شروع عصر زامبی ها

ی داستانه که چندین پارت و فصل داره اگه خوشتون بیاد،در مورد چند تا نوجوونه که دنیاشون وارد عصر زامبی ها میشه

خب،اول ی سلام کنیم پارت اول رو صرفا واسه ی آشنایی با کاراکترا میسازم و اینکه ببینم اصن کسی علاقه به خوندنش داره یا نه😂

کاراکترای داستان: 1. رایان – پسر. یه جورایی لیدر جمعه، ولی خودش نمی‌خواد باشه. بیشتر تیپ منطقی و خونسرد. 2. سم – پسر. شوخ، پرحرف، ولی وقتی می‌ترسه زود دست‌وپاشو گم می‌کنه. 3. نیک – پسر. جدی، کم‌حرف، همیشه آماده دعوا. 4. نیا – دختر. باهوش، ولی ترسیده. زیاد اعتماد به بقیه نداره. 5. جس – دختر. عصبی و دلسوز. خیلی احساساتی ولی زود میشه

وودبرن های‌اسکول – ساعت ۳:۳۰ بعد از ظهر 📢 زنگ می‌خوره — دینگ دنگ دینگ سم: وای خدااااا... تموم شد بالاخره، قسم می‌خورم یه دقیقه دیگه می‌موند اون خانومه مغزمو سرخ می‌کرد. نیا: اونوقت تو کل زنگ داشتی با گوشیت ور می‌رفتی. حتی اسم معلمم نمی‌دونی. فقط غر بزن. رایان: بچه‌ها... جدی می‌گم، صبح اون هلیکوپتره رو دیدین؟ صداش عجیب بود. شبیه نظامی بود. جس: منم شنیدم. بابام گفت بیمارستونا پر شده. یه چیزایی می‌گفت... مردم یهو دیوونه می‌شن، چشماشون سفید می‌شه... نیک (آروم): مزخرفه. چرندیات اینترنته. سم: نه بابا، واقعی‌یه! تو تیک‌تاک پر شده. یه ویدیو دیدم یکی داشت بغل خیابون گاز می‌گرفت ملت رو! [همه می‌زنن زیر خنده، ولی یه لحظه بعد یه جیغ خیلی تیز از ته راهرو میاد.] جس (با ترس): چـ... چی بود این؟ شوخی بود؟! [در کلاس یهو با شدت باز میشه. یه پسر با لباس خونی و نفس‌نفس‌زنان می‌ریزه تو.] پسر: اونا... دارن... همه رو می‌خورن... نیا: هااا؟ کی؟ چی می‌گی پسر؟ پسر (هق‌هق‌زنان): زامـ... [یه زن عجیب با چشمای سفید و صورت خون‌آلود می‌پره روش از پشت. جیغ و صدای گاز گرفتن میاد.] سم (داد می‌زنه): وای وای وای وای وای وای! یارو رو خوردددد! رایان (می‌پره سمت در): ببندش لعنتی، ببند درو!! [نیک درو با فشار می‌بنده و قفل می‌کنه. صدای کوبیدن پشت در میاد.] جس (نفس‌نفس‌زنان): این شوخی نیست… این واقعیه… پایان پارت یک🧟

خب،پارت یک از فصل اول تموم شد،میگم دیگه این پارت بیشتر دست گرمی بود امیدوارم خوشتون اومده باشه اگه ایده ای دارین حتما بگین شاید با اسم یکی از شما ی کاراکتر جدید به داستان اضافه کردم😂❤️