اینم از پارت۸
بعد از اینکه از پارک ابی بر گشتیم،من رفتم تو اسپز خونه تا ماکارون درست کنم.لوکا رو دیدم که پیش بند اشپزی زده بود و اومد سمتم.بعد گفت:خب از کجا شروع کنم؟
گفتم:مگه بلدی؟
گفت:خب یاد میگیرم.
بعد سروع کردیم به درست کردن.به لوکا گفتم که کیسه ی ارد رو از بالای یخچال بیاره و اون وقتی میخواست برش داره،یکی از کیسه های ارد خال شد رو سرش😂😂
6 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
8 لایک
سلام داستانت عالیه منم یه لوکانتی دو آتیشم ولی گلم یکم حیا....
😂😂😂😂
قشنگ بچه دوساله هم بخونه میفهمه😨😂😅
قصد توهین ندارم
پارت بعد بعد از سه سال
چ بعدیو نمیزاری؟
راشل جان من تورو زور نکردم که داستانهام رو بخونی.من این داستانو برای لوکانتی های عزیز نوشتم اگه خوشت نمیاد نیتونی نخونی عزیزم و اینکه میتونی با لحن درست و با ادبانه صحبت کنی عزیزم😊
اجیم میشی؟🤗🤗
جااااانننن،
داستان تون خیلی زیبا بود.ولی مگه کیسه ی آرد رو می گذارن روی یخچال؟
چه بدونم😂😂
عزیزم واز اپ نیست
کلاز ان
راستی داستانت عالی بود
اها😐
ممنون
خوب بود
یکم بیشتر بنویس عالی میشه
ممنون
بای