4 اسلاید صحیح/غلط توسط: Ghost انتشار: 2 ماه پیش 35 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
ناظر داداش به ولله ، از صبح منتظرم تایید شه. خیلی زحمت کشیدم تایید کن.♡
دوستان قراره از پارت های بعد وارد بخش دارک داستان بشیم:))))
نمیدونم چطوری گذشت ولی به خودم که اومدم کنار نازنین و آلیا و سمیه توی تاکسی نشستم و دادم میرم سمت پاساژ . . . سرم روی شیشه گذاشتم و یه بار دیگه به اون پسره فکر کردم . . . مو های گندمی و چشم های کهربا ای که داشت خیلی به هم میومدن . . . قد بلند . . . خوش هیکل...... یه به خودم اومدم و توی دلم گفتم "اَه دارم چیکار میکنم . . . من شاید این یارو رو نبینم دیگه . . . اصن دیگه بهش فکر نمیکنم"
یهو آلیا اروم یه مشت به بازوم زد و گفت" کجایی دختر؟ پیاده شو رسیدیم "
بدون اینکه چیزی بگم پیاده شدم و به ساختمون بزرگ روبروم نگاه کردم.
به سمت دخترا برگشتم و گفتم" خیلی خب دخترا ، ما یک هفته وقت داریم که ۱۲۰۰ دلار جمع کنیم . . . باید پول دیسلتون رو جمع کنیم.
آماده اید؟"
دخترا با سر تایید کردن و همه توی پاساژ پخش شدیم و وارد مغازه های مختلف شدیم . . . وارد مغازه ها میشدیم و سوال تکراریِ " ببخشید جناب به کارگر نیازی ندارید؟" رو میپرسیدیم و با جواب تکراری " نه خانم ، فعلا نیازی نداریم " روبرو میشدیم
ساعت ها گذشت و داشتم نا امید میشدم . . .
یهو یه بار رو دیدم ، با تردید وارد شدم و محیط بار رو نگاه کردم . . . کسی اونجا نبود . . . خورده شیشه های بطری های آب جو کف سالن بود و بعضی از صندلی ها شکسته بود . . . یه باریسنا پشت پیشخوان بود و داشت اونجا رو با یه دستمال سفید تمیز میکرد . . . پیش باریستا رفتم و گفتم " ب...بخشید اقا ب...به پیشخدمت ن....نیاز دارید؟"
باریستا گفت" من نمیدونم دختر جون برو با رئیس حرف بزن اونجا اتاقشه" با دست ته سالن رو نشون داد.
با قدم های لرزان به سمت اتاق رفتم و در زدم.....
کمی منتظر موندم و صدایی گفت بیا داخل . . .
آروم رفتم داخل و گفتم " س...سلام خانم ب....به پیشخدمت نیازی د...دارید؟"
دختری که پشت میز نشسته و توی اتاق نیمه تاریک و غرق دود بود و داشت سی.گار میکشید (عکس اسلاید) . . . به سر تا پام نگاهی انداخت و گفت " مطمئنی میتونی اینجا کار کنی؟ اینجا آدم هایی که میان ، زیاد آدم های جالبی نیستن متوجه ی حرفم که میشی؟ " سرم رو آروم تکون دادم و گفتم " ب...بله میفهمم."
گفت " خیلی خب باشه. از فردا صبح میتونی بیای سر کارت "
با ترس گفتم " ب...بخشید که اینو می....میپرسم ، و...ولی . . . حقوقش چجوریه؟"
گفت" ما به پیشخدمت هامون هفته ای ۳۷۰ دلار میدیم با اضافه کاری ممكنه تا ۴۰۰ دلار هم برسه."
با ذوق گفتم" باشه چشم . . . فردا میبینمتون"
با خوشحالی مسیر سالن بار رو تا دم در پاساژ رو پرواز کردم و جلوی در پاساژ دخترا رو دیدم که همشون خوشحال بودن.
با خوشحالی دویدم و آلیا رو بغل کردم و گفتم "وایییییییییی بچه هااااااااااا ، یه کار عالی پیدا کردم ، شما چی؟"
نازنین گفت " من توی یه طلافروشی کار پیدا کردم ، پولش عالیییه"
آلیا گفت" من توی یه لباس فروشی کار پیدا کردم ، پولش هم بد نیست خوبه "
سمیه گفت" منم تو یه کافه کار پیدا کردم ، پولش هم خوبه"
منم براشون تعریف کردم که کجا کار پیدا کردم و اونا اولش فقط نگام کردن و با نگرانی گفتن" میدونی توی بار روزانه چقدر آدم فاسد( نویسنده: دوستان اگه اصطلاحات دیگه ای بکار ببرم ممکنه که تست رد بشه پس ریسک نمیکنیم با تشکر❤️🩹😂)میاد و میره؟"
گفتم" آره میدونم . . . ولی خب ما به پولش نیاز داریم.
پس مجبوریم:)"
دیگه کسی چیزی نگفت و برای چند لحظه سکوت حاکم شد.
و یهو آلیا گفت". . ."
ناظر وجدانن تایید کن💔
بای بای🫀
4 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
9 لایک
عالی🤍✨
به رمان منم سر بزنید خو و لایک و نظر مهمونم کنید ❤️🔥
مایل به حمایت و پین؟!
وای داستانت خیلی خوب بود ❤💙
لطفا زود تر پارت بعد رو بزار🥺🥺
سلام 💓
پست عالی بود 💓
________
کاربر ꪶꪊꪀꪖ « توی لیست دوستام » پست های خیلی خوبی دارم و اگه دنبالش کنید بک میده پس همین الان برو و به اکانتش سر بزن 💓💓
داستانت عالیه:)
همینجوری با اشتیاق ادامه بده ❤️🩹
از خودت بهترین نویسنده رو بساز 🍁
هیچوقت نام امید نشو ،
چون با کمی تلاش
میتونی بهترین خودت باشی 🌷
همیشه تلاشت رو ادامه بده تا به اهدافت برسی🥹
با آرزوی موفقیت : لونا 🌻
بک؟