
صبح با صدای کوک ساعت بیدار شدم از روی تخت بلند شدم و رفتم سمت حمام،بعد از اینکه اومدم بیرون رفتم سمت چمدونم و یونی فرمم رو برداشتم و پوشیدم،نگاه ساعت کردم 10 مین به 8 بود از اتاقم خارج شدم و به سمت سالن عمومی اسلیترین رفتم.کلاس اول رو با پروفسور اسلاگهورن داشتم به همراه چند نفر رفتم سمت کلاس و رویکی از صندلی های وسط نشستم خیلی نگذشته بود که یه دختر کنارم نشست و بعد دستشو جلو آورد و با لبخند گفت:من تیلور بیر هستم به هاگوارتز خوش اومدی. بعد کمی مکث به دستش و بعد به چشمای قهوه ای رنگش نگاه کردم با تردید دست دادم بهش و گفتم:منم الیانا رابی هستم ممنونم. تیلور:از دیدنت خوشبختم الیانا. الیانا:منم همینطور.بعد حرفم پروفسور وارد کلاس شد. پروفسور اسلاگهورن:خب یه سال دیگه رو مجبوریم کنار هم بگذرونیم پس قبل از اینکه درس رو تدریس کنم خانوم رابی ازتون میخوام خودتون رو به ما معرفی کنید!انتظارشو داشتم که همچین چیزی بگه پس از سرجام بلند شدم و رو بهش گفتم:من الیانا رابی مدرسه قبلیم رو بنا به دلیلی ترک کردم و به اینجا اومدم تا مابقی سال تحصیلیم رو اینجا باشم.
بعد حرفم پروفسور تشکر کرد و گفت بشینم،نشستم سرجام نگاه خیلیارو احساس میکردم رو خودم که پروفسور گفت: بهتره تدریسو شروع کنیم امروز ازتون میخوام برام معجون نیش باسیلیسک بسازید،هدف من از این کار اینه که ذهن شمارو بسنجم و بدونم تا چه حد توانایی دارید. دستور و العملش رو میتونین تو صفحه 9 کتابتون پیدا کنین.همگی موفق باشین.یه لحظه تو فکر رفتم اسم این معجون رو قبلا هم شنیده بودم درسته چند سال پیش همراه برادرم این معجونو ساختم. شروع کردم به درست کردنش بعد یه ساعت پروفسور که درحال چک کردن معجون های بقیه بود بعد چند دقیقه اومد روبه روم ایستاد و نگاهش رو به معجونی که درست کرده بودم انداخت سریع سرشو بلند کرد و شکه نگاهم کرد مطمئن بودم که کامل و بی نقصه!بعد از روبه روم رفت و گفت:همگی جمع بشین یه گوشه!
همگی رفتیم سمت میز و تکیه دادیم بهش که گفت:این خیلی ناراحت کننده بود که هیچکدوم از شماها نتونستین این معجون رو به صورت کامل و بی نقص درست کنید بعد حرفش سرشو به طرف من چرخوند و ادامه داد:خانوم رابی تنها کسی بود که تونست یه معجون نیش باسیلیسک رو بی نقص و کامل بسازه ایشون سال اولیه که اومدن اینجا و تونستن نشون بدن که چقدر باهوش و ذکاوت هستن.لبخندی زدم و بعد از اتمام حرفاش از کلاس اومدم بیرون و رفتم سمت سرسرا توی راه ریگولوس رو دیدم از دور بهش سلام کردم که اونم جوابمو داد بعد همراه چند تا پسر رفت و نشست رو صندلی منم رفتم یه کنار نشستم تیلور و دیدم که با لبخند داره نزدیکم میشه. تیلور: ال میتونم بشینم کنارت؟سریع گفتم: البته بشین.سریع نشست کنارم.تیلور:راستش میخواستم یچیزی ازت بپرسم امروز عصر وقتت آزاده؟الیانا:اره چطور؟تیلور:می شه باهم بریم هاگزمید میخوام تورو با اینجا بیشتر آشنا کنم لطفا همراهم بیا الیانا! راستش من همیشه تنها بودم و برام سخت بود به این زودی با یکی حرف بزنم من هنوز بهش اعتماد نداشتم اما بهش نمیخوره که دختر بدی باشه.ادامه داد:به چی فکر میکنی بگو میای دیگه؟!الیانا:باشه میام.
همین که حرفم تموم شد سریع پرید تو بغلم از کارش شکه شدم تو همین حین نگاه کسی رو روی خودم حس کردم سرمو به طرفش چرخوندم که ریگولوس رو دیدم سریع نگاهشو ازم گرفت تیلورم از بغلم اومد بیرون که گفتم:چرا اینکارو کردی؟تیلور:متاسفم راستش از خوشحالی زیاد بود فک نمیکردم قبول کنی اخه احساس میکنم تو درونگرایی و اینو وقتی فهمیدم که با کسی حرف نمیزنی و بیشتر اوقات تنهایی.الیانا:مشکلی نیس حالا همچی فرق میکنه ما دوتا دوستیم بعد حرفم هردو شروع به خوردن غذای روی میز کردیم.بعد از چند دقیقه از جام بلند شدم و گفتم:تیلور برای چه ساعتی باید اماده باشم؟تیلور:ساعت 4 خوبه؟الیانا:اره خوبه،پس میبینمت.اونم سرشو تکون داد.سریع از سرسرا اومدم بیرون و تصمیم گرفتم تا برم به اتاقم و یه ساعتی رو بخوابم،وقتی رسیدم یونی فرمم با لباس راحتی عوض کردم و روی تخت به خواب رفتم.
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
خیلی دوستش دارم 💕💞💕💞
عزیزم ")
قلمت محشر و ایدهات بینظیره
ولی سعی کن کلیشه نشه
یه دوست برونگرا و فعال کنار یه درونگرا و حمام اول صبح کلیشهان.
چون قلمت خوبه و ایده خوبی داری این توصیه رو میکنم.
از نوشته های دیگه الهام نگیر....
ممنونم بخاطر توصیه هات باشه سعیمو میکنم.
قشنگ مثل همیشه:)
فداتشم مرسی))
خیلی خوبههه،،💕
ممنون خوشگله))
عالییییی
مرسییی