
بییییی شرحححح
که یکدفعه لیدی باگ با یویوش ناتالی رو گرفت و بعد هم منو. بردمون و دست و پامون رو بست. از زبان ادرین: دراز کشیده بودم رو تختم که یکی نمدونم چیکار کرد در پودر شد. یه پسر دیدم که انگشت زد به در و پودر شد😨 پرسیدم تو کی هستی؟ گفت من پلگ ام. لیدی باگ کوامی هارو تبدیل به انسان کرده. پنیر داری؟ ادرین: آه پلگ تو در حالت انسانی هم پنیر میخوری؟ پلگ: پنیر پاستوریزه میخوام نه کممبر چون انسان شدم مجبورم اما خب پنیر پنیره پاستوریزه و کممبر نداره. ادرین داخل یخچال توی اتاق پیشخدمت هست یعنی اتاق ناتالی. خلاصه پلگ نقشه رو به ادرین گفت و پنیرشو نورد و ادرین تبدیل شد.
از زبان لیدی باگ: رفتم به کوامی ها گفتم همه با صاحب هاشون تبدیل شن و معجزه گر هاک ماث و مایورا هم دادم و مجبورشون کردم تبدیل شن. بعد دوباره دست و پاشونو بستم و رفتم رو استدیو. همه قهرمانا هم کم کم اومدن اما ارباب شرارت ومایورا رو زمین بودن چون دستو پاشون بسته بود. بعد نادیا: خب با شمارش من میریم رو پخش زنده و جهانی. سه... دو... یک حالا: لیدی باگ: مردم پاریس سلام ما ابر شروران پاریس را شکست داده ایم و الان امده ایم برای کشف هویت. معجزگر حاک ماث و مایورا رو برداشت و اونا به حالت عادی برگشتن نادیا: وای انگار گابریل اگراست و خدمتکارشون بودند که تمام این مدت با احساسات منفی ما بازی کرده اند ایا حرفی هم دارید؟
گابریل: راستش سال ها پیش من مادر و پدرم رو از دست دادم و در ۱۸ ساله ای مادربزرگم رو. کاملا یتیم بودم یه دوست صمیمی داخل چین داشتم و تصمیم گرفتم برم داخل چین پیش اون. وقتی رسیدم دیدم یه خونه نابود شد و یه هیولا که یه پسر رو دنبال میکردن بودن و هیولا نابود شد اما از اون پسر جواهراتش ریخت. اما دوتاش داشت از پرت گاه پرت میشد که من گرفتمش. خواستم به اون ادم پسشون بدم که فرار کرد دیگه هم ندیدمش. بعد چند سال تو دانشگاه طراجی استخدام شدم. من و یک زن خیلی زیبا به اسم امیلی بهترین تو کلاس بودیم در حدی که مدیر گفت رقابتی بین من و اون در مد باشه. من اونو دوست داشتم و نمیخواستم ناراحت شه و یه طرح افتضاح کشیدم و خلاصه با هم تو رابطه رفتیم. بعدا در ۱۳ سالگی ادرین براش ی اتفای افتاد و امیلی از معجزه گر تاووس داشت استفاده میکرد اما چون اون کار قدرت خیلی زیادی میخواست بهش فشار اومد و شیکست وقتی هم شکست تمام شیره ی وجود امیلی در اون نقش بست. ادرین سالم شد اما امیلی در کما رفت. من با معجزه گر پروانه سعی میکردم معجزه آسای لیدی باگ و کت نوار رو به بیارم تا اونو زنده کنم
لیدی باگ: اقای اگراست میدونستید اگه یک نفر که دوستش دارید رو زنده کنید همان لحظه یک نفر که خیلی دوسشدارید میمیره؟ برای مثال پسرتون ادرین اگرست.گابریل: من نمیدونستم.اما میدونم امیلی و پسرم رو خیلی دوست دارم. نادیا: خانم ناتالی شما حرفی دارید که در دلتون بوده باشه؟ ناتالی: راستش من قبلا بچه داشتم. دوتا دختر و دوتا هم پسر اما فقط این رو یادم میاد چون داخل تصادف حافظه ام رو از دست دادم حتی اسم بچه هام هم یادم نیست. اسم شوهرم، آم فکر کنم دیوید بود اره خودشه دیوید بود بعد بهم خبر دادن دیوید حالش بد شده و نتونسته از بچه ها مراقبت کنه گذاشتشون یتیم خونه. من دقیق هوشیار نبودم و یک ماه بیمارستان بودم تو این یک ماه دیوید حالش خوب شد رفت یتیم خونه تا بچه هامونو پس بگیریم اما یکی از دخترامونو از قبل زوجی برده بودن و دیوید بقیه بچه هارو برد کره ی جنوبی. منم پولی نداشتم و مجبورا خدمتکار تصمیم گرفتم بشم تا حقوق زیادی بگیرم و پیش اقای اگراست رفتم و در نبود همسرش سعی میکردم باهاشون به قیمت جونم هم شده مهربون باشم بعد ادرین هم مادرش نبود و برای ادرین سعی کردم نقش مادر رو داشته باشم
تموم شد
لایک نشه فراموش
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
خیلی خیلی عالی بود😍😍😍
عالی