
سلام سلام اومدم با پارت ۵ این داستانم
لینی:مادر فیلیکس دستبند منو دزدیده و من از لایلا کلید خونشونو دزدیدم و رفتم تو خونشون و بعدش دستبندمو برداشتم.مرینت:چرا اینو به من می گی برو به کس دیگه ای جز من بگو.لینی:می خوای مژدمو از دست بدی😬؟مرینت:می شنوم.لینی: حلقه ها رو دزدیدم😈.مرینت:کار خوبی کردی😈.مرینت:حداقل میشه باهاشون یه کاری کرد.لینی:چه کاری؟مرینت:می تونیم لایلا رو مجبور کنیم تا هر کاری بخوایم برامون بکنه تا ما حلقه ها رو بهش پس بدیم😈.لینی:فکر خوبیه😈.آدرین:حرفاشونو داشتم می شنیدم.آدرین:حالا حالا نمی خواید کارتونو انجام بدید؟مرینت:به زودی انجام می دیم فقط صبر کن و صبر داشته باش تا ببینی من با این حلقه ها که خوش شانسی میارن و لینی این حلقه ها رو دزدیده چه می کنم،کارایی که نباید می کنم😈😈😈😈.آدرین:😈😈😈😈😈😈.لیتی:حالا ما باید به کیوان هم این موضوع رو بگیم که من حلقه ها رو دزدیدم؟مرینت:چرا که نه،حتما می گیم.کیوان:یه طوری که اونا نفهن یکی از حلقه ها رو برداشتم.لینی:آقای کیوان آگراست داری اون حلقه رو کجا می بری؟کیوان:من که حلقه ای ندارم.لینی:دست کیوان رو گرفتم و حلقه رو از دستش کشیدم بیرون و حلقه ای که توی جیبش بود رو هم برداشتم و گفتم:پس اینا چین؟،نکنه از آسمون افتادن تو جیب تو؟کیوان:خوب مچمو گرفتی ولی چچوری و چطوری فهمیدی حلقه ها پیش منن😦😦😦؟
لینی:برات خیلی مهمه من مچ همه رو می گیرم😒😒😒؟کیوان:اما😩😩😩......آدرین:بسه دیگه خستم کردین همین حالا بری تو اتاقتون اونم هر دوتون😡😡😡.لینی:نرفتم تا ببینم پدرم چیکار می کنه.آدرین:لینی مگه نمی شنوی می گم برو تو اتاقت😠😠😠.لینی:تو که پادشاه من نیستی.آدرین:لینییییییییییییییییییییییییی😡😡😡😡😡😡.لینی:جان لینی😌😌😌؟آدرین:اول برو یه لیوان آب بیار خیلی خیلی تشنمه.(نویسنده داره می ترکه از خنده🤣🤣🤣🤣🤣)لینی:باشه بابا.لینی:رفتم یه لیوان آب از یخجال در آوردم بعدش می خواستم توش سم بریزم که دلم نیومد آخه اون تنها پدرم بود ولی عوضش چند تا یخ ریختم توی و منتظر موندن یخ بشه آبی که تو لیوان بود بعدش بردم دادم به پدرم که یهو دهنش خیلی سرد شد رفت آب گرم آورد که دهنشو گرم کنه دهنش خیلی داغ شد مجبور شد از اول شروع کنه.لینی:😂😂😂😂🤣🤣🤣🤣🤣.مرینت:🤣🤣🤣🤣😂😂😂😂.کیوان:🤣🤣🤣🤣🤣🤣😂😂😂.آدرین:چی شده چرا دارید به من می خندید چیز خنده داری هست؟همه:نچ(آره جون خودتون🤣🤣🤣🤣😂😂😂😂😂)
