
غرق شدم، انقدری که میدانم تقلا فایدهای برایم نخواهد داشت

نفسهایم یکییکی سنگینتر میشوند. انگار هر دم، بخشی از وجودم را در خود میبلعند. دیگر نه هوا، که انگار خفقان را فرو میدهم. میدانم که دارم غرق میشوم، نه در آب، نه در دریا... که در چیزی بینام، چیزی که نمیشود آن را لمس کرد، اما تمام تنم را میسوزاند. تقلا فایدهای ندارد. هر چه بیشتر دست و پا میزنم، بیشتر فرو میروم، بیشتر از خودم دور میشوم.

همهچیز مثل قبل است، و همین بیشتر آزارم میدهد. همان نور، همان خورشید لعنتی که هر روز بالا میآید بیآنکه ذرهای اهمیت دهد که من هستم یا نه. همان لیوان آب، همان گوشهی اتاق، با لکهای کدر که ماههاست از جایش تکان نخورده. آنقدر آنجاست که دیگر بخشی از اتاق شده. من هم شدهام بخشی از همین سکون، همین پوسیدگی. اما... چه فرقی دارد؟ نگاهش کنم یا نکنم، چیزی تغییر نمیکند. چیزی هیچوقت تغییر نمیکند.

من غرق شدهام. در دریایی از افکار بیاسم و بیشکل. در سیاهچالی که نه انتهایی دارد، نه آغازی. فقط میکشدم پایین، آرام و پیوسته. از دردش بگویم؟ نه... نمیتوانم. نه اینکه نخواهم، نه... فقط نمیشود. کلمات همیشه کوچکتر از آناند که این حجم از سیاهی را حمل کنند. وقتی بخواهم حرف بزنم، انگار خود کلمات هم وحشت میکنند. عقبنشینی میکنند، و به جایش، موج تازهای از تاریکی وارد ریههایم میشود.

درد دارد. تکراری است، اما راست است. درد دارد. این کلمه مثل یک زخم کهنه در ذهنم تکرار میشود. درد... درد... درد... هر گوشهاش خاطرهای دفن شده است. نمیدانم چه زمانی با آن آشنا شدم، اما دیگر هرگز ترکم نکرد. انگار همیشه در سایهام ایستاده، بیصدا، اما با سنگینی وحشتناک. غرق شدن درد دارد. نه فقط در آب، که در بیاعتمادی، در نادیده گرفته شدن، در خستگی، در آن لحظاتی که کسی صدایت را نمیشنود، حتی وقتی فریاد میزنی.

و کیست که بتواند این درد را اندازه بگیرد؟ برای کودکی، شکستن اسباببازیاش است؛ برای دیگری، مرگ مادرش؛ یکی با از دست دادن آرزوهایش میشکند، آن یکی با دیدن تصویر خودش در آینه. درد شکل ندارد، اما حضورش از همه چیز واقعیتر است. مثل سایهای که حتی در تاریکی هم هست. من فقط میخندم. بلند، دیوانهوار، بیهیچ دلیلی. شاید چون دیگر چیزی برای از دست دادن نمانده.

شاید چون اگر نلرزم، اگر نخندم، اگر سکوت نکنم... میترسم واقعاً از هم بپاشم. سکوت؟ بله، سکوت هم هست. از آن سکوتهایی که فریاد میزنند. سکوتی که همهچیز را در خود بلعیده، هزاران درد، هزاران بغض، هزاران سوال بیجواب را.
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
اول؟
عالیییی
قربونت
به معنای واقعی کلمه زیبا بود
ممنون، زیبای از خودتونه
عالی بود!
حس میکنم پست های شعر و ادبیات اصلا حمایت نمیشه :(
مرسی
اره یه جورای همینطوریه
خیلی زیبا بود..✓
ممنونم
قشنگ بود
مرسی، ممنونم
با حضورت اینجا رو قشنگ کردی