قسمت نوزدهم....
با شوکه و ترس درحالی که عرق سرد از پیشانی اش جریان گرفته بود به اطراف برای پیدا کردن او نگاه می کرد. قلبش چنان از ترس و نگرانی و اضطراب به تپش افتاده بود که کم بود هر لحضه از قفسه سینه اش به بیرون بپرد. تند تند بین جمعیت شروع به جست و جوی کرد و از هرکسی که می دید راجب دیدن او می پرسید اما بی فایده بود و هیچ اثری از او نبود، گویا آب شده بود و در زمین فرو رفته بود. حین جست و جوی اتفاقی چشمش به یک بسته پشمک افتاد که بر روی زمین افتاده بود. با گمان کردن اینکه متعلق به دخترش بود فوری به سمتش رفت و به اطرافش با دقت نگاه کرد؛ بلکه اثری یا نشانه ای از او پیدا کند. اتفاقی چشمش به یک لنگه کفش صورتی بچه گانه افتاد که در کنار چادری افتاده بود.
6 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
4 لایک
تست٫پستت عالی بود (:
امیدوارم در آینده
بتونی بهترین کاربر تستچی بشی ! 🪴
همینجوری ادامه بده و
از خودت بهترین و بساز !🌷
برات موفقیت های بسیاری آرزو میکنم 🌾
با آرزوی موفقیت :گورباعلی🪤
تست/پستت لایک شد🥳
راستی بک میدم 🤍
ممنون میشم به تستای منم یه سری بزنید🚀
پینشه آیا؟ 🥕
عالی بود
عالی بود:)