
بزارید خودمو معرفی کنم اسم من الیانا رابی هست.امسال به یه دلیل باید مدرسمو تغییر می دادم برام عجیب بود چون کسی جز خانوادم و دامبلدور نمیدونست اون دلیل چی میتونست باشه.امسال سال پنجمم بود و باید تا اخرین سال تحصیلم تو هاگوارتز درسم رو بخونم! هاگوارتز؟!اما چرا هاگوارتز باید مقصد من باشه؟نه خوشحالم نه ناراحتم برای رفتن به اونجا! داخل کوپه تنها کنار پنجره نشسته بودم به بیرون خیره شده بودم،حس عجیبی داشت که بهم آرامش می داد.هوا مهتابی بود و ماه کامل و بی نقص وسط آسمون می درخشید.کم کم خوابم برد. با توقف قطار از خواب بیدار شدم هنوز شب بود نگاهی به ساعتم انداختم از 1ونیم گذشته بود بلند شدم و از کوپه خارج شدم همه داشتن از کوپه خارج میشدن منم پشت سرشون از قطار پیاده شدم،نگاهی به اطرافم انداختم یه اقا همراه گربه ای که کنارش بود رو دیدم که گفت:دنبالم بیاین!همه به دنبالش رفتیم از همون دور میتونستم ببینم بزرگی و قشنگی هاگوارتز و برج هاش رو،وقتی همه رسیدیم یه خانوم پیری که کلاه جادوگری روی سرش بود جلومون ایستاد بنظر یه پروفسور باشه.یکی از بچها پرسید: پروفسور مک گوناگال سال اولیا الان باید گروهبندی بشن؟
حدسم درست بود اون یه پروفسور بود!پروفسور مک گوناگال:الان دیروقته و همه سال اولیا به صورت موقت تا فردا صبح که گروهبندی بشین به خوابگاه های گروه ها میرید!بچها سری تکون دادن و خواستن برن که پروفسور گفت:همه به جز خانوم الیانا رابی برن.نگاه خیلیارو روی خودم احساس میکردم اما طولی نکشید که سالن خالی شد و کسی جز من و پروفسور داخل نبود.پروفسور مک گوناگال:تو باید امشب گروهبندی بشی و یک راست بری سمت خوابگاه اصلیت تو تنها دانش آموز سال پنجمی انتقال یافته ای پس دنبالم بیا!پشت سر پروفسور به راه افتادم که گفت:بشین اینجا.همین که نشستم گفت:دوست داری توی کدوم گروه باشی،گریفیندور، هافلپاف، ریونکلاو یا اسلیترین؟یه لحظه توی فکر رفتم،خون من خون اصیل خاندان رابی بود،تاجایی که مادرم بهم گفت که باید حتما توی اسلیترین بیوفتم.اما من تو هر گروه که بیوفتم برام فرقی نداشت.به خودم اومدم که دیدم پروفسور منتظر بهم نگاه میکنه که خیلی سریع گفتم:برام فرقی نداره.
بعد کلاه رو گذاشت رو سرم که کلاه بعد کمی مکث گفت:پس بلاخره اومدی تا هاگوارتزو نجات بدی باید جایی باشی که لیاقتشو داشته باشی بزار ببینم اسلیترین!شوکه از حرفای کلاه تو فکر رفتم چطور حرف مامانم تبدیل به واقعیت شد من الان یه اسلیترینیم و حرفای کلاه اون داشت راجب چی حرف میزد؟از فکر بیرون اومدم که دیدم پروفسور نیست از روی صندلی بلند شدم و رفتم سمت در اصلی اما با چشمام داشتم اطرافو میدیم که یهو خوردم به یه چیزی سرمو به طرفش برگردوندم که یه پسرو دیدم سریع گفتم:من خیلی معذرت میخوام.همون پسر گفت:آروم باش مشکلی نیست، تو باید تازه وارد باشی درسته؟چون این طرفا ندیدمت!الیانا:اره بنا به یسری دلایل امسال انتقالی اومدم اینجا و الانم راهمو گم کردم میخوام برم سمت خوابگاه اسلیترین ممنون میشم راهنماییم کنی. هنوز حرفم تموم نشده بود که گفت:من ریگولوس بلکم از گروه اسلیترین و سال ششمیم و خیلیم خوشحال میشم تا کمکت کنم لطفا دنبالم بیا!