مرینت:چطور خودت بری تو اتاقت.آدرین:مرینتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت. مرینت:جان مرینت.آدرین:میشه ساکت؟مرینت:نچ نمیشه.مرینت:پاشید بریم به لایلا اینا بگیم موضوع و جریان حلقه ها رو دیگه👿👿👿.لینی:لیموزین آمادست.قیافه ی همه:😈😈😈😈😈😈😈😈😈😈😈😈😈😈😈😈😈😈😈😈😈😈😈😈😈😈😈😈😈😈😈😈😈😈😈😈😈😈😈😈😈😈😈😈😈.مرینت:خوب خوب حالا چی باید بهش بگیم.لینی:این نقشه ی تو بود.مرینت:میشه ضد حال نزنی😕😕😕؟لینی:حرفی برای گفتن ندارم که حرفمو بزنم.مرینت:😒😒😒😒😒.لینی:چیه چرا این جوری نگام می کنی😐😐😐؟مرینت:چون خیلی ضد حالی😑😑😑.لینی:ممنون بابت تعریف خیلی خوبت از من😒😒😒.آدرین:رسیدیم پیاده شید تا بریم نقشه رو عملی کنیم ببینیم چی میشه.مرینت و لینی و کیوان:پیاده شدیم بعد رفتیم به سمت خونه ی لایلا این و دیدیم لایلا نشسته داره با کیاما حرف می زنه بعدش رفتیم جلو که لایلا گفت:شما اینجا چیکار می کنید برید خونه ی خودتون.مرینت:نمی ریم حالا می خوای چیکار کنی؟
لایلا:مرینت از اینجا برید حوصلتون رو نداریم لینی باعث شده بچم تا آخر عمر فلج بشه و فیلیکس هم خ.و.د.ک.ش.ی کرده به خاطر کیاما😢😢😢.کیاما:دلم می خواست بپرم روی لینی و حسابی اونو بزنم ولی چون فلج شده بودم نمی تونستم این کارو انجام بدم😥😥😥.کیاما:خیلی حرص می خوردم😣😣😣.لایلا:وقتی دیدمشون حالم بهم خورد😞😞😞😞.لایلا:آدرین تو منو ترک کردی و اون مرینت نادون رو برای خودت انتخاب کردی ولی باید منو انتخاب می کردی من خیلی خیلی بهتر از اون مرینت ب.ی.ش.ع.و.ر بودم😠😠😠😠😠.آدرین:با زن من درست صحبت کن ببینم حال داری.لایلا:از روی صندلی پا شدم و رفتم سمت آدرین.
آدرین:چیزی شده که من نمی دونم؟لایلا:آدرینو 💏 و چسبوندمش به خودم.آدرین:از لایلا جدا شدم و یه سیلی بهش زدم و گفتم:تو خجالت نمی کشی منو 💏 من زن و بچه دارم چرا این کارو می کنی.لایلا:چون دوست دارم😍😍😍.آدرین:دوستم نداشته باش من تو رو دوست ندارم و امید وارم تو هم مثل بچه ی خودت فلج بشی و نتونی حرکت کنی،لایلا:هر جی می گی برای من مهم نیست برای من این مهمه که تو دوستم داشته باشی🙄🙄🙄.آدرین:چند بار بگم؟ *آدرین:من تو رو دوست ندارممممممممممم.*
لایلا:برام مهم نیست مهم اینه که من دوستت داشته باشم😍😍😍😍.کیاما:داری چی می گی مامان😲😲😲😲؟لایلا:کیاما اگر اون مرینت ب.ی.ش.ع.و.ر و ع.و.ض.ی به دنیا نیومده بود الان آدرین پدر تو بود و ما پولدار ترین خانواده توی پاریس بودیم ولی اون مرینت ب.ی.ش.ع.و.ر و ع.و.ض.ی همه چیز رو از من گرفت،اونا همه چیز رو از من گرفتن اگه الان آدرین بابات بود ما معروف بودیم و توی این خونه ی متروکه و خرابه زندگی نمی کردیم و یه خانواده ی کاملا خوش بخت بودیم و توی یه قصر ۲۰ طبقه زندگی می کردیم😡😡😡😡.آدرین:من همچین امکاناتی رو هرگز برای تو فراهم ننی کنم چون تو هم خ.س.ی.س.ی و هم د.و.ر.و.غ.گ.و هستی😠😠😠،،،،،،،،ولی من این امکانات رو همیشه برای مرینت آماده می کنم چون اون هم راستگو و هم مهربونه😇😇😇😇.مرینت:حق با آدرینه لایلا.
تبلیغات پایان این پارت:لا لا لا لا ممنون که همراه ما بودید لا لا لا لا
خب دوستان صفحه ی آخر چالش گذاشتم.
برو دیگه
خدانگهدار
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالی بود گلم
ممنون عزیزم