سلام این اولین داستان منه میراکلس که اول م و اخرش س هست رو گذاشتم.بریم برای شروع
صبح از زبان مرینت . وای من چقدر خسته بودم اخیش چقدر خوابیدم خیلی خوب بود وای بزار ببینم ساعت چنده 🕐وای ساعت یک هست من بد بخت شدم مدرسم بعد یکم به خودم اومدم دیدم امروز جمعه هست و تعطیل هست اخیش بعد رفتم صبحانه خوردم و رفتم بیرون رفتم پارک که ادرین رو دیدم داره فرار میکنه گفتم چی شده بعد یهو ناتالی هم دوید دنبالش فهمیدم که فرار کرده رفتم پیشش و گفتم سلام ادرین گفت سلام مرینت گفت میتوانم بیام خونتون گفتم باشه بردمش خونمون بعد ناتالی نتوانست پیداش کنه و رفت ادرین . اخیش رفت من. چرا فرار میکردی .ادرین. اخه
6 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
6 لایک
همین الان قسمت باند اسرار رو دیدم و مرینت به الیا گفت که دختر کفشدوزکی هست وای
چرا هست بگردی پیدا میکنی
عالی
مرسی عزیزم