کنارش راه افتادم نگاهی بهش انداختم، زاویه فکش چهرشو خیلی خوشگل نشون میداد چشمای سبزش هرکسیو جذب می کرد موهای موج دارش و لباش خیلی زیبا بود بعد از چند ثانیه نگاهمو ازش گرفتم.همینطور که داشتیم از پله ها بالا میرفتیم گفت:خوابگاه دخترا سمت چپه و خوابگاه پسراهم سمت راست،اتاقا به اتاقای تکی و دونفره تقسیم شدن می تونی یه اتاق برای خودت انتخاب کنی!ازش تشکر کردم و برگشتم به سمت خوابگاه هنوز چند قدم برنداشته بودم که گفت:تو نمی خوای خودتو معرفی کنی؟برگشتم سمتش و گفتم:اوه ببخشید کلا یادم رفت من الیانا رابی هستم و سال پنجمی!ریگولوس:از آشنایی باهات خوشبختم الیانا! الیانا:منم همینطور.بعد ازش دور شدم و به سمت یکی از اتاقا رفتم دستگیره درو پایین کشیدم و داخل شدم خوشبختانه کسی داخل نبود و اتاق تکی بود سریع رفتم سمت تخت و ساعت رو میزی مو از چمدونم درآوردم و کوک کردم فردا اولین کلاس رو ساعت 8 دارم روی تخت دراز کشیدم و طولی نکشید که خوابم برد.
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
پس پارت بعدیو چرا نمیزاری؟
میزارم هرروز میزارم اما یبار برای دسته بندی گیر میده یبار برای کاور چن بارم مث همین الان به عنوانش یا نتیجه گیر میده بخدا خسته شدم نمیفهمم مشکل ناظرش با من چیه؟!
درسته میدونم عیب داره رمانم و کامل و بی نقص نیست اما منم دیگه خسته شدم انقد گیر میده الکی میدونی به متن رمانم گیر نمیده به کاور و اینجور چیزا میده.
شما به بزرگیتون ببخش اگه این بار رد شه دیگه واقعا نمیزارم ادامشو!
الانم تو بررسیه
آخی عیب نداره صبور باش داستان سرگرم کننده و قشنگیه. امیدوارم زود کارت راه بیوفته
اره بنظر خودمم حیفه منتشر نشه و ممنونم ازت بخاطر روحیه ای که میدی
ماچ به کلت
ماچ به وسط فرق سرت
داستان مالفوی هدی هست ؟!
نه راجب ریگولوس بلک
اوکی پس دنبال می کنم 😁👍
زود تر پارت بزاری هاااا 😉💚
الان رفتم خوندمش....نوشتنت محشره 👏👏👏👏👏👏👏👏👏👏👏👏👏👏
باشه چشم مرسی عزیزم شما لطف داری🤍:)
داستان قشنگیه ادامه بده
چشم حتما:)
عالی بود ، مایل به فرند ؟
مچکرم،البته کیمیا هستم و شما؟
پرنیا
واو عالی بود!
مایل به فرند؟
متشکرم
البته.
من رایا هستم بیومو میتونی توی اکانتم نگاه کنی:)
و تو؟ :)
خوشبختم راستش پیوی راحت ترم))
زیبا...:)
عزیزم:))ممنون
ادامه بده💙
چشم حتما🤍
عالی بود✨️🩷
مچکرم✨
پارتای*
خیلی خوب بود:)
منتظر پاریتای بعدیش هستیممم
مرسی))