
سلام به همگی اینم بخش دهم هستش که همگی منتظرش بودید ادامه داستان از چشم مرینت هستش اگه فسمت های قبلی رو نخواندید بروید و اونارو بخوانید
من رفتم خونه و همش توی این فکر بودم که الان چیکار کنم ? فردا تولد آدرین هستش و اون حتی نمیتونه به جشن برای خودش بگیره یهو یه فکری به سرم زد و سریع با آلیا هماهنگ کردم و بهش گفتم که با بقیه بچه ها هم این موضوع رو بگه که برای تولد فردا آدرین چیکار کنیم? فردا وقتی که رفتم به مدرسه به آلیا یه چشمک زدم و اون بهم یه?? نشون دادی که یعنی همه چیز طبق برنامه پیش میره
ادامه از چشم آدرین
امروز وقتی که رفتم به مدرسه به نظرم مرینت یکم مشکوک میزد ? رفتم پیشش تا ازش بپرسم که چیزی شده ? وقتی که ازش پرسیدم به یکم خده بهم جواب داد نهههه چیزی نشده ? با اینکه فهمیدم داره الکی میگه به روی خودم نیوردم? و گفتم باشه پس اینطور و رفتم وای حواسم به مرینت بود که یهو آلیا میاد طرفش و میگه وااای مرینت از کی تاحالا بدون لکنت با آدرین توانستی حرف بزنی ؟؟ ? مربنت گفت دارم روش کار میکنم ?
زنگ خورد و همه رفایم سر کلاس خانم مندلی بود ( معلم علوم) وقتی که درساش تموم شد و زنگ خود همه بچه ها یهو از کلاس رفتن بیرون برام خیلی مشکوک بود و وقتی که از کلاس اومدم بیرون دیدم همه بچه ها جلوی در ایستادن و گفتن (( تولدت مبارک))???? خیلی خوشحال شدم و رفتم همشون رو بغل کردم و........ازشون تشکر کردم
بعد مدرسه مرینت بهم گفت که من و بچه ها واسه تولدت یه برنامه دیگه هم ریختیم گفتم :چی گفت چهار نفری بریم بستنی فروشی ?من گفتم بستنی فروشی اندره؟ کدوم چهار تا؟? مرینت گفت :منو و تو و نینو و آلیا?
خوشحال شدم چون تا حالا با کسی که واقعا عاشقش بودم بستنی نخورده بودم به نظرم مرینت هم خوشحال بود? بعد مدرسه داشتیم مرفتیم بستی اندره که مرینت گفت :خیلی دوستت دارم ? منم در جواب بهش گفتم من بیشتر ? اما قرمز شده بودم و به مرینت که نگاه کردم دیدم اون از قرمز هم گذشته بود سرخ شده بود و بهم لبخند میزد☺️
همون موقع رسیدیم به بستنی فروشی ?? آندری وقتی که ما چهار نفر رو دید با لبخند بهمون سلام کرد و وقتی که من و مرینت رو دید اندره گفت :یه عشق قوی و محکم که تازه فاش شده❤️ منو مرینت به هم نگاه کردیم الیا هم فهمید اما نمیدونست من گربه سیاه هستم ?
خلاصه بستنی هامون رو گرفتیم? مرینت گفت :ادرین من هدیه خاصی ندارم اما به نظرم خوش حالت میکنه ولی اینجا نمیتونم بهت بدم? انگار الیا منظورش و فهمید چون بعد خداحافظی کردن و رفتن منم گفتم حالا میتونی!? مرینت از تو کیفش یه چیز دراورد جوری که کسی نبینه? با خودم گفتم وای خدای من معجزه گر پدرم و ناتالی!!!! ? بعد گفتم مرینت من یه تصمیمی گرفتم گفت چی گفتم دیگه به خونم بر نمیگردم? مرینت گفت چی؟? گفتم میخوام باتو باشم و بعد یه لبخند پر از خجالت رو در صورت مرینت دیدم ☺️
همینطور که داشتیم قدرم میزدیم من به مرینت گفتم که میخوام یه چیزی بهش بگم ولی نه با این قیافه ها و بعد به مرینت نگاه کردم و بهش یه چشمک زدم ?و بعد اون فهمید که منظورم چیه و بعد رفتیم توی یک از کوچه تغییر شکل دادیم بعد روی یکی از سقف های خونه ها نشستیم بعد لفشدوزک ازم پرسید که این چیزی که میخواستی بهم بگی چی بوده? من یهو جلوش زانو زدم و یه جعبه رو بهش نشون دادم در جعبه رو باز کردم بقیهه از چشم مرینت
یهو گربه سیاه جلوم زانو زد و به طرفم یه جعبه رو اورد و درش رو باز کرد توش یه حلقه بود ?? بعد بهم گفت کفشدوزک تو بهترین و زیبا ترین و مهربون ترین دختری هستی که تابه حال توی عمرم دیدم با من ازدواج میکنی? !!! من با من.. من گفتم چیی گربه خودت میدونی که ما هنوز خیلی کوچیک هستیم!!? یهو صدای فلش گوشی یک نفر رو شنیدم برگشتم ? آلیا بود? توی دلم گفتم بدبخت شدم?
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
دلم میخواد از خوشحالی جیغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغ بزنننننننننننننننننم
پس چرا از میراکلس ۸ دیگه تغییر کرد چرا تینجوری شد من نمیفهمم🤔🤔😟🥺
عالی هردوتون خسته نباشید.
عالی عالی عالی عالی عالی بووووووووووووووووووووود
قسمت بعد یادت نره?
سلام من قسمت ۱۲ میخوم
11 رو کی میزاری
لطفاااااااا سریع تر ۱۱ رو بذارید
لطفاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا
اااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا?❤
خیلیییی عالیییی لطفا ۱۱ رو بذارید
خیلی خوبه لطفا زودتر قسمت بعدی رو بذارید❣???
واییی خداجون عالی بود منتظر قسمت بعد هستم????????