اوازی از جنگل جادویی ۱

سلام من گفته بودم داستانام منتشر نمیشه ولی سعی ام رو میکنم اگه دارید میخونید یعنی منتشر شده و در ضم من از کسی کپی نکردم من خودم شب ها برای اینکه خوابم ببره از خودم داستان میسازم و اینکه چون تو گوشیه ۶ صفحه هست

سلام من یک دخترم که در جنگل جادویی به دنیا امده بودم اسم من میراندا بود من دختر جنگل بودم هر روز برای جنگل اواز میخوندم شاید فکر میکنید من دیونم ولی این جنگل برام هم اهنگ میخوند و هم به حرف هام گوش میکرد من زندگی خوب و سخت داشتم من الان ۱۶ سال دارم بزارید بگم چطور با این جنگل جادویی ارتباط بر قرار کردم وقتی کوچیک بودم به یک منبع نورانی رسیدم و وقتی دستم رو بهش زدم یهو

من جادویی شدم جنگل اینو گفت ولی باید کشفش میکرد ولی نمیدونستم چطور و هنوز نمیتونستم از جادوم استفاده کنم جادوی منم طبیعته ولی جنگل منو فلورا صدا میکرد پس مامان و بابام هم منو فلورا صدام زدن بریم داستانم رو براتون تعریف کنم

از زبان مامانم ： دخترم فلورا بیدار شو جنگل کارت داره میخواد بیای تا تمرین کنی از زبان فلورا： باشه الان میام از زبان راوی داستان بنده ： فلورا هر روز تو جنگل تمرین میکرد تا یک روزی جای پدرش رو بگیره چون پدرش از جنگل جادویی محافظت میکرد فلورا هم امروز رفت و بعد تمرین امد و خیلی خسته بود و نشست و ناهارشو خورد فلورا：وای خیلی خسته ام امروز جنگل برام خیلی سخت گرفتی وای دارم میمیرم یک لحظه صبر کن تو اینطوری نمیکردی اره راست میگم یه چیزی شده فلورا دستش رو روی درخت گذاشت و حس کرد و جنگل بهش گفت یه کسی توی جنگل هست فلورا گفت خوب چرا نمیکشیش جنگل گفت：چون ادم خیلی مهربونیه و ازارش به هیچی نمیرسه فلورا ：باید برم ببینم کیه دختره یا پسرچطوره خوشتیپه بده مغروره خیلی مهربون و دل سوزه جنگل ：فلورااااا فلورا ： باشه رفتم فلورا رفت و از کنار بوته ها بود یک لحظه اون ادمه فلورا رو دید اون پسر بود یهو

گفت تو کی هستی بیا بیرون و فلورا عز بین لوته ها بیرون امد هردو خیلی تعجب کرده بودند و داشتند به هم نگاه میکردن که یهو

بچه ها دفعه بعدی جبران میکنم الان خوابم میاد بتید برم

دنبال به دنبال