
چند قسمت داستان

دختری در حال کشیدن جسم اش روی زمین در حالیکه هر لحظه خ*و*ن بیشتری را از دست میدهد،موهایش مثل لباسش کاملا آغشته به خ*و*ن شده .مسیر عبور دختر یک جاده ی پر پیچ و خم خ*و*ن*ی به جای گذاشته تا به انتهای کوچه ی تاریک می رسد دومین خواب عجیبی که ذهن دخترک را مشغول کرد.مادر دخترک از سلامت دخترش اطمینان حاصل کرده بود.دو هفته از برگشت دخترک گذشته بود. زنگ خانه به صدا در آمد و دخترک طبق معمول برای باز کردن در رفت. به ارتباط خواب عجیب اش فکر میکرد.بعد از باز کردن در قیافه ی آراد را دید:«چی میخوای ازم؟»آراد نگاهش را به اطراف میدهد:«کمک کن انتقام نیوان را بگیرم»

آراد به زمین نگاه میکند:«دیشب لیا توسط آدم های پسر عموی نیوان ک*ش*ت*ه شده،دلیل اینکه امروز ندیدی اش این هست.»دخترک به یاد می آورد که امروز لیا را ندیده با وجود اینکه هر روز توی راه برگشت می بیندش.اشک از چهره ی دخترک سرازیر میشود.آراد:«مشکلی با گریه کردن ات ندارم،فقط به ادامه ی حرفم توجه کن،یک محقق بیست و هشت سال پیش این طلسم را ساخته..»دخترک عصبی میشود،چون آراد به گریه کردن اش احترام نمیگذارد:«طلسم،طلسم،طلسم..این طلسم چقدر ارزش دارد که جان دوستم را به خطر انداخته؟نیوان دوست تو بوده پس م*ر*گ*ش را بپذیر و گریه کن.چرا میخوای به خاطر م*ر*د*ن دوستت،من و لیا ب*ک*ش*ی؟»

پیشانی آراد از خشم چین می افتد و داد میزند:«به خاطر این هست که دست و پای بچه های مثل تو را میبندم.نه صبر دارید و نه چیزی حالیتون میشود.»آراد دخترک را از زمین بلند میکند،دخترک شکه شده از داد آراد و از بلند کردن اش بدون سختی به گریه کردن ادامه میدهد.آراد دخترک را میبرد به خانه ای که اولین بار روی به روی اش نشسته بود.دخترک با صدای گربه ی سطح aبه خودش میاد:«اگر به گریه ادامه بدهی دلایل بیشتری برای گریه کردن پیدا میکنی»

دخترک حرکت میکند که اشک اش را پاک کند ولی متوجه میشود که به یک صندلی بسته شده.آراد در حال چرخیدن دور صندلی دخترک با قدم های آهسته:«اگر برای ک*ش*ت*ن پسر عمو اقدام نکنی بعید میدانم بتوانی اطرافیانت را نجات بدهی.محقق خنجر را برای ک*ش*ت*ن پسر عمو طلسم کرد،در ابتدا خنجر به من رسید چون من اولین نفری بودم که بعد از چهارده سال با طلسم سازگاری داشتم و امروز تو دومین نفری که سازگار هست»

دخترک با صورتی آشفته از گریه :«پس تو میدانی چرا گاهی نیوان را می بینم؟»آراد:«جزئی از طلسم هست،برای من یک دختره بود که می دیدم اش.حس میکنی زنده است ولی بعد از چند لحظه متوجه میشی واقعا آن یک خیال بیشتر نیست»دخترک به زمین خیره است با تردید حرف میزند،انگار دارد برای نقاشی کشیدن خط های کمرنگ میکشد:«قبول میکنم..»گربه نوع a یک خ*ر*ا*ش دیگه روی دست دخترک می اندازد.دخترک درد را احساس میکند.به موهایش نگاه میکند دوباره آن مو های خاکستری!

صدای چکمه مرد چشم مشکی بلند میشود.با صدای آهسته ولی رسا:«نفر بعدی مادرت هست»دخترک چند لحظه کلمات را تکرار میکند و برای آزاد کردن دستش تلاش میکند.صندلی دخترک به خاطر حرکت هایی که کرده روی زمین می افتد.آراد صندلی را دوباره بلند میکند.مرد مو مشکی:«طناب را باز کن»آراد دست و پای دخترک را با ظرافت دخترایی که سوزن دوزی میکنند،باز میکند.دخترک بعد از حرکت دادن لباس خاکی اش،می ایستد.مرد مو مشکی:«یک هفته فرصت داری!ولی اگر توی این مدت قوی تر نشوی،من یا آراد حتی بهت کمک نمیکنیم

اضافی زدم ببخشید..
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
فرصتعلی؟
قشنگ بود
ممنون خواندید..:)
💚🌲
نظرت راجب ادامه دادن؟