خب بفرمایید حرفی ندارم بابته چرت بودنشم معذرت...
چشاشو باز کرد و دستمو با دستش گرفت و گفت: داری چیکار میکنی؟
میا: هی..هی..هیچی داشتم پتو رو مینداختم روت. پسرماه: اوکی من باید برم بیشتر از این نمیتونم اینجا بمونم و با اعصبانیت اونجا رو ترک کرد. میا: ص..ص..صبر کن ولی دیگه دیر شده بود اون رفت. از زبان میا: من نباید اون کارو میکردم من اونو ناراحت کردم😔
8 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
62 لایک
پارررت بعد بزار
زیبا بود مثل چشمات
به زیباییت