پست جدید از دسته داستان
جنگل پاتوقی ساکت و آرام برای او بود. بعضی از مواقع این حال خوب با صدای پرندگان و نسیم عصرگاهی ترکیب میشد و حس آرامش بخشی به قلبش تزریق میکرد.. یا شاید ان حس خوب، یادآوری روز های با نشاطش میشد که خیلی وقت بود از دست داده بود.
۲۴ دسامبر برایش روز مهمی شده بود. از بعد آشنایی با سونگمین. روزی که ماه کوچولوش به دنیا اومده بود. خوب یادش مانده بود آخرین تولدش را که جشن گرفتند
نور شمع همه جا را پر کرده بود. مثل همیشه چادری کنار یکی از درختان جنگل پهن شده بود و دو پسر درون آن نشسته بودند. چانگبین گفت: ارزو کن.. سونگمین فکر کرد.. دلش میخواست ارزویش خاص باشد.. بعد شمع را فوت کرد و چادر دوباره در تاریکی فرو رفت.
5 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
22 لایک
چقدر قشنگ بود🥲✨️
وای چرا همش سد اند تموم میکنییییی
تو خونم عه سد اند نوشتن 😂😭
🥺🤭
ببین این دفعه واقعا بی نظیر بود
نمیدونم واقعا چی بگم 🫂🛐
ذوققققققققق چییهههههههه 😍😍
چرا داستان هات آهنگ رو آبی میکنه🥲
مثل همیشه عالی🍪
امممم نفهمیدم
مرسیییی
غلط املایی توش بود
چرا داستان هات آهن رو آب میکنه🥲
اها
وایییییییییی ذوققققققققق
آهنگ رو آبی میکنه چیهههه؟؟؟🤣🤣🤣🤣🤣
همینن 😭😂😂
😭😭
خیلی خیلی قشنگ بود ظنیکههه😭
مرسییی مرت.یکهه
فکر نمیکردم از شیوپ مورد علاقم بنویسییییی😭
خوداااا شیوپ مورد علاقه منم هست
یه ورژن از تهکوکم مینوسی؟
اممم حتمااا
سد اند یا هپی اند؟
سد اند:)))))
بالاخره یکی مث خودم پیدا شد
🥹🤝🏻
بچم دوباره پست گذاشتهههههه
حیحیییی
خیلی قشنگ بود❤️🩹🥹🥲
ممنونم 🎀💞💖
گریه؟ نه بابا خاک رفته توی چشمم😭
بگردم))
🥲💘🎀