....
نگاهش را از گوشی گرفت و به آینه ای که چهره اش را منعکس میکرد خیره شد او واقعا چه کسی بود؟ انگار که کلا گم شده بود در این دنیا نگاهی که به اطرافش می انداخت زندگی اش خلاصه شده بود در این گوشی گوشی ای که هزاران آدم در آن بودند که با آن دختر حرف میزدند اما کدامشان او را درک میکرد؟ ترسناک تر از آن این بود که بیشتر کسانی که با آنها صحبت میکرد پسر بودند! در افکارش آنها را دوستان خودش می دید دوستانی که حرف هایش را می شنیدند نه درست نه واقعیت های زندگی اش را بلکه فقط و فقط حرف هایی که در مورد روزمره اش بود نمیدانست با زندگی اش چه میکند غرق در سادگی اش شده بود فکرش هم خنده دار بود اینکه هرکسی که با او حرف میزد را دوست خود میدانست احساسی قلبش را آزار میداد سیاهی ای اطرافش را پر کرده بود که نمیدانست چطور میتواند از آن بیرون بیاید!
7 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
11 لایک
سلام عذر میخوام ولی میشه از داستان جدید منم حمایت بشه؟
منتشر شده اسمش بازی زندگی: انتقام لیلی هست
کامنت موقته
عالی مثل همیشه:)
مث شما:))✨️
عاشقش شدم:)))
پمایاتنمهعبهخدربب😭🥹✨️💗
خیییلیی خوبههه
مرسییی💗
😘