7 اسلاید پست توسط: Alexa انتشار: 7 ماه پیش 138 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
پیغام گیر: سلام مینسو ...خوبی؟ اون پسره اذیتت نمیکنه؟ راستی دلم برات تنگ شده وحشتناک... امیدوارم تو خوب باشی و خوش بگذرونی....میدونم خیلی احمقانست ولی میتونم ازت درخواست کنم یه بار دیگه همو ببینیم؟ همون جایی که میدونی ساعت شیش منتظرتم اگر بیای خوشحال میشم.... دوست دارم
جونگین:رو پل منتظرش بودم.... هرچند احتمال زیاد نمیومد ولی دلمو به همون یه درصد خوش کرده بودم... _س... سلام جونگین برگشتم دیدم اومده توی دلم غوغایی بود _سلام اومدی؟؟؟ ممنونمم خوبی؟ _هوم خوبم تو چی؟ _ بد نیستم چند دقیقه ای بینمون سکوت بود _مینسو.... چطوری بگم..... هیچ راهی نیست که بازم برگردیم؟ _ مغدرت میخوام پدر و مادرم محکم وایسادن که با مارک ازدواج کنم اونم هرچه زودتر _میدونم خیلی احمقم... بیا بشینیم روی نیمکت نشستیم _جونگین خیلی تلاش کردم منصرفشون کنم ولی خیلی عجله دارن ببخشید _میدونم میدونم....پس هیچ راهی نیست؟ _نه خیلی دیره ما هفته دیگه ازدواج میکنیم و همه چیز تموم میشه... _چی؟ ازدواج؟ هفته دیگه؟! _هوم قلبم خورد شد حتی نمیچه امیدی هم که داشتم نابود شد به دریاچه نگاه کردم اشکام ناخداگاه جاری شد... سرمو انداختم پایین اروم اشک ریختم حتی نفهمیدم چی شد که خودمو کردم توی بغل مینسو سرمو گذاشتم روی شونش و فقط اشک ریختم_جو.... جونگین خوبی؟ _نه افتضاحم! حالم از خودمو این زندگی نکبت بار بهم میخوره که حتی نتونستم جلو پدر مادرت وایسم که تورو ازم نگیرن
یهو سرم گیج رفت و چشمام سیاهی رفت و همونجا تو بغل مینسو بی هوش شدم .... مینسو:به جونگین نگاه کردم دیدم تکون نمیخوره _جونگین؟ خوبی؟! جوابی نداد دیدم از حال خون به مغرم نمیرسید فقط سریع بلندش کردم و بردمش سمت ماشین خودش در ماشینش باز بود گذاشتمش رو صندلی شاگرد و صندلی خوابوندم و نشستم پشت فرمون و سوییچ رو چرخوندم و به سمت خونش حرکت کردم . وقتی رسیدیم کلیدو توی ماشینش پیدا کردم و بردمش توی خونه گذاشتمش روی تخت و معاینش کردم (مینسو پزشکی خونده و یه مدت پرستار بوده) نبضش پایین بود ولی نه تب داشت نه چیزی متوجه شدم که فشارش افتاده
رفتم دنبال جعبه کمک های اولیه گشتم دیدم که خدارو شکر از زمانی که باهم بودیم وسیله ها بودن براش سرم زدم و رفتم که یه چیزی براش درست کنم جونگین:چشامو باز کردم دیدم توی اتاقمم و بهم سرم وصله اومدم بلند شم که یه صدایی نزاشت دیدم مینسو عه_ نه نه نه بلند نشو ممکنه سرت گیج بره اومد بالای سرم و گفت :بهتری؟ _هوم _این مدت رژیم غذاییت چطوری بوده؟ _ها؟ برای چی؟ _میخوا ببینم دلیل اینکه فشارت افتاد چی بوده_خب یه وعده بیشتر در روز نمیخورم اشتها ندارم کلا صبح ها قهوه دیگه نزدیکای شب یکم چی میخورم... _پس همینه... این چه بلاییه سر خودت میاری؟ نکن جونگین ... بزار سرمتو در بیارم گذاشتم اومد سرم رو در اورد _برات سوپ درست کردم یکم بشین بعد برو بخور من دیگه میرم مزاحمت نباشم.... دستشو گرفتم نمیخواستم بره _چیه جونگین؟ _می... میشه... بمونی؟ خودمم از حرفم تعجب کردم _ ب.... باشه
مینسو :براش سوپو در اوردم که بخوره _همشو میخوریا _هوم داشتم خوردنشو نگاه میکردم،از صورتش معلوم بود داغون شده.... چهرش از ناراحتی داد میزد، حقم داشت! معلوم بود چقدر درد کشیده هعی لعنت به این زندگی که نمیزاره باهم باشیم وقتی سوپشو خورد کمکش کردم که بره بخوابه منم ظرفارو جمع کردم و رفتم توی اتاق پیشش که دیدم خوابه کنارش روی تخت نشستم و موهاشو نوازش کردم و گفتم: جونگین الان که شده هم تمام تلاشم رو میکنم که کنار هم بمونیم همیشه تو مراقبم بودی و در برابر خانوادم ازم مراقبت کردی و کنارم بودی.... الان نوبت منه که این رابطه رو پایدار نگه دارم
