمیدونم‼️ بعد مدرسه پیاده رفتم دم خونه ادرین خدای من امکان ندارد خیلی شلوغ بود همه لباس سیاه پوشیده بودن چهار نفر از خونه ادرین با یه تابوت اومدن بیرون هنگ کرده بودم همه جا در حال بحث کردن بودن مردم از یکی پرسیدم چی شده؟ گفت :اگرست کشته شده ‼️ چییییییی آدرین دویدم تو حیاط خونشون دیدم ادرین با قیافه ای در هم شکسته داره تو بغل ناتالی گریه میکنه ?‼️
دویدم پیشش و گفتم چی شده؟ ادرین گفت : مرینت پدرم ... بغلش کردم و اونم منو بغل کرد آدرین گفت :اون پدر خودشو کشت من گفتم کی؟ ادرین گفت خواهرم با پنجه برنده پدرم رو کشت مرینت... محکم بغلش کردم منم کم کم داشت گریه ام میگرفت خدای من اتفاق غیر منتظره ای بود دوست نداشتم ادرین رو هیچ وقت ناراحت ببینم‼️☹️?
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
میخواستم بگم میشه لطفا فصل های دیگش هم بسازی اخه تایتانیک عااااااالی نمیدونم چطور بگم که چقدر داستانت خوبه وقتی فکر میکنم چند وقت دیگه تموم میشه خیلی ناراحت میشم
واووووووووو اصلا حرف من به کنار وقتی رمانت برای خودش گزینه ای شده توی سرور ایران همونطوری که یک عزیزی توی نظرات گفت دیگه واقعا جای حرف نداره حرف نداشت عزیزم
کارت مثل همیشه عالیه اگه میشه حرف های محبت امیزشون? رو بیشتر کن و چه خوب شد گابریل مرد ?من تست های دیگه رو انجام میدم خیلی از تو تقلید میکنن? هم توی اسم نوشتن هم تو انتخاب عکس هم دیالوگ های شخصیت ها خواستم اطلاع داده باشم ?
دوستان یه چیزی هم یادم اومد یک نفر توی قسمت های قبلی ازم پرسیده بود که چجوری این داستان انقدر پر طرفدار شده ؟ چندین دفع جواب دادم ولی تا اومدم بفرستمش گوشیم خاموش شد
الان جوابش رو میگم
من خودمم زیاد نمیدونم ولی این کار هایی هستش که میکنم↓↓↓↓↓
1- داستان رو از چند زاویه مینوییم
2- سعی میکنم نظرات دوستام و افرادی که توی سایت تیتچی میدن رو وارد داستان کنم
3- از دوستام کمک میگیرم
4- یک عکس یا درست میکنم یا میرم دانلود میکنم یا از دویتم میگیرم
5- بیشتر سعی میکنم داستان رو بدون غلط املایی بنوییم ( خیلی سعی میکنم ولی چون جای دکمه های صفحه کلیدم عوض شده اینجوری میشه )
6- سعی میکنم داستان رو به واقعیت نزدیک کنم که البته این داستان داره جدا میشه ولی دوباره دارم برش میگردونم
7- یکم از تخیل و اتفاقاتی که خودم دوست داشتم توی خود انیمیشن اتفاق بیفته رو توی دایتان میزارم ( پنج قسمت اول رو که خودم به تنهایی نوشته بودم همشون خواب هایی بودن که خودم دیده بودم )
8- داستان رو جوری تموم میکنم که افراد دیگر جذب به خواندن قسمت بعدی بشن
9- در رمان نوشتن داستان خودم رو به جای فردی که توی دایتان هستش میزارم
10- داستان رو با کمک دوستم مینویسم که بتوانم داستان رو از چند نگاه متفاوت ببینم
♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥
♥ممنون از همگی شما♥
دوستان تک تک نظرات رو خواندم و میخوام به همه یکجا جواب بدم ♥
ممنون از نظرات همگی کلی انرژی گرفتم♥
کسانی که نتوانستند قسمت های اول رو پیدا کنند باید وارد پروفایلم بشوند با زدن روی اسمم که در بالای تست قرار داره ( B.H.R ) میتوانید وارد پروفتیلم بشید و تمام قسمت هارو پیدا کنید ♥
برای وارد شدن به پروفایل باید رو اسمم که در بالای تست هستش بزنید( مکان اسمم)←←← بالای تست جایی که نوشته شده : 10 سوال ● توسط : B.H.R ● زمان انتشار : مثلا 20 دقیقه پیش ● و..... بعد پایینش خود داستان♥
دوستان حتما سعی میکنم این مرگ و چیزای دیگه رو کم تر کنم و داستان رو هیجانی تر میکنم و به واقعیت نزدیک تر میکنم ♥
بدای کسانی که سوال پیش اونده که چجوری گابریل آگرایت مرده ←←←← وقتی که شب بوده الینا رفته و اونو کشته ولی وقت نکرده که آدرین رو بکشه چون ناتالی اومده و الینا مجبور شده که فرار کنه ♥
با اون کسی که نوشنه بود که مرینت از شر پدرشوهرش خلاص شد افتاد دیت خواهرشوهرش و...... خیلی حال کردم بعد از خوندن اون ار خنده ترکیدم♥
♥ممنون از همگی♥
عزیزم داستانت عالیه فقط چطوری الینا واقعا دلش اومد باباش رو بکشه؟ و چطوری دلش میاد با داداشش دشمن باشه؟
سلام حیلییی عالیییی مشتاقانه منتظر قسمت بعدی هستم????
❤❤
دیگه داستان داره از واقعیت خیلی دور میشه؟مگه کشکه که بابای آدرینو کشت.پس اون و بقیه در اون لحظه داشتن چیکار می کردند؟ولی قشنگ بود.منتظر قسمت بعدیییییی
لامصب یه چیز بنویس که بشه باور کرد و ادامه داستان واقعی تصور کرد.
بیچاره آدرین دلم براش می سوزه ???
لطفا بعدی رو زود تر بزار ??
واقعا که من و دوستام عاشق داستانت بودیم ولی من و هر 40 تا همکلاسیم که داستاناتو دنبال کردیم باید بگیم خودتم فکر نمیکنی داستانت با اینهمه مرگ و زندگی و تصادف و کلیه مزخرف شده هی یا اینو میکشی یا اون رو؟ یکم خلاقیتت رو مثل روز های اول به روز بده خیلی داستانت مزخرف شده
موافقم لطفا کمی خلاقیت به خرج بده?????
عه چرا توهین میکنی؟؟
داستان به این قشنگی،اصلا حرف نداره
حق نداری بهش بگی مزخرف
میتونی اگه دوست نداری،نخونی