
سلام به ناظرین گل و گرامی خواستم به اطلاع برسونم که ابتدا قصد داشتم که این داستان رو به عنوان فن فیکشن دراکو عزیز منتشر کنم ولی با توجه به قوانین سایت تستچی من تغییرش دادم و الان یک داستان معمولیه و دو بار هم رد شده با اینکه چیز بدی توش نبوده یا فن فیکشن هم نبوده پس لطفاً بی دلیل رد نکنین با تشکر کاربر MIA
کت و شلوار مشکی و جذابی پوشیده بود و انگار همکلاسی جدید میا بود موهای بور و چشمان سبز رنگش در آفتاب میدرخشید میا گفت عذر می خوام حواسم نبود پسر پاسخ داد بهت پیشنهاد میکنم جلوی پاتو نگاه کنی بعد هم سرش را پایین انداخت و رفت میا دامنش را تکاند و کراواتش را صاف کرد وارد کلاس شد و جایی نشست آنقدر ساکت که کسی متوجه حضورش نشود به طرف دیگر کلاس نگاه کرد و همان پسر را دوباره دید پسر دیگری وارد کلاس شد و
با لبخند به پسر مشکی پوش نگاه کرد: پراکتر! پراکتر سرش را به طرف او چرخاند و نیمچه لبخندی زد گفت: فیلدز! جیمی فیلدز پسری قد بلند با موهایی مشکی و چشمانی سیاه بود لباسی آبی به تن کرده بود و روی نیمکت پشت پراکتر نشست. میا تا به خود آمد دید دختری کنار او نشسته است کارتی که به کیفش آویزان کرده بود را نگاه کرد: کاترین جونز همین حالا میخواست انگشتش را در حلقش فرو ببرد و بالا بیاورد جز پراکتر و او همه در حال حرف زدن در مورد زیر و بم زندگی شان بودند کنجکاو بود که بداند اسم کوچک پراکتر چیست ان پسر واقعا که بود و چرا انقدر شبیه میا بود ؟ با شنیدن صدای زنگ گوشخراش مدرسه،
به سمت سرچشمه ی غم هایش راه افتاد وقتی به خانه رسید کارمن را در حال آشپزی دید گوشی اش را از جیبش در آورد و به اتاقش رفت خودش را روی تخت پرت کرد و به صورتش اجازه داد در سیلی از اشکها غرق شود حسرت درک شدن توسط کسی او را آزار میداد احساس می کرد ذره ذره وجودش در حال از دست رفتن است میخواست فریاد بزند اما دستانی جلوی دهانش را گرفته بودند فقط چشمانش را بست و خوابید کارمن به اتاقش آمد با دیدن خواهرش لبخند ریزی زد و مطمئن شد کارش را درست انجام داده است ۷ صبح فردا
صدای آلارم اعصاب خردکن گوشی اش او را از خواب بیدار کرد همان کارهای تکراری هر روزه که حالا آماده شدن برای مدرسه هم به آنها اضافه شده بود کارمن گفت به زودی میبینمت میا صورتش را برگرداند و اه افتاد به مدرسه که رسید به سمت سرویس بهداشتی دخترانه رفت در راهرو کاراکتر را دید که به سمت سرویس بهداشتی پسرانه میرفت پشت سر او رفت تا شاید اسمش را بفهمد پراکتر روبروی آینه ایستاد و کمرش را از شدت درد گرفت آبی به صورتش زد....
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
یعنی الان دیگه دراکو نیست؟🥺
متاسفانه 😔😔😔