صبح با صدای کوک ساعت بیدار شدم از روی تخت بلند شدم و رفتم سمت حمام،بعد از اینکه اومدم بیرون رفتم سمت چمدونم و یونی فرمم رو برداشتم و پوشیدم،نگاه ساعت کردم 10 مین به 8 بود از اتاقم خارج شدم و به سمت سالن عمومی اسلیترین رفتم.کلاس اول رو با پروفسور اسلاگهورن داشتم به همراه چند نفر رفتم سمت کلاس و رویکی از صندلی های وسط نشستم خیلی نگذشته بود که یه دختر کنارم نشست و بعد دستشو جلو آورد و با لبخند گفت:من تیلور بیر هستم به هاگوارتز خوش اومدی. بعد کمی مکث به دستش و بعد به چشمای قهوه ای رنگش نگاه کردم با تردید دست دادم بهش و گفتم:منم الیانا رابی هستم ممنونم. تیلور:از دیدنت خوشبختم الیانا. الیانا:منم همینطور.بعد حرفم پروفسور وارد کلاس شد. پروفسور اسلاگهورن:خب یه سال دیگه رو مجبوریم کنار هم بگذرونیم پس قبل از اینکه درس رو تدریس کنم خانوم رابی ازتون میخوام خودتون رو به ما معرفی کنید!انتظارشو داشتم که همچین چیزی بگه پس از سرجام بلند شدم و رو بهش گفتم:من الیانا رابی مدرسه قبلیم رو بنا به دلیلی ترک کردم و به اینجا اومدم تا مابقی سال تحصیلیم رو اینجا باشم.
4 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
14 لایک
خیلی دوستش دارم 💕💞💕💞
عزیزم ")
قلمت محشر و ایدهات بینظیره
ولی سعی کن کلیشه نشه
یه دوست برونگرا و فعال کنار یه درونگرا و حمام اول صبح کلیشهان.
چون قلمت خوبه و ایده خوبی داری این توصیه رو میکنم.
از نوشته های دیگه الهام نگیر....
ممنونم بخاطر توصیه هات باشه سعیمو میکنم.
قشنگ مثل همیشه:)
فداتشم مرسی))
خیلی خوبههه،،💕
ممنون خوشگله))
عالییییی
مرسییی