صبح روز بعد : وقتی بیدار شدم دیدم مینسو هنوز نرفته و رو صندلی خوابش برده. پتو کشیدم روش و رفتم تو بالکن و روی صندلی نشستم و به بیرون زل زدم صبح قشنگی بود ولی نه برای منی که داغون بودم هعی _جونگین؟ چرا اینجا نشستی؟ هوا سرده _اوه بیدار شدی؟ _هوم اومد روی صندلی رو به روم نشست بینمون سکوت سنگینی بود _جونگین... _ هوم؟! _ من دیشب خیلی فکر کردم، به اتفاقاتی که تا از سه ماه پیش تا الان افتاده.... راستش منم تحمل دوریتو ندارم برای همین خیلی فکر کردم که یه راه حل پیدا کنم _به... نتیجه این رسیدی؟ _ راستش اره... میخوام بالاخره منم یکم شجاعت بخرج بدم و برای رابطمون یه حرکتی بزنم..... دیگه بر نمیکردم خونه! _چی؟! _دیگه نمیرم خونه هرگز تنها جایی که خوشحالم پیش توعه .... تمام خاطراتم اینجاست کنار تو....همیشع تو مراقبم بودی و نزاشتی درد بکشم حالا نوبت منه یه کاری کنم _ ولی ممکنه پیدامون کنن _نمیتونن مارک اینجا بلد نیست پدر و مادرمم که رفتن از کره ولی بازم یه خونه دیگه پیدا میکنیم و از دست همه فرار میکنیم _مطمعنی؟ _ معلومه _یعنی خواب نمیبینم _چرا خواب؟ _توی این چهار ماه هرشب فکر میکردم اوضا اوکی شده و یهو بیدار میشدم میدیدم کنارم نیستی _ نه نگران هیچی نباش
بعد از دو روز جونگین حالش بهتر شد و دوتایی یه خونه دور از شهر پیدا کردن و همون جارو خریدن و بالا خره بعد از یک هفته توش مستقر شدن _مینسو یعنی تموم شد؟ _انگار که تموم شد _باورم نمیشه رفتیم توی بالکن و به غروب خورشید نگاه کردیم _مینسو دیگه نمیزارم هیچ بنی بشری تورو ازم بگیره _منم _بد جور عاشقتم مینسو _منم وحشتناک دوست دارم و محکم مینسو بغل کردم _نمیزارم کسی تورو از آغوشم در بیاره مینسو سرشو بوسیدم و بیشتر توی آغوشم فشردمش
7 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
46 لایک
هعی...با تک تک سلول هام یه همچین پایانی توی زندگیم میخوام
اوخی😄
مغز تو قرض میدی؟
لامصب چطوری انقد سبک تخیلاتت خوبههه✨😭
خودمم نمیدونم چرا 😂 بعضیا میگن خون خیلی کتاب میخونیه😅
عالی
ممنونم😊
داستانت عالیه:)
همینجوری با اشتیاق ادامه بده ❤️🩹
از خودت بهترین نویسنده رو بساز 🍁
هیچوقت نام امید نشو ،
چون با کمی تلاش
میتونی بهترین خودت باشی 🌷
همیشه تلاشت رو ادامه بده تا به اهدافت برسی🥹
با آرزوی موفقیت : لونا 🌻
ویییی مرسی❤
خواهش میکنم 😊
حتما تو هم خیلی به امتیاز نیاز داری🌷
پس مشکلی نیست میتونی توی نظرسنجی آخر کاربر 𝕽𝖆𝖘𝖍𝖊𝖑(داخل لیست دوستانم هست)شرکت کنی🌱
یه قرعه کشی ده هزار امتیازی!هرشانس فقط ۲۰۰ امتیازه.پس بدو و شانس خودت رو امتحان کن تا ظرفیت پر نشده
پین
😐 کامنت خودمو اینجا دیدم پشمام ریختت
وای...خیلی کیوت بود...فایتینگ☆))
ممنان😍
اینییییییی چه میکنی با خودتتتتتنسنیمینمی
😂
زیبااااا
♥♥
مثل شوماااا
💕💕
عالی
من به یه تبلیغگر نیاز دارم اگه میخواهید تبلیغگر باشید به پیوی من یا یکی از پست هام مراجعه کنید.حقوق روزانه هم داریم.
حتما تو هم خیلی به امتیاز نیاز داری🌷
پس مشکلی نیست میتونی توی نظرسنجی آخر کاربر 𝕽𝖆𝖘𝖍𝖊𝖑(داخل لیست دوستانم هست)شرکت کنی🌱
یه قرعه کشی ده هزار امتیازی!هرشانس فقط ۲۰۰ امتیازه.پس بدو و شانس خودت رو امتحان کن تا ظرفیت پر نشده
پین
مرسی بابت تبلیغات❤️