عشق میراکلسی

میخواستم بگم یه نفر جدید میخوام وارد داستان کنم امیدوارم خوشتون بیاد

از زبان مرینت: صبح بود تازه از خواب بیدار شدم . هنوز ۳۰ دقیقه مونده بود تا مدرسم دور بشه رفتم صبحونمو خوردم و لباسمو پوشیدم

و رفتم مدرسه ۵ دقیقه دیگه مونده بود تا زنگ اول شروع بشه رسیدم و رفتم تو کلاس پیش الیا نشستم و همون موقع خانم پوستیه وارد کلاس شد و سلام کرد و گفت امروز یه دانش آموز جدید داریم بیا تو یه دختر با موهای سفید و پوست سفیدی وارد کلاس شد و گفت که اسمش دایانا هس

و ادامه داد

که خواهر آدرین اگراسته 👫 خانم پوستیه گفت : میتونی هرجا که دلت خواست بشینی دایانا رفت نیمکت اخر نشست و زنگ اول تموم شد . با الیا روی نیمکت نشسته بودیم و درباره دایانا حرف میزدیم گفتم : الیا تو میدونستی ادرین یه خواهر داره ؟ الیا: البته که نه وایسا سرچ کنم تو گوگل ........ اره اسمش تو گوگل هست درحال گپ زدن بودیم که:

که دایانا امد و گفت : شما باید مرینت و آلیا باشید گفتم

گفتم درسته تو مارو از کجا میشناسی؟ دایانا گفت : وقتی ادرین راجع مدرسش میگفت بهم روز اول مدرسشو گفت که توی بارون چترشو بهت داد خیلی بنظرم رمانتیک میومد بخاطر همین خواستم هرجور شده باهات دوست بشم و همینطور با الیا

آلیا گفت : اره وقتی مرینت برا منم تعریف کرد گفت که ع.ا.ش.ق.ش شده 😹 گفتم : الیا قرار شد بین خودمون بمونه😾😾

گفت : اشکال نداره مرینت من راز دار خوبیم راستی میتونم با تو و الیا دوست بشم منو الیا گفتیم : این خیلی خوبه درحال حرف زدن بودیم که زنگ خورد داشتیم میرفتیم داخل کلاس که دیدم یه نفر شرور شده و مردمو درسته قورت میده نصب بیشتر بچه ها رو قورت داد نزدیک دایانا رو هم بگیره که جا خالی داد و به جاش الیا رو برداشت . رفتم داخل wc و تبدیل به لیدی باگ شدم از زبان دایانا : دیدم مرینت رفت تو wc منم رفتم تو اتاق هنر کسی داخلش نبود ( نویسنده : راستی یادم رفت دایاناهم معجزه گر داره قدرتش هم آب و آتش و باد و خاک هست که خیلی کار سازه بریم سراغ داستان) و گفتم دنی میخوام قدرتامو بدست بیارم و تبدیل شدم وقتی امدم باهاش بجنگم لیدی باگ رو دیدم و حواسم پرت شد و اون ادمخور من گرفت

خب دوستان امیدوارم خوشتون بیاد اگه اشتباه نوشتم ببخشید دفعه بعد بهتر مینویسم 🙏 لایک و کامنت فراموش نشه💙💙💙💙💙