
..سلام بچه ها این پارت آخر هست و پارت بعد وجود نداره.چون ماجرا اینجا دیگه تموم میشه..
۳ روز بعد باید فن ساین بی تی اس میرفتم😎🤩خیلی خوشحال بودم. به جیمین زنگ زدم و گفتم منو باید سه روز دیگه ببری فن ساین بی تی اس.. جیمین گفت :باشه عشقم حتما تو رو میبرم😍🤩خیلی خوشحال شدم..
۳ روز گذشت... من باید برای فن ساین آماده میشدم.. یه تیشرت سرمه ای و کفش پاشنه بلند سیاه اکلیلی و یه شلوار جین پوشیدم...یه رژ لب قرمز و ریمیل و به خط چشم کوتاه و یه رژ گونه ی صورتی پر رنگ و یه سایه چشم آبی و طوسی زدم.... موهام رو هم مش کردم ... مش بنفش، صورتی و سبز... خیلی قشنگ شده بودم...
به جیمین زنگ زدم گفتم آماده شدم. و اون گفت:تا ۱۵ دقیقه دیگه میرسم..تا فن ساین ۴۵ دقیقه راه بود...

رسیدیم به فن ساین... اول با جین ملاقات کردم بعد با آر ام بعد با تهیونگ بعد با جی هوپ بعد با جونگ کوک بعد با شوگا و آخر سر هم جیمین .. برای هر کدوم یه کادو برده بودم.... از همه امضا گرفتم و با همه ی اعضا عکس گرفتم...
از فن ساین اومدیم بیرون ولی جیمین موند تا با بقیه فن ها حرف بزنه... منم منتظرش موندم... بعد اومد و باهم رفتیم خونه ی جیمین.. بهش گفتم من عاشقتم جیمین ممنون که هم منو بردی کنسرت و هم فن ساین... جیمین گفت منم عاشقتم عزیزم و منو بغل کرد و در گوشم گفت قابل نداشت که بردمت کنسرت و فن ساین تو لیاقت بیشتر از اینا رو داری😘🤩💚💜
بهم یه شربت داد و یکم حرف زدیم و من از خونشون رفتم.... خیلی روز خوبی بود....فردای اون روز میخواستم برم پیش جیمین...😘به جیمین پیام دادم گفتم که میتونم الان بیام خونت؟ اونم گفت بله که میتونی بیای .. اینجا خونه ی خودته...
من آماده شدم و رفتم خونشون . اونجا جیمین بهم گفت:میخوام یه چیزی بهت بگم.. که خیلی موضوع جدی هست..گفتم:باشه عزیزم بگو...گفت :باهام ازدواج میکنی؟ من خیلی شکه شدم و با ام ام گفتم:چی؟؟🥺 جیمین گفت:گفتم... باهام ازدواج میکنی؟

من گفتم این یه موضوعی هست که باید به پدر و مادرم بگم..جیمین گفت:باشه بگو..پس منتظر جوابم.من خدافظی کردم و رفتم... من خیلی هیجان زده بودم که یه خواننده ی معروف ازم خواستگاری کرده... خلاصه به پدر و مادرم گفتم..اونا هم موافقت کردن 🤩🤭خیلی خوشحال شدم و سریع به جیمین زنگ زدم و گفتم که والدینم موافقن.. جیمین هم باورش نمیشد🥺
روز عروسی بود.. من یه لباس عروس لختی بدون آستین پوشیدم و به آرایشگاه رفتم و موهام رو قهوه ای و سفید یخی رنگ کردم و آرایش کردم... جیمین اومد دنبالم که منو ببره که بریم عروسی..و منو دید و گفت:wow شبیه ملکه ها شدی عشقم .. چه قدر قشنگ شدی.. منم گفتم مرسی عزیزم😘🤭💜
جیمین در ماشین رو برام باز کرد و منم نشستم ماشین عروس ما خیلی قشنگ شده بود.. رسیدیم به تالار.. ما کلا ۹۸۵ نفر رو دعوت کرده بودیم.... کیک ها هم ۵ طبقه بود و عکس من و جیمین روش بود کیک هم خیلی قشنگ شده بود... توی عروس جیمین منو سورپرایز کرد و بی تی اس رو آورد که آهنگ بخونن و خودش هم یه آهنگ عاشقانه خوند و در حال خوندن زانو زد و یه انگشتر طلا که روش الماس های رنگی بود رو توی دستم گذاشت. خیلی قشنگ بود... و باهم رقصیدیم. و شام خوردیم و عکس گرفتیم و کلی چیز های دیگه..🤩😘😍💍💙💚❤💜اون شب بهترین شب زندگیم بود
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
خیلییی باحاله ولی غیر واقعی بود زیاد😂😅
خواهر من اخر نفهمیدم داستانت چه شد😐
ببخشید اگه داستان بد بود بچه ها اخه این اولین داستانی بود که نوشته، بودم و یکم داستان نویسی رو بلد نبودم.. و وقتی هم دیدم زیاد بازدید نداشت میخواستم تستم رو گزارش کنم تا که الان دیدم حتی بیشتر از تستای دیگم بازدید داشته و بیشتر کامنت دادن
نایسسسس😍😍
من تازه غاولت کردم یعنی همین الآن 😅😴
💋💎