لباسامو که عوض کردم همراه یه کتاب از اتاق خارج شدم و رفتم سمت سالن،روی کاناپه نشستم و کتابو باز کردم و همین که خواستم شروع به خوندنش کنم یکی دستشو گذاشت رو شونم، برگشتم به عقب که تیلور رو دیدم که داره میخنده.تیلور:ترسیدی؟الیانا:نه بابا چرا بترسم؟ فقط شکه شدم یهو دستتو گذاشتی رو شونم همین!تیلور:باشه باور کردم حالا نمیخوای تعریف کنی؟متعجب نگاهش کردم و گفتم:چیو تعریف کنم؟تیلور:امروز چطور بود خوش گذشت بهت تونستی چیزی بفهمی راجب کوییدیچ؟الیانا:آها،اره ریگولوس خیلی خوب بهم پرواز با نیمبوس رو یاد داد.بار اول که سوار نیمبوس شدم خیلی خوب بود میدونی حس قشنگی داشت همراه هیجان و خوشحالی!تیلور:نظرت راجب بلک چیه؟ها؟چی بلک؟الیانا:راستش نمیدونم اون پسر خیلی خوبیه و اینکه باهوشه چرا میپرسی؟تیلور:همینطوری مهم نیست!یکم دیگه حرف زدیم و بعد هردو به سمت اتاق هامون رفتیم. وارد اتاقم شدم و کتابو گذاشتم روی میز و رفتم رو تخت دراز کشیدم و چشمامو گذاشتم روهم.
4 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
13 لایک
مثل همیشه عالییییییییی💖🤘✨💥
فداتشم مرسی زیبا
محشررررررررررررررررررررررررر 💚💚💚💚💚💚
مثل خودت
😘
بالاخره اومدددددددددددد 😆😆😆😆😆😆😆😆😆😆😆
فداتشم اره
یسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسس....😆😆😆😆😆😆
عالی،،👍🏻💕
مچکرم زیبا🤍